❤️🌺❤️🌺
#وانیا
#پارت۲۶
....شهلا سفره رو چید،قیمه درست کرده بود که با ماست و سبزی رو سفره گذاشت،خیلی گرسنه بودم،اما با برخورد سرد شهلا و حرفای بودار سلمان ،اشتهام کور شد.
سلمان دیس برنجو جلوم گرفت و گفت : چرا تعارف میکنی ؟ پلو بکش!!!
یه کفگیر سرصاف پلو ریختم و یه قاشق قیمه روش ،شروع کردم به خوردن.
زود غذام تموم شد،بیشتر از اینم معده ام جا نداشت،دیگه به کم خوردن عادت کرده بودم.
بعداز غذا رفتم تو آشپزخونه و شروع به شستن ظرفها کردم تا یه جوری از پذیرایی شهلا تشکر کنم،تا ظرفا تموم شد،اومدم تو پذیرایی ،جلوی سلمان یه استکان چایی بود،شهلا بدونه تشکر از شستن ظرفا, لااقل برای حفظ ظاهر رو به منو سلمان گفت: من باید بعد از ناهار یه استراحت کنم ،بعد رفت تو اطاق خوابش.
سلمان به من گفت: استراحت نمیکنی؟؟
گفتم: خیلی وقته استراحت بعد از ناهار یادم رفته....
سلمان بلندشدو رفت تو آشپزخونه و یه استکان چایی برای من آورد.
تلویزیون روشن بودو یه سریال خارجی پخش میکرد،سلمان داشت سریال نگاه میکرد،منم مثلا داشتم همراهیش میکردم،اما ذهنم حسابی درگیر بود.
ساعت چهار بعداز ظهر ،زنگ خونه رو زدن،سلمان درو باز کردو با یکی پچ پچ کردو اومد جلومو گفت: بانو بریم پایین ،سبحان هم اومده.
وقتی چشمم به سبحان افتاد ،دلم لرزید،سبحان اخماش توهم بودو یه جواب سلام آروم تحویلم داد،سعید مثل همیشه با خنده جلو اومدو راهنماییم کرد که بشینم.
سبحان یه پاکت از جیب کتش بیرون آورد و گفت: سلمان بهت گفته ما با فروش خونه ،بدهکاری بابارو صاف کردیم؟!؟!
تو دلم گفتم،آره شما گفتید منم باور کردم،میخواستید سهم منو ندید،وگرنه ،قرار بود چندتاقسط اولو قاسم خان بده ،بقیه رو خودتون بدید.
سبحان پاکت رو جلوم گذاشت و گفت : این تنها مبلغیه که میتونیم بهت کمک کنیم!!!!
میگه کمک کنیم !!!! مال و حق خودمو میگه کمک ،آخ که چقدر بدبختم من!!!!!
ازش تشکر کردمو گفتم: اگر میدونستم ،اوضاع اینطوری لب باز نمیکردم.
سرمو پایین انداختم و داشتم گلای قالی رو نگاه میکردم که یه ورق جلوم گذاشتنو گفتن: اینو امضا کن که تمام حق و حقوقت رو گرفتی ،چون حوصله ی غر غر زنامونو نداریم.
فهمیدم برای چی میگن،میترسیدن ،دوباره بیامو ،ازشون کمک بخوام.
یه امضا ساده و یه انگشت انداختم پای ورقو ،ازشون خداحافظی کردمو ،از خونشون بیرون اومدم.
تو تاکسی که نشسته بودم ،پاکتو باز کردم،یه مبلغ ،خیلی ناچیز بود،اما کاریش هم نمیشد کرد،کسی رو نداشتم،که بخوام با اینا در بیوفتم،با اینکه زن عقدی قاسم خان بودم،سهمم بیشتر از این نبود،حیف اگر طلاهامو داشتم ،الان یه پشتوانه ی درست و حسابی بود،اصلا فکر نمیکردم،طلاهامو بابام پای بدهکاری بده....
نزدیک به پنج سال تو کارگاه قالی بافی کار کردم،تو این پنج سال،پدرمو از دست دادم و تنهایی تو همون خونه کوچیک اجاره ای سر کردم،اما پس اندازم قابل توجه نبود،گرچه از رخت و لباس و خوراک میزدم،ولی به جایی نمیرسیدم.
