اهانت رضا کیانیان به سعید جلیلی
وقتی تو گذشته طرف نتونی نقطه سیاه پیدا کنی، مجبوری اینطوری با کاریکاتور تخریبش کنی
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
#پارت۳۰
#نزدیکهای دور
چند روزی با دلخوری از پدرم و ناراحتی گذشت،به شاهین گفتم پدرم راضی نیست،گفت: من با پدرت خصوصی حرف میزنم.
گفتم نه میترسم اوضاع خرابتر از این بشه.
شاهین هم گرفته و تو خودش بود.
بعد از هر خداحافظی بغض میکردم و از اینکه شاید روزی برسه که به زور زن کس دیگه بشم ،دلم میخواست بمیرم ونباشم.
روز آخری که قرار بود ،جواب رو به خواهر شاهین بدیم ،حالم اصلا خوب نبود این یه هفته زیر چشمم گود افتاده بود ،بی حوصله بودم و امروز اوج روزهای بدم بود.
داشتم سفارش یه مشتری رو ردیف میکردم که تقه ای به در خود و شاهین داخل شد ،یه لیست جلوی فرزاد خان گذاشت و به طرف من برگشت،از دیدنش تو هر مکانی ذوق زده میشدم،با لبخند نگاش کردم ،اما لبخندم خیلی بی روح بود،چون سریع یادم اومد که باید فراموشش کنم،آهی کشیدم و در حالیکه سرمو پایین می انداختم متوجه شدم که ازم خواست بیام بیرون.قبل از بیرون رفتن شاهین ،به فرزاد خان گفت :با اجازه بدید چند دقیقه بیرونم،گفت : باشه برو
بیرون رو صندلی نشستم،شراره پرسید : چی شده بیرون شدی؟!
گفتم : نه خودم خواستم بیام بیرون استراحت کنم.
شاهین از اطاق رئیس اومد بیرون و گفت: تهمینه جون بیا
شراره که تا حالا نشنیده بود شاهین اینطوری صدام کنه با تعجب نگاهم کردو با چشماش مارو تعقیب کرد.
هردو رفتیم تو آبدارخونه،تا رسیدیم ،شاهین برگشت ،دستامو گرفت و تو چشمام نگاه کردو گفت: اول به خودم تبریک میگم،بعد به تو
با تک تک سلولام داشتم ،صحبتهای شاهینو حلاجی میکردم.
گفتم: منظورت چیه؟!
گفت: پدر و مادرت راضی شدن،حتی قرار بله برون هم گذاشتن.
هنوز حسابی ذوق مرگ نشده بودم که متوجه شدم بین بازوهای مردونه شاهین آروم گرفتم.
شاهین گفت: عزیزم ،میدونستم خدا منو ناامید نمیکنه،میدونستم .
ازش جدا شدم و گفتم: بریم شاهین شراره شک میکنه.
گفت: شک اونم برطرف میکنم.
اومدم بیرون ،امابا صحنه نگاههای مشکوک شراره مواجه شدیم.
من رفتم داخل اطاق وپشت میز کارم نشستم،خیلی پر انرژی شده بودم،میتونستم ساعتها بدونه خستگی کار کنم.لبخند از رو لبم دور نمیشد.
شاهین دوباره اومد داخل بایه جعبه شیرینی،رفت طرف فرزاد و تعارف کردو گفت: فرزاد خان بفرما شیرینی نامزدیمه
فرزاد گفت: مبارکه،این خانم خوشبخت کیه؟؟
شاهین کنارم ایستادو گفت: تهمینه خانم
شیرینی تو گلوی فرزاد گیر کرد ،چندتا سرفه کرد و در حالیکه قیافش کاملا تغییر کرده بود ،به منم تبریک گفت و سریع نشست سر جاش و مثلا مشغول کارهاش شد.
شاهین دستمو گرفت و گفت: بریم سراغ دومی
جلوی میز شراره ایستادیم،شراره سرشو بلند کردو گفت: شیرینی چیه؟!
اینبار من گفتم: نامزدی منو شاهینه
چند لحظه ای نگامون کرد،نوک بینیش از حرص سفید شده بود ،
یه شیرینی برداشت و گفت : مبارکه باید فکرشو میکردم این بی سر صداییت ،یه جایی به دردت میخوره،نفوذ ناپذیرترین پسرو قاپ زدی!!!
شاهین گفت: برعکس من با دعا و خواهش بدستش آوردم،به دست آوردن تهمینه همچین راحتم نبود!!
شراره با نیشخند گفت: به دست آوردن یه چیزیه،نگه داشتن چیز دیگه!
دلم هرری ریخت!! یعنی چی؟
ادامه دارد
#نویسنده_فیروزه_قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
#پارت۳۱
#نزدیکهای دور
مراسم بله برون به خوشی تموم شد ،و قرار عقدو عروسی تو یه روز گذاشته شد،چون پدرم خیلی حساس بود،پیشنهاد داد یه صیغه محرمیت بخونیم ،تا برای خرید و آزمایش و ردیف کردن منزل اجازه داشته باشیم باهم بیرون بریم.
خواهر شاهین،شادی خانم برگشت همدان و گفت : چندروز قبل از عروسی برمیگرده.
یه واحد آپارتمان نزدیک خونه ی پدریم خریدیم،گرچه جمع و جور بود ،اما با پس انداز شاهین همینو میتونستیم بخریم ،پدرم میگفت: ناشکری نکنید ،یه خونه ی کوچیک که مال خودتون باشه بهتراز یه ویلاست که شمارو اجاره نشین کنه
پدرو مادرم تمام و کمال بهم جهیزیه دادن،یه روز شادی خانم زنگ زدو با مامان صحبت کردو گفت: شنیدم برای جهیزیه سنگ تموم گذاشتید دستتون درد نکنه
ولی خودتونو به زحمت ندارید ،وظیفه شاهینه که وسایل راحتی خانوادشو جور کنه ،اینطوری لوس میشه.!!
