ازدحامی عجیب و شور انگیز
راه رفتن چقدر سنگین بود
همه می آمدند با هر رنگ
مثل یک سفره پهن و رنگین بود
عرب و ترک و لر ؛ همه بودند
عشق واحد...ولی به چند زبان
پیرمردی به آذری میگفت
جانیم اولسون اقا سنه قربان
همه اینجا برادرند و رفیق
همچو دریا زلال و رویایی
نه فقیر و غنی ؛؛ که هرگز نیست
خبر از قیل و قال دنیایی
آن علم که جلو جلو می رفت
علمی آشنا به هر جایی
گوشه ی جاده یک نفر میگفت
یا اخی..یاخی..اشربوا شایی!!!
پا پیاده...حرم ولی بس دور
سختی راه می دهد آزار
نوجوانی نشسته روی زمین
میکند او به زایران تیمار
ناگهان یک سکوت و بغض گلو
می فشارد تمام دنیا را
یادم آمد سه ساله دخترکی
که چگونه دویده صحرا را
پیرمرد را میان ره دیدم
ساده اما پر از صفا.....کرات
با همان لحن آذری میگفت
آقامین روح پاکینه صلوات
خسته بودم کمی نشستم تا
پیرمرد آمد و نگاهی کرد
گفت میرسیم لختی چند
زد به پشتم دوباره راهی کرد
یک نفر داد زد که من دیدم!!!
گنبد شاه را.....ندارم شک
از سرم فکر قافیه افتاد
گفتم ای عشق....السلام و علیک
شاعر : هادی قهرمانی تبریزی
#کربلا
#اربعین
#زیارت_اربعین
#جاده_نجف_کربلا
#پیادهروی_اربعین
#مداحی