📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهارم و پنجم
🚥 پدر و مادرم تا مدتی ،
🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند .
🚥 اما جاسوس هندان شهر ،
🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند
🚥 فهمیدند که خبرایی شده
🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده
🚥 بعد از آن ،
🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد .
🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند .
🚥 و درد و رنج ما زیاد شد .
🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ،
🚥 تهدید می شدیم.
🚥 هر وقت مادرم را ،
🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ،
🚥 جلوی او را می گرفتند
🚥 مزاحم او می شدند
🚥 به او سیلی می زدند ،
🚥 او را دعوا می کردند ،
🚥 به او حرفهای زشت می زدند .
🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود
🚥 که جای دست و سیلی ،
🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست .
🚥 روزایی که همراهش بودم
🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم
🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم
🚥 و دعواشون می کردم
🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید
🚥 تا نگذارم سیلی بزنند
🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم
🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم
🚥 فقط گریه می کردم
🚥 و از مردم کمک می خواستم
🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود
🚥 تا به داد ما برسد .
🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد
🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند
🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند
🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود
🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند
🚥 پولهایش داشت تمام می شد
🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود
🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود
🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند
🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند
🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم .
🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت :
🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ،
🌷 به دستور همون خارجی که گفتم
🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن
🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری
🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند
🚥 تا مانع فرار ما بشوند .
🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ،
🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود
🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود
🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم .
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت پنجم
🚥 همه به ما حمله کردند
🚥 فامیل و غریبه ، در وسط خیابان ،
🚥 ما را می زدند
🚥 آنقدر به مادرم ،
🚥 و به بچه ای که در شکمش بود ، لگد زدند
🚥 که بچه سقط شد
🚥 و خودش وسط خیابان ، غرق در خون افتاد
🚥 آنقدر گریه کرد و جیغ و فریاد کشید
🚥 تا بیهوش شد .
🚥 خواهر یک ساله ام را ،
🚥 از دست پدرم کشیدند
🚥 و او را به یک طرف خیابان پرت کردند
🚥 وقتی دوست پدرم اعتراض کرد
🚥 یکی از جاسوسان با لباس شخصی گفت :
🔥 این نجسه و باید بمیره
🔥 همه شون نجسن ، همه شون باید بمیرن
🚥 پدر مظلوم من گریه می کرد و فریاد میزد :
🌷 نامردا ، بی غیرتا ،
🌷 با من مشکل دارین بچه مو رها کنید
🚥 اما انگار نمی شنیدند
🚥 می خواستند خواهرم را لگد بزنند
🚥 پدرم خودش را ، روی او انداخت
🚥 آنقدر به کمر پدرم لگد زدند
🚥 که شکستن استخوان هایش را شنیدم .
🚥 جمعیت زیادی از شیعیان ، به کمک ما آمدند
🚥 مردم را متفرق کردند .
🚥 و ما را به عزت و احترام ، به خانه بردند .
🚥 و برای ما ، آب و غذا و میوه آوردند .
🚥 بعد از ماجرای کوچه ،
🚥 خنده و شادی ، از خانه ما پر کشید
🚥 مادرم که همیشه خودش را ،
🚥 برای پدرم زیبا می کرد ، آرایش می کرد
🚥 و با خنده به استقبال پدر می رفت ،
🚥 بعد از آن ماجرا ، دیگر نخندید .
🚥 همیشه صورت کبودش را ،
🚥 از من و پدر می پوشانید ،
🚥 از درد بدنش ، ناله می کرد
🚥 پولهای پدرم ، تمام شده بود .
🚥 مجبور شد وسایل خانه را بفروشد .
🚥 هر روز ، یک وسیله می فروخت
🚥 تا اینکه خانه ما ، کاملا خالی شد .
🚥 و تا مدتها ، چیزی برای خوردن نداشتیم ،
🚥 و تنها با نان خشک و آب یا چای تلخ ،
🚥 سر می کردیم .
🚥 برای ما نگهبان گذاشتند
🚥 تا شیعیان به خانه ما نیایند
🚥 و ما هم از آن خانه ، فرار نکنیم .
🚥 بارها به پدرم گفتند :
🔥 اگر به شیعیان فحش بدهی
🔥 و یک شیعه را بکشی ،
🔥 از این سختی و بدبختی ، راحت میشی
🚥 اما پدرم قبول نکرد
🚥 وقتی دیدند پدر و مادرم ،
🚥 از شیعه شدنشان پشیمان نشدند
🚥 بیشتر وحشی شدند .
🚥 تا اینکه یک شب ، درِ خانه ما زده شد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
عدد
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان پسری به نام شیعه
قسمت ششم وهفتم
شب بود .در خانه ما زده شد .خودم برای باز کردن آن رفتم
🚥 وقتی دستم را به دستگیره در زدم ،
🚥 دستم سوخت
🚥 در باز شد ؛ اما ناگهان از پشت در ،
🚥 شعله های آتش به صورت من اصابت کرد
🚥 صورتم آتش گرفت و روی زمین افتادم
🚥 و از عمق دلم ،
🚥 ناله جانکاه و سوزناکی سر دادم
🚥 آن نامردای بی غیرت ،
🚥 هیزم و چوب ،
🚥 پشت درِ خونه ما جمع کرده بودند
🚥 و آنها را آتش زدند .
