پیرمرد یزدی عاشق انقلاب بود. جنگ که شد، در خرمشهر ساکن بود و برای رزمندهها نان میپخت. یک پسرش همرزم جهانآرا بود و در همان خرمشهر شهید شد. پسر دیگرش نوجوان بود و در حاج عمران عراق شهید شد. خوشحال بود که برای انقلاب چیزی تقدیم کرده. تا آخرین لحظه دغدغهاش نظام و رهبری بود. حاجی بابا صدایش میکردیم. مرتب خواب فرزندان شهیدش را میدید.
با آنها زندگی میکرد...
حالا حاجی بابای ما مهمان عمو محمد تقی و عمو رضاست...
و شاید هم مهمان #حاج_قاسم
فاتحهای نثار عزیز سفرکردهی ما بفرمایید.🙏
«شهيد چهارمی كه برانكاردش را روي زمين گذاشتند، نيم تنهای بود كه سر نداشت. تركش شانههايش را پاره پاره كرده بود و پايين تنهاش هم به كلی وجود نداشت. روی هم رفته مشتی گوشت له شده با دل و رودهی اويزان روی برانكارد قرار داشت. از باقيماندهی موهای فرفری و تنهی نسبتا پر جسد تشخيص دادم اين جنازهی تقی محسنیفر است. آخر موهای تقي فرفری و هيكلش چاق بود. او را كه در آن وضعيت ديدم، حالم بد شد. خيلي ناراحت شدم. يادم افتاد تقی با چه حجب و حيایی در خانهمان میآمد. در میزد و میپرسيد: سيدعلی خونهاس؟ توی دلم گفتم: خدا به داد مادرت برسه تقی...»
بریدهای از #کتاب_دا
روایت سیده زهرا حسینی از شهادت محمدتقی محسنیفر
✍#زهرا_محسنی_فر/میبدما
🌐 پایگاه خبری صبح میبد👇👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/257490984Cad1a5d1240