یه روز ،مدیر کارگاه منو صدا کردو گفت که میخواد در مورد ازدواج صحبت کنه،قبل از اینکه دهنشو باز کنن ،گفتم: من شوهر نمیکنم .
مدیرمون که یه خانم جا افتاده بود گفت: آخرش که چی؟
گفتم: میترسم خرج یکی دیگه بیوفته رو دوشم.
همش فکر میکردم ،همه ی مردا مثل بابامو قاسم خان معتادن،بابام با بدبختی مواد میگرفت،قاسم خان ،پولدار بودو آبرومندی ،اعتیاد داشت.
خانم مدیر گفت: اگر فقط شرط به دنیا آوردن بچه باشه چی؟؟ بعد هر تصمیمی که خودت بگیری.
گفتم: چقدر گیرم میاد؟؟
گفت: نظرتو چیه؟؟
گفتم: با یه پولدار ،معامله میکنم،یه خونه و یه زمین و ۲۰ میلیون هم پول نقد میخوام،البته اینا سوای پذیرایی دوران بارداری هست!!!!
مدیر یه نگاهی بهم کردو گفت: حسابی دندون گردیا،باشه صحبت میکنم.
گفتم: طرف منو دیده؟؟
گفت: نه ،براش قیافه مهم نیست،یه وارث میخواد،یه زن داره که به خوشگلی هنرپیشه هاست.
از طرز حرف زدنش حرصم گرفت،اصلا مصمم شدم زنش بشم،که بدونه ،فرق زنی که مادر میشه با زنی که هرچقدر هم خوشگل باشه و بچه نیاره چیه؟؟!!
وقتی داشتم از در اطاق مدیر بیرون میرفتم گفتم: خبر با شما ،من مشکلی ندارم !!!!......
ادامه دارد
نویسنده: فیروزه قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
از الف اول امام از بعد پیغمبر علی است //الفبای عشق// نجوای علوی
از الف اول امام از بعد پیغمبر علی است
آمر امر الهی شاه دینپرور علی است
●
ب برادر با نبی، بیرق فراز دین حق
بحر احسان، باب لطف بیحد و بیمر علی است
●
ت تبارک تاج و طاها تخت و نصراله سپاه
تیغآور، خسرو مستغنی از لشگر علی است
●
ث ثری مقدم، ثریا متکا، ثابت قدم
ثانی احمد به ذات کبریا مظهر علی است
●
ج جاه و قدرش ار خواهی به نزد ذوالجلال
جل شانه جز نبی از جمله بالاتر علی است
●
ح حدوثش با قِدم مقرون، حدیثش حرف حق
حاکم حکم اللهی حیه در حیدر علی است
●
خ خداوند ظفر، خیبر گشا، مرحب شکار
خسرو ملک ولایت، خلق را رهبر علی است
●
د داماد نبی، دست خدا، دارای دین
داعی ایجاد موجودات از داور علی است
●
ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار
ذلت افزا بر عدوی ملحدِ ابتر علی است
●
ر رفیعالقدر و والا رتبه، روح افزای سخن
رهنمای خلق عالم، ساقی کوثر علی است
●
ز زبر دست و زکی و زاهد و زهد آفرین
زیب بخش مسجد و زینت ده منبر علی است
●
س سعید و سید و سرور، سلونی انتساب
سر لا رطب و لا یابس، سر و سرور علی است
●
ش شفیع المذنبین، شیر خدا، شاه نجف
شمع ایوان هدایت، شافع محشر علی است
●
ص صدّیق و صبور و صالح و صاحب کرم
صبح صادق از درون شب پدیدآور علی است
●
ض ضرغام شجاعت پیشهی روشن ضمیر
ضاربی کز ضربتش مضروب لایخبر علی است
●
ط طبیب طبعدان، مطلوب ارباب طلب
طاق نه کاخ مطبق طرح را لنگر علی است
●
ظ ظهیر ملک و ملت ظاهر و باطن امام
ظل ممدود خدای خالق اکبر علی است
●
ع عینالله و عالی جاه و علام الغیوب
عالم علم علی الاشیا ز خشک و تر علی است
●
غ غران شیر یزدان، غیرت الله المبین
غالب اندر غزوهها بر خصم بد گوهر علی است
●
ف فصیح و فاضل و فخر عرب، میر عجم
فارس میدان مردی، فاتح خیبر علی است
●
ق قلب عالم امکان قسیم خلد و نار
قاضی روز قیامت، خواجهی قنبر علی است
●
ک کنز علم ماکان و علوم مایکون
کاشف سر و علن، از اکبر و اصغر علی است
●
ل لطفش شامل احوال کل ما خلق
لازم التعظیم، شاه معدلت گستر علی است
●
م ممدوح صحف، موصوف تورات و زبور
مصحف و انجیل را مصداق و المصدر علی است
●
ن نظام نه فلک از نام نیکش، وز جمال
نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علی است
●
و واجب منزلت، ممکن نما، والا گهر
واقفِ از ماوقع و از ما وقع یک سر علی است
●
هـ هوالهادی المضلین فی الصراط المستقیم
هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علی است
●
ی یدالله فوق ایدیهم یکی از مدح او
یک سر از یا تا الف هر حرف را مضمر علی است
●
جان علی، جانان علی، ظاهر علی، باطن علی
می علی، مینا علی، ساقی علی، ساغر علی است
●
گویی ار مدح علی دیگر چه غم داری صغیر
یاور خلق جهانی گر ترا یاور علی است
صغیر اصفهانی
هی قلبم بهم میگه:
علی(ع) خاطره خوشی از در نداره
نمیذاره هیچ کس پشت در بمونه...
علی جان شیعیانت پشت در ظهور امام زمان موندن،تو رو به جان فاطمه ات نوید باز شدن در ظهور مولامون رو تو همین شب قدر به شیعیانت برسان🙏🙏
الهی آمین🤲
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🔴یادمون بمونه امنیت وآرامش این شب ها توسط کیا تامین میشه!
#انتشارش_با_شما
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
🔴 ١١۰۰ ختم قرآن به نیت امیرالمؤمنین
میخوایم تو ایامشهادت امیرالمؤمنین و شبهای قدر ١١٠٠تا ختم قرآن به نیت حضرت انجام بدیم. با خوندن تک آیه تک آیه. تا الان با همین یک آیه یک آیه ١٧٣١ ختم انجام شده باید تو این چندروز برسونیمش به ٢٨٣٠ ختم
هرچند دقیقه روی لینک کلیک کنید ختم قرآن جدید شروع میشه شرکت کنید تو ختمهای بیشتری شریک میشید.
بسمالله 👇
https://leageketab.ir/khatme-quran
پیام رو برای دوستانتون بفرستید در رسیدن به هزاروصد ختم یاری بدن
#یک_آیه_یک_ختم
#نشرحداکثری
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالی که طلا و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه داشتند.
راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس
راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟
ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟
ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است.
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟
ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من به همراه جمعی از مسیحیان از روم آمده ام و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه آورده ایم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می گردیم.
✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس.
✍راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
*چه چیز است که از آن خدا نیست؟*
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
*چه چیز است که در نزد خدا نیست؟*
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
*آن چیست که خدا آن را نمی داند؟*
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس به دنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس به دنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد و جمعیت گفتند چه سوالیست که م یپرسی؟
خدا همه چیز دارد و همه چیز را می داند.
✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود به سرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.
✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
✍امام (ع ) فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد.
✍امام علی (ع) پاسخ دادند:
.
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک
🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.*
🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است*
🔹 *و آنچه خدا نمی داند ، شریک و همتا برای خود است*
پس راهب با شنیدن این پاسخ ها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
✳️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همان جا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا:
⬅️ *پیامبر(ص) فرمود: هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع) را نشر دهد، مادامی که از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند*
منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی.
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
❤️🌺❤️🌺
#وانیا
#پارت۲۷
...چندروز بعد ،باز مدیر صدام کردو گفت: حاج رحیم قبول کرد،فقط برای یه بچه بیاری،دخترو پسرش فرقی نداره.
گفتم: خب ...
گفت: صبر کن ،نه به اونکه نمیخوایی شوهر کنی نه به حالا که،میخوایی زودی بری خونه ی بخت...
گفتم: کدوم بخت،من فقط یه ابزارم....
یه ماه بعدش تو یه خونه ی بهتر و تر تمیزتر زندگی میکردمو ،دیگه کارگاه هم نمیرفتم،غذام به راه بود و یه شب درمیون ،حاج رحیم میامد پیشم،یه شش ماهی از صیغه شدن منو حاج رحیم میگذشت ،اما من باردار نشدم،رفتم دکتر که گفت:بدنت خیلی ضعیفه باید تقویت بشی.
وقتی به حاج رحیم گفتم،تو فکر رفت و گفت: هفته ی دیگه ی یه سفر میبرمت مشهد ،هم زیارت هم تفریح ،تو هنوز حال و هوای قبل تو سرته.
خوشحال شدمو کم کم بساط مسافرتو جور کردمو ،حاج رحیم با ماشین خودش منو برد مشهد،کل راه با تفریح و شوخی و پذیرایی گرم حاج رحیم ،خیلی بهم خوش گذشت،سه روز اونجا بودیمو ،برگشتیم،یه نیروی تازه گرفته بودم،دلم میخواست این خوشی ادامه پیدا کنه.
چند ماهی از این موضوع گذشت که متوجه شدم،از بوی پختن مرغ،دلم بهم میریزه،چندبار آبلیمو و ترشی حالمو خوب کرد،اما چون ادامه داشت رفتم دکتر ،بعد از آزمایش و مطمئن شدنش گفت که باردارم.
خیلی خوشحال و سر ذوق اومدم خونه،به حاج رحیم هم پیام دادم که زودتر بیاد خونه،تا حاج رحیم رسید ،از برق چشمام متوجه شد خبرخوشی دارم،جلو اومدو گفت: چی شده؟ چشمات میخندن!
گفتم: حاجی باردارم،چرا نخندم
و زدم زیر خنده.
حاجی دستاشو بالا بردو گفت: الهی شکرت،لیلی خیلی خوشحال میشه!.
با حرص تو صورتش نگاه کردمو گفتم: عه حاجی ،من باردارم،لیلی چکارست؟
گفت: لیلی تورو انتخاب کرده بود،میگفت،اگر راضی بشه ،فرزند خوب و سالمی رو به دنیا میاری،لیلی قبل از اینکه دکتر بگه باید به خودت برسی ،به من گفته بود ،تورو یه سر ببرمت مشهد،الانم باید برم این خبرو به لیلی بدم.
خونه حاجی و لیلی شهریار بود،گفتم: حاجی دیر وقته...
گفت: برای خوشحال کردن لیلی هیچوقت دیر نیست.!
نه ماه من واقعا حامله بودم و لیلی ،غیر واقعه ای باردار بود.
با حاجی در مورد قولش دوباره صحبت کردم گفت: سر قولم هستم،بچه رو بده،خونه و زمین و پولو برات فراهم میکنم .
خوشحال بودم که میتونم اون زندگی روکه دوست دارم بسازم.
نه ماه بعد تو به دنیا اومدی و بعداز ده روز اومدن دنبالت تا ببرنت پیش لیلی،دلم آشوب بود،از یه طرف ،نگاهت منو داشت وابسته میکرد،از طرفی از وابسته شدن و در بند بودن و بی پولی متنفر بودم،تورو دادمو ،حاجی اومد پیشم،یه دفترچه بانکی به اسمم برام آوردکه ۲۰ میلیون توش پول بود، یه سند خونه و یه سند ۵۰۰ متر زمین هم بهم داد.
وقتی اونارو تو دستم گرفتم،احساس قدرت کردم،گفتم،من دوباره میتونم بچه بیارم ،اما مال و ثروت همیشه درخونه ی آدمو نمیزنه،اما به این راضی نشدم هنوز حرف مدیر تو گوشم بود که گفته بود: زنش اینقدر خوشگل هست که قیافه براش مطرح نیست.
ادامه دارد
نویسنده: فیروزه قاضی
#سودوکو
https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca