eitaa logo
#کانال_جامع_آرامش_مانا_
933 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
501 ویدیو
2 فایل
در کانالِ جامعِ آرامش مانا ، شما به کاربردی ترین و آخرین یافته های روانشناسی ، پزشکی ، طب سنتی ، عرفانی ، انگیزشی ،اجتماعی و ... در قالبِ پادکست، رمان ، کتاب صوتی و ... دست خواهید یافت . ادمین پاسخگو : @hr14041 #مجله_جامع_آرامش_مانا_ @sodokomahdii
مشاهده در ایتا
دانلود
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ به ظریف درباره واکسن محمد جواد ظریف: مدعی شد، ایران به دلیل آنکه می‌خواست واکسن ایرانی تولید کند اجازه ورود واکسن خارجی را نداد، اما واقعیت چه بود؟ پیشنهاد می‌شود حتما حتما این ۵دقیقه را با دقت ببینید 🔺صفر تا صد چرایی در ایران ⁉️ آیا واکسن ایرانی مانع از واردات شد؟ بازنشر سخنرانی ، نویسنده کتاب کرونا، چالش نظام سلامت 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥🔥💯 کلیپ داااغ غدیر 💯 ⁉️ ⁉️ ⛔️ اشتباهی 1400 ساله. ⏳⌛️ 💡افشای حقیقت 🔍 و تشخیص راه صحیح!! 📣 غدیر اکمال کامل ترین دین است. 🌹 🌹🌹🌹🌹 🤔🧐🧐😲😳
16.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊💯🔥 کلیپ داااغ غدیر 🔥💯🔊 🛑تا حالا همچین چیزایی شنیده بودید⁉️ 📜 افشای زوایای موازی با 🔎 از منابع اهل سنت...📚 سوالی 1400 ساله... 😳😍 التماس تفکر 💡⚖🔬 از دست نده و ببین😍😱😱⁉️ 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور من از محیط شرکت دور بودمو راضی ،زندگی خوبی داشتیم تمام حواسم به پسرم بودو وجودش بهم انرژی مضاعف میداد،سامان بچه آرومی بود و مواقعه ای که باهم بازی میکردیم و چشماش از شادی برق میزد،دلمو میبرد. یه روز شاهین اومد خونه و گفت: یه برنامه تفریحی برای کارکنان شرکت گذاشتن ،البته برای اوناییکه تشویقی بودن،و منو توهم دعوتیم ،پرسیدم: کجا؟ گفت: سرعین قراره یه شب بمونیم سر جمع ۱۷ نفریم. بدم نمی اومد یه مسافرت بریم،با خوشحالی قبول کردم. روز موعود رسید و منم وسایل سامانو جمع و جور کردم و رفتیم جلوی شرکت تا بقیه هم بیان وچون قرار شده بود همه باهم تو یه اتوبوس باشیم،دیگه کسی ماشین شخصی نیاورد. تومسیر خوش گذشت،دوباره ادا و اطوار شراره باعث شد بعضیا ریز بخندن اما من به این رفتاراش عادت کرده بودم و برام عجیب نبود،شراره گاه گاهی سامانو بغل میکردو قربون صدقه اش میرفت،از همون مدل قربون صدقه هایی که بیشتر برای جلب توجه دیگرانه😏 فرزاد خان جلو نشسته بود و هرزگاهی یه نگاهی میکردو یه چیزی میگفت و بر می گشت. رسیدیم سرعین،قبلا هتل رزرو شده بود،هتل مال پسر عموی فرزاد بودو نصف قیمت برای کارکنهای شرکت هزینه شده بود. اطاقهای چندنفره و دونفره داشت ،که به ما کلید اطاق دونفره رو دادنو رفتیم داخل تا وقت ناهار یه کم استراحت کنیم ،بعضیا سریع کیفهاشونو گذاشتنو رفتن تا به حمام آبگرمشون برسن،به شاهین گفتم : با بچه من نمیتونم برم بهتره بابقیه بره تا من به سامان برسمو بچه یه کم استراحت کنن،چون تو ماشین اصلا نتونسته بود بخوابه وقتی همه رفتن و سامان خوابید،از اطاقم بیرون اومدم جلوی پنجره بزرگ سالن هتل بیرونو داشتم نگاه میکردم که احساس کردم ،یکی پشت سرمه،برگشتم فرزاد خان رو دیدم،بهم نزدیک شد و گفت: نرفتی حمام آبگرم؟؟ با هول سلام کردم،و گفتم: نه....سامان خوابه! تو چشمام خیره شد و گفت: زود خودتو با بچه درگیر کردی،حیف تو نیست ،الان چه وقت بچه داریه؟ از حرفش بدم اومد،با اخم گفتم: سامان ثمره عشق منو شاهینه،دیدنش برام لذت داره! اخمهاشو تو هم کرد و گفت: تو چه میدونی عشق چیه؟؟ هرکسی تورو ببینه میتونه بگه عاشقته،تو همون دختر حاضر جوابی هستی که از روز اول منو تو حسرت معاشرتت گذاشتی. فرزاد دیونه شده بود،خودمو از زیر دستش بیرون کشیدم و گفتم: خجالت بکش ،اگه شاهین میدیدت خون به پا میکرد. ودر حالیکه از ریختن اشکهام جلوگیری میکردم،بهش گفتم: بی شرم وطرف اطاقم دویدم. وارد اطاق شدم و پشت در اطاقم زانوهام سست شدو نشستم. مردیکه بی آبرو،فکر میکردم دیگه آدم شده،طپش قلبم آروم نمیشد. چند دقیقه بعد در اطاقو زدن،پرسیدم کیه؟ صدای خانمی از پشت در اومد که میگفت: اگه اجازه بدید پذیرایی نیم روز رو آوردم،درو باز کردم و وارد شد ،قبل از اینکه سینی رو بذاره،فرزادو دیدم که تو آستانه در ایستاده ،نمیدونستم چکار کنم،وقتی خانم کارش تموم شد گفتم : ممنون لطفا درو ببندید. فرزاد جلو اومد گفت: خانم پژواک کار کوچکی باهاتون دارم،تو دوراهی موندم چی بگم که کارکنان هتل شک نکنن و برام بد تموم نشه،بنابراین با صدای بلند گفت: اجازه بدید الان میام بیرون و اشاره کردم که از چارچوب در دور بشه،کم کم کسائیکه برای استفاده از استخرو حمام آب گرم رفته بودن برگشتن. کنار در ایستادم تا خواستم چیزی بگم،فرزاد شروع کرد به حرف زدن فرزاد: منو ببخش ،یه دفعه از خود بیخود شدم،نمیخواستم لااقل این مسافرت برای تو خوشایند نباشه... زیادی لحن صمیمیت گرفته بود,اخمامو توهم کشیدمو گفتم: الان شاهین میاد و دلیلی برای اینجا بودن شما نیست. داشت میرفت که شاهین رسید،بند دلم پاره شد،بهش لبخندی زدم و گفتم: عافیت باشه. شاهین در حالیکه به فرزاد نگاه میکرد گفت: ممنون جات خالی بود. فرزاد با خنده رفت جلو و گفت: بابا شاهین کوچولوی تو کی بیدار میشه ؟ اومدم ببینمش ،مامانش گفت خوابه شاهین گفت: تو ماشین اذیت شده برای همین خوابش طولانی شده بعداز ظهر و شب دیگه فرزادو ندیدم واین یعنی اینکه بهم خیلی خوش گذشت ،من هم استخر آب گرم رفتمو اجازه دادم تا ماهیچه های بدنم یه استراحت حسابی داشته باشن. فردا صبح برگشتیم تبریز سامان سه ساله بود که متوجه شدم حالتهام تغییر کرده،از بوی مرغ در حال پخت بدم میامد و همش فکر میکردم ،این حالت برای بد بویی مرغاست،تو قابلمه پخت مرغ،برگ بو ،سیرو پیازو زردچوبه میریختم تا بوش کم بشه ،اما نمیشد،کم کم احساس کردم از بوی شاهین خوشم نمیاد،یه روز رفتم پیش مامانم و با گریه گفتم: نمیدونم چم شده؟؟؟! بوی شاهین اذیتم میکنه،تا میاد خونه به بهنه های مختلف ازش دوری میکنم. مامانم خندید و سامانو بغل کردو گفت: شیطون خواهر میخوایی یا برادر! https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نطق آتشین دوگانه ای که باید برای مردم شفاف توضیح داده شود تا مردم انتخاب کنند✌️ 👌انصافا در ۲ دقیقه عالی بود... نشر حداکثری 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3118137573C21a5abba7f
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانم به علی... جانم به نجف ... عید غدیر مبارک باد 🎉🎊
 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
سلام خدمت دوستان عزیز عید ولایت مبارک قابل توجه نوجوانان عزیز قطعه ای از نماهنگ این سرود زیبا رو اجرا کنید و برای ما ارسال کنید🙏😊 https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca