فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کن عنایت بار اِلها سائل این خانه را
این منم در میزنم بگشا در کاشانه را
آمدم پیش تو با فرط گناهم ربّنا
لیلة القدر است و من نامه سیاهم ربّنا
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
سلام
ختم 250,000,000 بار خواندن سوره فیل برای پیروزی فلسطین بر اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا ۵ بار آن را بخوانید و آن را به گروه ها و مخاطبین مسلمان خود ارسال کنید. درخواست فروتنانه برای نشکستن زنجیره
لطفا به محض اينکه دريافت کردین بعد از ۵بار خواندن سوره برای نفر بعدی پیام را بفرستید
آجرک الله🌿
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾
أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾
وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾
تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾
#کانال_جامع_آرامش_مانا_
سلام ختم 250,000,000 بار خواندن سوره فیل برای پیروزی فلسطین بر اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا ۵ ب
این متن رو یکی از فعالان کانالمون فرستادند
متشکریم از این دوست خوبمون🌺
عزیزان توصیه ها و متنهای مذهبی فرهنگی ادبی رو که دوست دارید با
عزیزان کانال درمیون بدارید لطفا برامون ارسال کنید.
در هر روز یک یا چند مطلب میتونیم داخل کانال بذاریم
مهدی
عزیزان متن عربی و فارسی حکمت ۱۷۷ از کتاب ارزشمند نهج البلاغه رو مرقوم بفرمایید(بنویسید) عکس بگیرید و اینجا بفرستید👇
@amirsaleh200
به قید قرعه به دو عزیز نفری ۱۰۰ هزار تومان جایزه تعلق میگیره
مهلت ارسال تا ۲۰ فروردین ماه
یاعلی💫
#وانیا
#پارت۲۲
شماره وانیارو گرفتم،خاموش بود.
شماره منزلو گرفتم کسی جواب نداد.شماره مامالیلی جواب نداد،
شماره خاله نسرینو گرفتم ،چندتا بوق که زد ،خاله جواب داد
خاله: الو ......بفرمایید
من: سلام خاله ،خوبی ؟ ماما لیلی خوبه؟
خاله با بغض گفت: کجایی پسر ،رفتی پی کارت ،نمیدونی به ما چی گذشت؟
گفتم: مامالیلی طوریش شده ،یا وانیا؟
خاله گفت: وانیارو بردن،لیلی هم بیمارستانه ،دکتر گفته چند روزی باید تحت نظر باشه ،کی میایی؟
گفتم: میام،ان شالله زود میام.
خاله گفت: زودتر بیا،لیلی نمیتونه ،دوریتو تحمل کنه،مخصوصا اینکه وانیا......
یکی از نوچه ها گوشی رو از دستم کشید و گفت: کافیه ،آقا گفت که سه دقیقه
تو بهت و حیرت بودم ،مامالیلی تو بیمارستان....... ،وانیا رو بردن........ ،خدای من........چی سرشون اومده،از اینکه حرف مامالیلی رو گوش نداده بودم ،از خودم بدم اومد. اگر بلایی سرش میامد هیچوقت خودمو نمی بخشیدم.
سرمو بین دستام گرفتم،نمیدونستم ،فریاد بزنم؟،گریه کنم؟هرچی از دهنم بیرون میاد بارشون کنم؟
مستأصل شده بودم،فکرم کار نمیکرد،مگه وانیارو چجوری بردن که خاله میگفت نمیدونی چی به سرمون اومده،نمیدونم چقدر تو این حالت بودم که زنگ در به صدا در اومد
.
ريیس گفت: قراره جهاندار بیاد،خدا کنه یه مهره با ارزش براش باشی.
گفتم: من که از اول گفتم ،جهاندارو ندیدم ،اونم منو نمیشناسه ،بذارید برم مادرم بیمارستانه....
همزمان گوشی رئیس هم زنگ خورد ،گوشی رو جواب دادو بعد گفت : درو باز کنید ،جهاندارو بانو اومدن!
صدای سلام و خوش آمدگویی دو طرف رقیب ،به گوش میرسید،واقعا احوالات این آدما هم یه داستانیه براخودش،بی تفاوت رو مبل تک نفره نشسته بودم.
حالم عجیب بود،نمیدونستم از دیدن بانو خوشحال باشم یا نه؟
جهاندارو بانو وارد شدن،جهاندار یه نگاهی به من کردو رو به رئیس گفت: مارو گرفتی کیومرث....این کیه دیگه.
به پاشون بلند شدم ،وقبل از اینکه تعارف بشه که همگی بشینن ،نشستم،برای حرص در آوردنشون بهترین شیوه بود چون هم کیومرث(رئیس) هم جهاندار با خشم بهم نگاه کردن
بانو جلو اومدو گفت: تله است ،کیومرث خان،نامردی نداشتیم.
تو چشمای بی روح بانو خیره شدم،نمیدونم چرا احساس کردم ،تو قلب این زن،احساس مادری ،صفر درجه است!
بی تفاوت جلوم اومدو سرتا پامو ورانداز کرد.
کیومرث جلو اومدو گفت: از شهریار اومده.
بانو یه اخمی در هم کشیدوجهاندار جلوتر اومدو گفت: خب،دیگه...
کیومرث: دنبال شما میگشت.به بچه ها گفته بود با زنش کار دارم.
بانو جلو اومدو گفت: بامن چکارداری؟
با تنفر نگاش کردم و رومو برگردوندمو گفتم: دنبال جواب سوالم بودم ،که خیلی خوب بهش رسیدم .
بانو گفت: از طرف کی اومدی؟ چی میخوایی ؟
گفتم: میخوام برگردم ،از دیدن و معاشرت با شما پشیمون شدم.
جهاندار با عصبانیت جلوتر اومدو گفت: درست صحبت کن،این همه آدمو معطل خودت کردی که چی؟
گفتم: یه فکر اشتباه بود،یه بی عقلی بود،یه گوش ندادن به حرف بزرگترا بود که حسابی هم در موردش تنبیه شدم.
کیومرث دیگه حوصله اش سر رفته بود و گفت: بس کنید،دارید برای ما فیلم بازی میکنید،جمعش کنید..،این مهمونتون میمونه تا جنسای ماهم بی گمرکی ردبشه.
بانو گفت: جنسای خودمون هم مورد داره،کار خودمونم لنگه..
کیومرث گفت: جهاندار الکی اینقدر گنده نشده،از یه پاتوق نشینی و چتر بازی رسیده به کله گندهایی که ،یه شبه یه کشتی رو خالی میکنن وآب از آب تکون نمیخوره،شماها به ما خیلی بدهکارید ،مادام موسیو
بعد دونفر منو ،بانو رو بردن تو همون اطاق که من بودم،صدای دادو بیداد جهاندار میامد که بد میبینی کیومرث،با بانو کار نداشته باش،من این پسره رو نمی شناسم.
کیومرث هم در حالیکه به طرف طبقه بالا میرفت گفت: امشب فقط مهمون ماست،به نوچه هایی که بیرون گذاشتی بگو ،دست از پا خطا نکنن،ما تیرمون خطا نمیره.
صدای غر غر جهاندار کم کم ضعیفتر میشد تا جائیکه ،به طرف بیرون خونه هدایت شد.
بانو رو لبه ی تخت نشست و گفت: این بازی تو و کیومرثه تا جنساتونو بی درد سر رد کنید؟
بااخم نگاش کردمو گفتم: حاج رحیم ،اینقدر ارث برام گذاشته که با شرافت زندگی کنم.
اومد جلو گفت: تو....تو..بهروزی ،آره
خواست سرمو تو بغلش بگیره که ازش دور شدم .
گفتم: به من نزدیک نشو که تمام عشق و محبتی که نسبت به اسم مادر داشتم،تو این دو روز به تنفر تبدیل شد ،تو حتی بچه ات رو هم فروختی ،خجالت نمیکشی ،با دستای آلوده ات میخوایی منو بغل کنی،در حالیکه تو آغوش کسی بزرگ شدم که ،پاکی ونجابت و اصالتش می ارزه به تمام زندگی شما ها که از خون همدیگه هم برای کارهای کثیفتون نمیگذرید.
بانو جلو اومدو گفت: بهت سخت گرفتن؟
جوابشو ندادم،سرمو برگردوندم و گفتم: مامالیلی حالش خوب نیست ،میخوام برگردم.
ادامه دارد
اَحیا یا اِحیا کدام کلمه درست است؟
همزمان با شبهای عزیز «قدر» بد نیست دربارهی معنی اسم این شبها بدونیم.
🔹اَحیا جمع «حَیّ» به معنی زندهها
🔹اِحیا یعنی زنده داشتن، زنده کردن و شبزندهداری
پس، «شبِ اِحیا» درسته و «شبِ اَحیا» اشتباه.
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
یاعلی
یاعلی
یاعلی
طرح قشنگیه
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
#وانیا
#پارت۲۳
بانو کمی ولوم صداشو بالا برد و گفت: اگه میخواستی برگردی،چرا اومدی که نقشه های مارو بهم بریزی؟ پیش همون لیلی میموندی دیگه
برگشتم طرفشو گفتم: آره حق داری،من درست جایی اومدم که ،میتونستی خیلی راحت یه پول قلمبه رو بالا بکشی،اما روحم خبر نداشت که از همچین مادری متولد شده باشم،میخواستم بپرسم چرا منو ول کردی؟ چرا اینقدر از من دور شدی که حتی حالمو هم نمیپرسی؟ چرا به من میگفتن ،دنبال مادرت نرو؟ چرا الان که اینجا هستم،مامالیلی زیر فشار عصبی ،باید قلبش ناراحت بشه و تحت مراقبت ویژه باشه و هزارتا سوال دیگه که ،تو راه اومدن ،مرور میکردم که ازت بپرسم ،اما وقتی رسیدم اینجا از مهمونوازی گرم همکاراتون ،جواب سوالهامو گرفتم
بانو جلو اومد،تو صورتش دقیق شدم،بوی ادکلنش اذیتم میکرد، آرایش غلیظ صورتش ،یه قاب شده بود تا قیافه ی اصلیش رو نبینم ،ناخنهای کاشته اش با رنگ سرخابی و مشکی دیزاین شده بود،
لباسش اصلا مناسب سنش نبود،یه تونیک حریر که زیرپوش نازکش رو نشون میداد با یقه ی کاملا باز که تا روی برجستگی سینه اش ادامه داشت وبا باز کردن یه لا از شال نازکش مثلا سعی میکرد روشو بپوشونه،. با حرص از لای دندوناش کلمات رو بیرون داد و گفت: زندگی الانه من به خودم مربوطه،هر طور و هرچی که هستم،راهی بوده که ناخواسته توش افتادم،اما مجبورم جلو برم ،اینکه چرا تورو ول کردم،باید بگم این یه توافق بین منو حاج رحیم بوده که قبل از به دنیا اومدنت،قرارشو گذاشته بودم.
وقتی بانو داشت حرف میزد،مردمک چشمش میلرزید،یه نگاه عجیبی تو چشماش بود،کناری کشیدمو گفتم: توافق رو کسیکه هنوز به دنیا نیومده....پشتمو کردمو دستم رو، رو سینه ام قفل کردمو بیرون رو تماشا کردم.
بانو اومد کنارمو گفت: تو حق من نبودی،من برای رهایی از زندگی فلاکت بارم احتیاج به یه نفر داشتم تا از رو زمین بلندم کنه.
بعد در حالیکه رو لبه ی تخت می نشست گفت: سیزده ساله بودم که ،پدر معتادم منو به یه پیرمرد ۵۰ ساله داد تا خرج بساط عیش و نوش هر شبش مجانی براش تموم بشه،هیچی نمیدونستم،اوائل فکر میکردم ،منو برای کنیزی میبرن،چند روزی که خونه قاسم خان بودم ،تو کارا به خدمتکارای دیگه کمک میکردم،یه روز یکی از خدمتکارا که مسن تر بود ،اومدو گفت: خیاط اومده چند دست لباس برات بدوزه،خیلی ذوق کردم ،رفتم پیش خیاط ،اندازمو گرفت و زیر لب به خدمتکار گفت: حیوونی اینکه خیلی بچه است!
خدمتکار گفت: پدر بی پولی بسوزه!
خیاط با حرص گفت: پدر اعتیاد بسوزه ،که غیرت رو روی بافور
دود میکنه .
از حرفاشون چیزی نفهمیدم،فکر میکردم،به خاطر کنیز شدنم ناراحتن،آخه هم سن و سالای من تو وقت بیکاریشون ،عروسک بازی میکردن،اما من که فکر میکردم کنیزم برای خودم وقت اضافی نداشتم.
یه روز خدمتکار اومد پیشمو گفت:زود برو یه حموم کن و بیا که لباسات آماده شدن،باید بپوشی،دم دمای غروب بود،مهمون زیاد داریم ،از حموم که برگشتم ،رفتم داخل اطاق،لباسمو پوشیدمو جلوی یه آئینه که به دیوار چسبیده بود ایستادم،خیاط گفت: قمر خانم بیا یه دستی رو سرو صورتش بکش،قمر خانم لچکمو از سرم باز کردو شروع کرد به بند انداختن،گریه کردمو گفتم،اگه بابام بفهمه منو میکشه،قمر خانم گفت: وا دیگه بابا چکاره است،وقتی شوهر داری!