محبت مامانم قلیان کرد و گفت: شادی خانم این چه حرفی شاهین جان پسر خودمه ،برای بچه هام کردم،راه دور نمیره.
بعد که خداحافظی کرد گفت: از شادی خوشم اومد ،ندیده تشکر کرد،مثل بعضیا نیست که زحمت پدرو مادرو با کنایه و ایراد گیری
هدر میدن.
بالاخره روز عروسی شدو مهمونامون اومدن، از طرف ما کلی فامیل اومده بود ،از طرف داماد سرجمع از همدان ده نفر بودن که اومده بودن،بقیه دوستا و همکارای شرکتمون بودن، فرزاد و شراره هم بودن ،شراره یه لباس کوتاه و کاملا باز پوشیده بود، و رفتارش هم مناسب نبود،خیلی شوخی میکرد و دائم وسط بود،فرزاد هم تمام مدت نگاش روم بود و اذیتم میکرد،
بلاخره موقع صرف شام شد،در حالیکه یه سری از دوستای شاهین ،دور شاهین حلقه زده بودن،فرزاد خان از فرصت استفاده کرد و اومد جلو که تبریک بگه، تو چشمام خیره شدو گفت: مبارکه شاهینه
ورفت طرف رستوران تالار!!
از طرز برخورد و حرفش حالم بد شد،عقب عقب رفتم و رو مبل مخصوص عروس و دوماد نشستم.
دستم رو شیقه ام بود و ماساژ میدادم که شاهین اومدو پرسید: خوبی عزیزم؟!؟
سرمو بالا آوردن و گفتم: چیزی نیست،سرم درد میکنه!!
شاهین گفت: حتما گرسنه هستی ؟؟
از صبح آرایشگاه بودی ،ناهار درست و حسابی هم نخوردی!
و روکرد به خواهرش گفت: ما کجا باید شام بخوریم؟؟
شادی خانم در حالیکه یه گارسون صدا میکرد گفت: ببینم میزتون آماده است.
گارسون جلو اومدو گفت: میز شام عروس و داماد آماده است خانم.
بعداز شام و مراسم رقص کیک خوری،کم کم مهمونامون رفتن
وآخر شب تعدادی از مهمونامون مارو تا منزل همراهی کردن ،شب خوبی بود و فکر میکنم همه چی سرجاش بود وبه همه خوش گذشت،غیر از نگاهها و حرفهای نا مربوط فرزاد خان!
یه هفته مرخصی داشتیم و حسابی از موقعیتمون استفاده کردیم و گشتیم .
بعداز یه هفته ،یه روز صبح بیدار شدیم که بریم سرکار
داشتیم صبحونه میخوریم که به شاهین گفتم : دوست ندارم سر کار برم،نظرت چیه؟
گفت: میل خودته،هرطوری که صلاح می دونی عمل کن،اما قانونا باید بری و تقاضا بدی ،که مسلما تا جایگزینی نیروی جدید معمولا میمونن،البته بازم به خودت بستگی داره
خوب که فکر کردم،دیدم فعلا که منبع درآمد همسرم
همون شرکته،بهتره طوری تقاضا بدم که شرایط شاهینو خراب نکنم
وبا بی میی تمام همراه شاهین رفتم شرکت
وقتی موضوع رو به شراره گفتم:
یه طوری چشماش برق زد که تو دلم خالی شد،من داشتم همسرمو
درست موقعه ای که هنوز شراره چشمش دنبالشه تو شرکت تنها میذاشتم،مستأصل شده بودم،تصمیم گرفتم ،بمونم تا نیروی جدید جایگزین بشه،با پیشنهادم ،فرزادخان مخالفت کردو گفت: کسی نمیتونه مثل تو فرز باشه،مگر اینکه یکی روخودت تعلیم بدی
گفتم شراره خوبه!!
گفت: دلقک نمی خوام!!
وبلند شد و از اطاق خارج شد
روزها گذشت و من هنوز هم نتونسته بودم کسی رو پیدا کنم که مورد تایید فرزاد خان باشه ،هرکی رو که معرفی میکردم،با دوتا سوال نا مربوط رد میکردو میگفت : نه به درد نمی خوره
خیلی دلم می خواست ،یه بهونه دستم بیاد و دیگه نیام شرکت،کار شاهین هم طوری شده بود که کمتر شرکت میامد وبرای انجام کارهاش یه دستیار گرفته بود که
رابط بین شرکت و انبار شده بود.
از این موضوع فرزاد خان استقبال کرد،حتی یه ضیافت ناهار دونفره هم گرفت ،اما من بدونه توجه به نگاههای هرزه اش و کلمات بی شرمانه ناهارمو خوردمو تشکر کردم،بدونه اینکه نشون بدم ،کارهاش رو من تأثیر داشته،وحتی بدونه یه نیم نگاهی،. تا اینکه یه روز
از خواب که بیدارشدم،خدا جونم اون بهونه ای روکه دنبالش بودمو بهم داد😊😊
#نویسنده_فیروزه_قاضی
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال خونین دلان که گوید باز
دکتر علم الهدی همسر رئیس جمهور شهیدمان، دوسه روز پیش این کلیپ رو تو کانالشون گذاشتن😭
👊 قطعا این ملت #عاشق ، به کسی که توهین کنه به رئیس جمهور شهیدشون رأی نخواهند داد🌷🇮🇷
#یکی_مثل_رئیسی
#مولتی_خبر_بدون_سانسور👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f