🚥 چشمانم گریان بود و دلم ترسان .
🚥 فریاد می زدم و از پدرم کمک می خواستم
🚥 مادرم ، ترسان و لرزان ،
🚥 با حال بد و خرابش ، به طرف من آمد .
🚥 پدرم نیز با کمر شکسته اش ،
🚥 سعی می کرد آتش را خاموش کند .
🚥 به سختی آتش خاموش شد
🚥 و مرا به داخل بردند .
🚥 مادرم با آرد و آب ، برایم پماد درست کرد
🚥 فرداش آب را ، به روی ما بستند
🚥 و ما تا چند روز ،
🚥 از تشنگی به حد هلاکت می رسیدیم .
🚥 گریه های خواهر یک ساله ام ،
🚥 به آسمان می رفت .
🚥 دل ما و فرشته ها را به درد آورد
🚥 و عرش خدا را لرزاند .
🚥 ولی دل سنگی آن حرامزاده ها ،
🚥 ترحم نداشت .
🚥 مادرم به خاطر شدت گرسنگی و تشنگی ،
🚥 شیرش خشک شده بود
🚥 و آبی هم نبود که به خواهرم بدهند .
🚥 به خاطر همین ،
🚥 هر وقت خواهرم بخاطر تشنگی گریه می کرد
🚥 مادرم زبانش را ،
🚥 درون دهان خواهرم می گذاشت
🚥 تا شاید با آب دهان مادرم ،
🚥 کمی تشنگی اش رفع بشود .
🚥 ولی خودم می دیدم که لب مادرم ،
🚥 از تشنگی ترک برداشته بود .
🚥 آب دهانش خشک شده بود .
🚥 از شدت گرسنگی نیز ،
🚥 گوشتی در بدن ما نمانده بود
🚥 و دائما ضعف می کردیم .
🚥 تا اینکه شیعیان ،
🚥 خانه ای در پشت خانه ما ، خریدند .
🚥 و دیوار مشترک ما و آنها را سوراخ کردند
🚥 و از طریق آن سوراخ ،
🚥 به ما آب و غذا می رساندند .
🚥 دشمنی جاسوسان و اهالی شهر ،
🚥 انگار تمام نمی شود .
🚥 گاهی برق ما را خاموش می کردند ،
🚥 و در آن تابستان داغ و سوزان ،
🚥 بدون کولر و پنکه می خوابیدیم .
🚥 آنقدر هوا گرم بود ، که گرمازده می شدیم
🚥 و از حال می رفتیم .
🚥 به خاطر تاریکی ، گرما ،
🚥 و زیاد شدن رطوبت خانه ،
🚥 حشرات خانه ما نیز ، زیادتر شدند .
🚥 پشه ها ، پوست بدن ما را ،
🚥 سرخ و کبود و پر از جوش کرده بودند .
🚥 دوباره شیعیان از طریق دیوار پشتی ما ،
🚥 سوراخ بزرگتری ایجاد کردند
🚥 و برای ما کولر آبی نصب کردند .
🚥 آن زمان فکر می کردم
🚥 اینها بدترین اتفاقات عمرم هستند
🚥 اما با یک اتفاق بدتر دیگر ،
🚥 همه زندگی و آرزوهایم بر باد رفتند .
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
استادپورحاتم،،فرزندپروری.mp3
6.38M
⁉️اگر میخواهی فرزندی با اعتمادبنفس بالا داشته باشی حتما این صوت رو گوش کن
🔈 #پورحاتم_
کارشناس خــ🌱 ـــانواده و استاد دانشگاه
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
باید به دنبال آگاهی و شناخت درمورد دوره های مختلف سنی فرزندانمان باشیم 👇
❌تا نگوييم : "فرزندم لجباز است "
♻️بگوييم: "به دنبال استقلال است
او دارد "من" وجودی خويش را می شناسد و هويت خود را پيدا می كند دارد وارد مرحله #استقلال_طلبی_ میشود 💯
👌 و من خوشحالم كه مي تواند "نه" بگويد و توانايی مخالفت و ابراز عقيده اش را دارد.
📛بسياری از مشكلات و مسائل بين والدين و فرزندان ناشی از سوء تفاهم و عدم آگاهی است.
كودك به دنبال #امنيت_ در آغوش مادر می گردد👇
❌و مادر گمان می كند كودك "بغلی" شده
🔻كودك از وحشت ديدن يك برنامه تلويزيونی شبها به اتاق والدين پناه می برد👇
❌والدین فکر میکنند او وابسته شده
👈زمانی كه آگاهی کسب کنیم واندكی زاويه ديدمان را تغيير دهيم و فرزندمان را طوری ببينيم كه در حال شناخت هويت خود و تلاش براي مستقل شدن است،به جای عصبانی شدن ،درکش میکنیم و كمكش خواهيم كرد.
✍#پورحاتم_
کارشناس خــ🌱 ـــانواده و استاد دانشگاه
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
✨
🌞 صـبـحِ خوبمـان را بـا
ســلام به ⑭ معصـوم شـروع کنیم.
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
🌸 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ
🕋 یـٰاﺭَﺳُـﻮﻝَ ٱللّٰـهِ
🍃اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﺍَﻣـیٖـﺮَٱلْـﻤُـﺆْﻣِـﻨـیٖـﻦَ
🌹 اَݪــسَّـلٰامُ عَـلَـیْــکــِــ
🌹 یـٰافـٰاطِـمَـةَ ٱݪــزَّهْـرٰاءُ
🌼 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﺣَـﺴَـﻦَ بْـنَ عَـلـیٍّٖ ٱلْـمُـجْـتَـبـیٰ
🍃 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاحُـسَـیْـﻦَ بْـنَ عَـلـیٍّٖ ﺳَـﯿّـِﺪَ ٱݪــﺸّـُهَـدٰاﺀِ
🌻 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻋَـﻠـیَّٖ بْـنَ ٱلْـﺤُـﺴَـیْـﻦِ ﺯَیْـﻦَ ٱلْـعـٰاﺑِـﺪیٖـنَ
🍃 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻣُـﺤَـﻤَّـﺪَ بْـنَ عَـلـیٍّٖ ٱلْـبـٰاﻗِـﺮُ
💐 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاجَـعْـفَـرِِ بْـنَ ﻣُـﺤَـﻤَّـﺪِِ ٱݪــصّـٰاﺩﻕُ
🍃 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻣُـﻮﺳَـۍ بْـنَ جَـعْـفَـرِِ ٱلْـکـٰاﻇِـﻢُ
🌺 اَݪـسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻋَـﻠـیَّٖ بْـنَ ﻣُـﻮﺳَـۍٱݪــﺮِّضَـٱ ٱلْـمُـرْتَـضـیٰ
🍃 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻣُـﺤَـﻤَّـﺪَ بْـنَ عَـلـیٍّٖ ٱلْـجَـوٰاﺩُ
🌷 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﻋَـﻠـیَّٖ بْـنَ ﻣُـﺤَـﻤَّـﺪِِ ٱلْـهـٰاﺩیٖ
🍃 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ یـٰاﺣَـﺴَـﻦَ بْـنَ عَـلـیٍّٖ ٱلْـعَـسْـکَـریٖ
🌴 اَݪــسّـَلٰامُ عَـلَـیْـکَ
┊یـٰاﺑَـﻘـیّٖـَﺔَ ٱللّٰـهِ
┊یـٰاصـٰاﺣِـﺐَٱݪــﺰَّمـٰاﻥِ
┊ﻭَ ﺭَحْـمَـةُ ٱللّٰـهِ ﻭَ ﺑَـﺮَکـٰاﺗُـهُۥ ❀
◕◕◕◕◕◕◕◕◕◕
✳️ بهترین دعا فراموش نشود.
♥️ اِلـٰهـیٖ
🔰 یـٰا حَـمـیٖـدُ
بِـحَـقِّ مُـحَـمَّـدِِ
🔰 یـٰا عـٰالـیُٖ
بِـحَـقِّ عَـلـیِِٖ
🔰 یـٰا فـٰاطِـرُ
بِـحَـقِّ فـٰاطِـمَـةِ
🔰 یـٰا مُـحْـسِـنُ
بِـحَـقِّ ٱلْـحَـسَـنِ
🔰 یـٰا قَـدیٖـمَ ٱلْـاِحْـسـٰان بِـحَـقِّ ٱلْـحُـسَـیْـنِ
◕◕◕◕◕◕◕◕◕◕◕
⚘اَلْݪّٰـهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖکَ ٱلْفَرَجْ
◕◕◕◕◕◕◕◕◕◕◕
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
از روزی بترسید؛
که هیچ کس از دیگری دفاع نمیکند
و هیچگونه عوضی از او قبول نمیشود
و شفاعت، او را سود نمیدهد، و (از هیچ سوئی) یاری نمیشوند!
وَٱتَّقُوا۟ يَوْمًۭا لَّا تَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍۢ شَيْـًۭٔا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌۭ وَلَا تَنفَعُهَا شَفَٰعَةٌۭ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ
📖سوره البقره - آیه ۱۲۳
#آیه_روز_
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
نفاق و دورويى، دوستى ديرين را از بين مى برد و پيمانهاى محكم و مطمئن را نيز بر هم مى زند و كمترين اثر آن، كشمكش و نزاع است و نزاع، اصلى ترين سبب جدايى است.
🟩 امام هادی عليه السلام
📚 بحارالانوار ج ۷۸ ص ۳۶۹
#حدیث_روز_
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
♥️ خــدایا
🌸آفتـاب
🍃امروز نیز برآمد
🌸درود بر جادههای
🍃بی انتهای جبروتت
🌸تو را عاشقانه فریاد می زنم
🍃چون به تکرار
🌸اسم زیبایت عادت کردهام
🌸الهی به امید تو
┄┅┅❅♥️❅┅┅┄
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•