دلم هورری ریخت،شوهر کدومه؟
تو دلم فکر کردم ،قاسم خان منو برای اون پسرش که سربازهست میخواد ،لبخند محوی زدمو ساکت شدم.
به کم سرخاب و سفیداب هم رو صورتم کشیدن و یه شال سفید انداختن روم.
رفتم تو اطاقی که عاقد نشسته بود،دستام یخ کرده بود،هرچی گشتم،پسر قاسم خانو ندیدم،پیش خودم گفتم شاید خجالت کشیده ،داخل نیومده،حتما بعد از خطبه ی عقد میاد.
خطبه رو خوندن ،اسم قاسم رو گفتن،متوجه نشدم چرا نگفتن ،پسر قاسم! ،اما دیگه جای فکر کردن نبود، سقلمه هایی که به پهلوم میخورد وادارم کرد زود بگم «بله»
بعد از مهمونی و ضیافت شام همه مهمونامون رفتن ،منو بردن تو اطاق خواب و گفتن بشین تا داماد بیاد،رو به روی آئینه ایستادم و خودمو ورانداز کردم،خوشگلی نداشتم،اما به این سرخاب و سفیداب هم راضی نبودم،خیلی بد شده بودم،جلوی آئینه تمام صورتمو پاک کردم،صدای باز کردن در اومد،لرزش خفیفی تمام بدنم فرا گرفت،برگشتمو دیدم قاسم خانه ،خیالم راحت شد که هنوز داماد نیومده،قاسم خان وارد شدو درو پشتش قفل کرد،پرسیدم: چی شده
قاسم خان ،اتفاقی افتاده .
قاسم خان کنار نشست و گفت اتفاقی بهتر از اینکه عروس شدی ؟
گفتم: پس داماد کو؟!
گفت: داماد ،شاخ شمشاد منم دختر حواست کجاست.
چند سالی تو منزل قاسم خان نقش سوگلیشو داشتم،که یه روز خبر آوردن قاسم خان ،تو چاه افتاده و همه دنبال این بودن که بتونن درش بیارن، اما دیگه زنده ی قاسم خان بیرون نیومد، تا چهل روز خرجی دادنو مهمونداری کردن!
#نویسنده_فیروزه_قاضی
یکی از شکرهای ثابتم فرصت درک منبر شیخ حسین در شبهای احیاست....
آنجایی که برای آنهایی دعا میکند که این مجالس را که هیچ، خود خدا را هم قبول ندارند...
آنجایی که برای بیماران پروانهای دعا میکند....
آنجایی که برای دختران و زنانی دعا میکند که روزگاری عزیز پدر و مادر بودند و حالا گرفتار فساد شدند و حالا خسته و داغون در خانهها خوابند... دستهایش را بالا میآورد و میگوید : خدایا دریابشون و با احیای این مردم شریکشون کن...
آنجایی که برای معتادها و کارتنخوابها دودستش را بالا میبرد و خدا را صدا میزند که اینها گول رفیق خوردند یا خودشان، خودشان را نگه نداشتند....
آنجایی که برای مردههای بیوارث و کسانی که نرسیدند توبه کنند؛ دعای جانانه میکند...
آنجایی که میگوید: اگه مسوولی خطا کرد به پای دین و اسلام نیست... دین؛ قرآن و اهل بیت است، نه خطای مسوول... آهای مردم!
آشیخ حسین انصاریان عمرت دراز و دعاهایت مستجاب....
✍ امیراسماعیلی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
39.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تراژدی سال ❤️🔥💔
آه غــــ💔ـــزه
😭 نمـــــــاهنـــگ بسیـــار عـــــالی
در مــورد کــــودکان شهیــد غــزه
😭 لالایــی ای کـــــودک غــزه...💔
🎵نماهنگ آهِ غزه از گروه سرود ضحی را ببینید
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🔴 ١١۰۰ ختم قرآن به نیت امیرالمؤمنین
میخوایم تو ایامشهادت امیرالمؤمنین و شبهای قدر ١١٠٠تا ختم قرآن به نیت حضرت انجام بدیم. با خوندن تک آیه تک آیه. تا الان با همین یک آیه یک آیه ١٧٣١ ختم انجام شده باید تو این چندروز برسونیمش به ٢٨٣٠ ختم
هرچند دقیقه روی لینک کلیک کنید ختم قرآن جدید شروع میشه شرکت کنید تو ختمهای بیشتری شریک میشید.
بسمالله 👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
پیام رو برای دوستانتون بفرستید در رسیدن به هزاروصد ختم یاری بدن
#یک_آیه_یک_ختم
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🌺🌸🌺🌸
#وانیا
#پارت۲۴
...قاسم خان سه تا پسر داشت ،بعد از اینکه مراسم چهلم برگزار شد ،خدمتکارا رو صدا کردنو گفتن که از فردا دیگه نیان سر کار وبه هر کدوم مبلغی رو دادن،نوبت به من رسید،یکی از پسرا گفت: سهم تو هم محفوظه خونه به فروش بره سهمتو میدیم،گفتم : الانو چکار کنم ،همه رو دارید اخراج میکنید ،گفتن: یه جایی برای خودت پیدا کن،ان شالله که توله موله نداری که دردسر بشه؟؟
بعد یه پولی جلوم گذاشتنو گفتن،این علی الحساب ،بقیه رو بعد از فروش خونه بهت میدیم.
ناچار وسایلمو جمع کردمو از خونه بیرون رفتم،چاره ای نداشتم دوباره رفتم پیش بابام.
بابا با ترشرویی درو باز کردو گفت: بیاتو ،اما یادت باشه که من چیزی ندارم،خرجتو خودت باید در بیاری!!!
رفتم تو اطاقو تا خود صبح از بخت بدم نالیدمو گریه کردم،صبح فردا با حالت تهوع از خواب پاشدم،اول فکر کردم شاید ،فشارم افتاده،ولی یه دفعه به این فکر کردم نکنه باردارم !!!! سریع رفتم پیش یه مامای خونگی که هر کاری ازش برمیامد،و قبلا یکی از مستخداما ،برای حاملگی ناخواسته اش پیشش رفته بود،تا منو معاینه کرد گفت: دوماه از مامان شدنت میگذره!!!
تمام خونه دور سرم چرخید ،با التماس گفتم : این بچه رو نمیخوام،یه کاری کن از بین بره،خواهش میکنم .
مامایه نگاه تو صورتم کردو گفت: نمیتونم،چون هم سنت پایینه هم بچه ی اولته ،امکان داره سقط کنی دیگه بچه دار نشی.....
گفتم: بچه نمیخوام ،خواهش میکنم
ماما گفت: دختره ی احمق با این بچه کلی ارث به دستت میاد نگهش دار حق خودتو بچه ات رو بگیر.
...برگشتم خونه و از پولی که به من داده بودن ،یه مقدار برداشتم تا یه چیزهایی برای غذا درست کردن و نظافت بگیرم،بقیه ی پولا و طلاهامو قایم کردم.
کلی خرید کرده بودم و وسایل دستم سنگین بود،یکی از همسایه هارو دیدم ،اومد جلو کمکم کنه و گفت: خدارو شکر قاسم خان لااقل چیزی برات گذاشته که شکمتو سیر کنی!!!
گفتم: مال یکی دوروزه ،دنبال کار میگردم.
همسایه گفت: یه کارگاه قالی بافی کنار جاده باز شده،دوست داری بیا اونجا من امروز ساعت ۳ میرم تا ساعت ۸ اونجام.
خوشحال شدمو گفتم: بازم کارگر میخوان؟
گفت: آره ،گفتم که تازه باز شده،حقوقش بخور و نمیره،ولی کاچی به از هیچی
وسایلو بردم خونه و یه ناهار سرهم کردم،هنوز بابا خونه نیومده بود،ناهارمو خوردمو ،ساعت ۳کنار در منتظر همسایمون شدم.
تا ساعت ۸ شب مشغول کار بودیم،وقتی برگشتم خونه ،نای غذا خوردن نداشتم،میدونستم ،ضعف بدنم ،به خاطر بارداریمه وگرنه من کسی نبودم که با چهار پنج ساعت کار از نفس بیوفتم.
داخل خونه که شدم دیدم بابا کنار حوض کوچیک حیاط نشسته وکیفش کوکه
پیش خودم گفتم،خدارو شکر گیر نمیده!
یه سلام کردم و رفتم داخل
از غذای ظهر همونطوری سرد سرد چندتا قاشق خوردم ،اما از فرط خستگی ,ترجیح دادم که بخوابم .
تو رختخوابم یه غلتی زدمو خواستم بخوابم که متوجه شدم ،محل گذاشتن طلاو پولام ،به هم ریخته است،سریع پاشدمو ،کیسه ی پارچه ای رو که طلا و پول درونش بود رو بیرون کشیدم،هیچی نبود ،هیچی ،حتی یه صدتومنی برام نذاشته بود.با حرص رفتم بیرون و رو به بابا گفتم: پولا و طلاهارو چکار کردی؟؟
بابا که کیفش کوک بود و نمی خواست حالش خراب بشه ،با دست منو پس زد و گفت : برو بخواب بچه فردا در موردش حرف میزنیم.
خیز برداشتمو شونه هاشو گرفتمو گفتم: اون پولا تنها سرمایه من بود ،کجاست؟ بده میخوامشون.
بابا عصبی تو صورتم نگاه کردو گفت: از اون همه مال و ثروت قاسم خان یعنی این به تو رسید ،برو خودتو رنگ کن،سه سال قسم راستش جون تو بود،حالا میگی اینو بهت داده؟؟؟؟
گفتم: پسراش تقسیم کردن،من کاره ای نبودم ،بده پولمو ،طلاهامو بده
بابا خودشو کنار کشید وگفت: همش رفت پای بدهکاری،تازه خونه رو هم باید تخلیه کنیم ،قرار بود قاسم خان قرضای منو صاف کنه که اجل مهلتش نداد.
گفتم: تو حق نداشتی ،حق نداشتی ،اموال منو پای بساط عیش و نوشت بدی.
بابا از پله ها بالا رفت،منم دنبالش راه افتادم،سر پله گفتم: همین الان میری همه ی طلاهارو پس میگیری،همین الان!!!!
بابا با حرص طرفم برگشت و گفت: کور خوندی بچه،خودت دوباره جمعشون کن.
دوباره طرفش خیز برداشتم که ،باتمام قدرت دستشو رو سینه ام گذاشتو هولم داد،پشت سرم فقط پله بود،نتونستم ،خودمو کنترل کنم ،از رو پله ها تا آخرین پله قل خودمو افتادم پایین .
چشم که باز کردم،خانم همسایه و ماما بالا سرم بودن،تمام بدنم درد میکرد،سردم شده بود،نفسم به سختی بالا میامد.
ماما بهم نزدیک شدو گفت: دیگه از قاسم خان ،هیچ یادگاری نداری!!!!!!.........
ادامه دارد
نویسنده: فیروزه قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
خواندن ی سوره واقعه با یک توحید و هفت بار یاالله استجابت دعاست مرحوم حاج آقا فاطمی نیا گفتن رمز و رازی تو این دعاست که نمیشه از کرامتش توصیف کرد حتما برای هر نیتی که دارید بخونید ان شاالله دعاهاتون مستجاب بشه
بر بلندای فلک ذکر ملائک یا علیست
هر که گوید یا علی؛ در روز محشر با علیست
در طواف کعبه گر با دیدهی دل بنگری
هر طرف آئینهای باشد کزان پیدا علیست
شهادت امام علی (ع) تسلیت باد
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🖤 بــه احترام شــاه مــردان
🏴 مولا علی (علیه السلام)
🌙 و مــاه مبـارک رمضـــان
🌱 گردش در طبیعت ، امسال را
به عیـد سعید فطر موکول میکنیم✓
📍 قرارما: عید سعید فطر، بعد از اقامه نماز عید / پارک ها و بوستان های سراسر کشور
#نشرحداکثری
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🔴 ١١۰۰ ختم قرآن به نیت امیرالمؤمنین
میخوایم تو ایامشهادت امیرالمؤمنین و شبهای قدر ١١٠٠تا ختم قرآن به نیت حضرت انجام بدیم. با خوندن تک آیه تک آیه. تا الان با همین یک آیه یک آیه ١٧٣١ ختم انجام شده باید تو این چندروز برسونیمش به ٢٨٣٠ ختم
هرچند دقیقه روی لینک کلیک کنید ختم قرآن جدید شروع میشه شرکت کنید تو ختمهای بیشتری شریک میشید.
بسمالله 👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
پیام رو برای دوستانتون بفرستید در رسیدن به هزاروصد ختم یاری بدن
#یک_آیه_یک_ختم
#نشرحداکثری
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا کن منم مثل مجیدت بسوزم...😭
حاج_قاسم🌷
#شهید_مجید_قربانخانی...🌷
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
امشب برای وجود مبارک و نازنین امام زمان(عج) و فرج آن حضرت، سلامتی رهبری عزیزتر از جان و پیروزی مردم مظلوم غزه حتما دعا کنید😔