eitaa logo
#کانال_جامع_آرامش_مانا_
922 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
478 ویدیو
2 فایل
در کانالِ جامعِ آرامش مانا ، شما به کاربردی ترین و آخرین یافته های روانشناسی ، پزشکی ، طب سنتی ، عرفانی ، انگیزشی ،اجتماعی و ... در قالبِ پادکست، رمان ، کتاب صوتی و ... دست خواهید یافت . ادمین پاسخگو : @hr14041 #مجله_جامع_آرامش_مانا_ @sodokomahdii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊اللهم عجل لولیک الفرج🕊 با هم دعای فرج بخوانیم برای ظهور و فرج مولامون خیلی دعا کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان توجه کنید سودوکو تمرینیه 🌺🌺🌺🌺👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دور تو راهروی شرکت بودیم که سامان از اطاقش بیرون اومد،یه دم باصدای بلند کشیدم ،سامان تو چشمام خیره شده بود،نزدیک شد،قبل از اینکه موقعیتم دستم بیاد و خودمو جمع و جور کنم،آشا گفت: سلام آقای پژواک صبحتون بخیر!! سامان که انگار تازه متوجه حضور آشا شده بود،یه دستی به پشت سرش کشید و متقابلا سلام کردو صبح بخیر گفت٬فرصت خوبی بود،منم سلام کردم و با سلام سامان به من تلاقی کرد،دیگه هیچی نگفتیم و سامان رفت تو اطاق بابک،منو آشا بیرون ایستادیم،آشا گفت: بریم یه چند دقیقه دیگه بیاییم. گفتم: نه مشکلی نیست میریم ،میخوام کلیدمو بگیرم. آشا دستمو گرفتو نزدیک گوشم گفت: آقای پژواک ،جوون خوبیه ها وبعد دستمو فشار داد. بهش نگاه کردمو گفتم: اینم مثل همه پسراست!!! دلم نمی خواست جلوی آشا لو برم. آشا دوباره سرشو نزدیک کردو گفت: درسته،اما جنس نگاهش به تو با همه فرق می کنه. از این تعریفش بادی به غبغب انداختمو یه لبخند محو رو صورتم نشست،اما دوباره خودمو جدی نشون دادمو گفتم: جنس نگاه دیگه چه صیغه ایه؟؟ همینطور که داشتم تقه به در میزدم گفت: صیغه ی عاشقونه . با بفرمای بابک وارد شدیم،سامان رو صندلی کنار بابک نشسته بود،معلوم بود ،حرفشون طولانی خواهد بود. رفتم جلو و در حالیکه سعی میکردم آروم باشم گفتم: سلام ،لطفا کلید اطاقمو بدید‌. بابک جواب سلاممو دادو ادامه داد،شما برای داشتن یه اطاق مجزا چند برابر یه کارآموز همت کردید،میخوام بعدها این اطاق رو به اسم اطاق جایزه معرفی کنم, تا شاید بقیه کارآموزها مثل شما تمام تلاششونو بکنن. از تعریفش سامان لبخندی زد و بازم خیره شد بهم،درسته بابک نمیدید .اما آشا تمام حواسش به ما بود.آشا جلوتر اومد و سلام کرد،بابک جواب سلاممو دادو گفت: خانم مقدمی یه سری برگه رو باید تحویل بگیرید ،خوب شد اومدید. بابک کلید رو روی میز گذاشت،منم سریع برداشتمو رفتم کنار تا آشا به میز نزدیک بشه،آشا هم برگه هارو گرفت و داشتیم خارج میشدیم که بابک منو صدا زدو گفت: راستی خانم دشتی با آقای پژواک آشنا شدید,ایشون متصدی تمام کارهای مربوط به کامپیوتر ونت و.... گفتم: بله میدونم. رو کردم به سامانو گفتم: لطفا برای بررسی وضعیت لپ تاپ من ورفع اشکال من تشریف بیارید اطاق بغلی. بابک گفت: کارشون تموم شد از همین در راهنماییشون میکنم. باخشم نگاهش کردم،یه نفس عمیق کشیدمو گفتم: آقای پژواک در رسمی اطاق من بیرون از این محیطه،این در دیگه باز نمیشه.... سامان خشکش زد،نگاه به بابک کردو به من نگاه کردو گفت: بفرمایید من میام خدمتتون. یعنی دیگه ادامه نده کافیه........ از اطاق بیرون اومدم و گفتم: کثافت باید زهرشو بریزه! آشا گفت: خوب جوابشو دادی بهش نگاه کردمو در حالیکه به سمت اطاقم میرفتم ،گفتم: حالیش میکنم........ https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊اللهم عجل لولیک الفرج🕊 با هم دعای فرج بخوانیم برای ظهور و فرج مولامون خیلی دعا کنیم
صبحتون بخیر به توکل به عشق به لبخندی که ریشه در اعماق وجودتون داره صبحتون زیبا https://eitaa.com/joinchat/470745682Ce32e59bfca
جدول مسابقه داریم
امروز حواستون به کانال باشه😃