eitaa logo
سفره های آسمانی
388 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
23 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ آقای قوه قضائیه تقاص خون شهید آرمان علی وردی چه شد سالگرد شهادت آرمان عزیز در اکباتان اینگونه میپرسد 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 خاخام یهودی: از نظر اعتقادات یهودی، صد درصد مطمئن هستم که اسرائیل پایان خواهد یافت! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی یک مداح با معرفت، مفاهیم بسیار مهم و دقیق و البته ناظر به حوادث روز را فقط در یک دقیقه، به زیبایی ارائه می کند... 🍀لطفا این 60ثانیه را مشاهده و در حد امکان بازنشر نمایید. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت دهم: آدم و حوا آرام و قرار نداشتند، مدام گریه می کردند و ضجه می زدند آنچنان گریه کردند که اشک چشمانشان بر زمین جاری شد. در این هنگام فرشته خداوند بر آدم نازل شد، او می خواست چیزی را به آدم یاد آوری کند و اسرار توبه و بازگشت به خداوند را به او بیاموزد. پس به آدم فرمود تا کلمات و انوار مقدسی را که در عالم غیب آسمان ها مشاهده کرده بود بر زبان جاری کند، گویا می بایست مشاهدات عالم غیب به ملاقات و فهمیدن منجر شود تا توبه حضرت آدم مقبول درگاه ربوبی قرار گیرد. حال آدم پشیمان از عمل خود بود که جبرئیل به او فرمود: ای آدم! هر چه می گویم تکرار کن جبرئیل واژه هایی را می گفت و آدم با گفتن هر واژه به ملاقات با آن کلمه نائل میشد و حسی عجیب و ناگفتنی به او دست می داد. جبرئیل فرمود، تکرار کن: الهی یا حمید بحق محمد، یاعالی بحق علی، یا فاطرالاسماوات والارض بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن، یا قدیم الاحسان بحق حسین... آدم تکرار کرد و با هر کلمه ملاقات نمود تا اینکه به پنجمین واژه رسید«یا قدیم الاحسان بحق حسین» در این زمان بغضی عجیب بر گلوی حضرت آدم نشست و وقتی کلمه پنجم را ملاقات کرد اندوهی جانکاه و گریه ای شدید به او دست داد. آدم همانطور که باران چشمانش بی امان می بارید رو به جبرئیل فرمود: چرا من را چنین می شود؟! در این هنگام جبرئیل با لباس عزا نازل شد و فرمود: این فرزندت مصیبتی به او وارد می شود که تمام مصیبت های عالم در مقابلش هیچ است. آدم با همان حزن کلامش سوال نمود: آن مصیبت چیست؟ جبرئیل فرمود: فرزند تو در حالیکه تشنه لب است و در کنار آب حضور دارد، کشته می شود، او از وطن خویش دور است و یاران و فرزندانش را به شهادت می رسانند و غریبانه سر از تنش جدا می کنند، خیمه هایش را آتش می زنند و اهل حرمش را اسیر می کنند، سر از تن خود و یارانش جدا می کنند و سرهای مقدسشان را در شهرها می گردانند... گویا جبرئیل شده بود روضه خوان و در زمین مجلس عزای حسین به پا کرده بود، هر روایت جبرئیل خنجری بر قلب آدم فرود می آورد، گریهٔ آدم شدت گرفته بود و به جایی رسید که بر سر زنان حسین حسین می گفت در این هنگام... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت یازدهم: در این هنگام حضرت آدم چشمانش را بست و زمانی که چشم گشود، خود را دوباره در عالم بالا و مقام بهاء الهی یافت. او به حرمت آن کلمات مقدس و گریه بر مصائب حسین، به مقام قرب خداوند بازگشته بود، اما هنوز حسین حسین می گفت، گریه اش بند نمی آمد، آنقدر حسین حسین گفت و اشک ریخت که اشک ملائکه آسمان و مقربان درگاه خدا را هم درآورد و حالا مجلس عزای حسین در آسمان برپا شده بود و اینبار آدم روضه می خواند و فرشته ها گریه می کردند. حضرت آدم در صحرای عرفات بود که با این کلمات دیدار کرد و دوباره راه ورود به بهشت برایش باز شد و به جوار قرب ربوبی رسید و این روز را که روح آدم دوباره به محضر خداوند شرفیاب شد«یوم العرفه» نام نهادند و به نام حسین شهرت گرفت. این اتفاق موجب رحمت الهی شد و سرّی از اسرار غیب برای جمیع ابناء بشر عیان شد و راه ورود به بهشت را به همگان نشان دادند. قبل از هبوط آدم، فقط او می توانست به دیدار ذات اقدس خداوند و بهشت برود، اما اینک با آشکار شدن این موضوع، راه تمام فرزندان آدم با تلقی اسماء و کلمات مقدس، به آسمان ها و رسیدن به محضر ملائکه باز شد. و از این به بعد دین حضرت آدم است تا این قاعده کلی را به دیگر فرزندانش آموزش دهد. ابلیس که شاهد همه چیز بود از دیدن و شنیدن این موضوع گویی آتش گرفته بود، او که خوشحال از هبوط آدم بود، الان حس می کرد در دامی گرفتار شده که رهایی از آن سخت است و شکستی سنگین خورده او می بایست تمام تلاشش را بکند که این دستورالعمل محقق نشود و بنی بشر این کلمات مقدس را فراموش کنند تا امکان بازگشت ابناء آدم به بهشت مهیا نشود. اینک ابلیس نه تنها از آدم بغض و کینه داشت، بلکه نسبت به این کلمات هم عداوتی شدید پیدا کرده بود چرا که نجات آدم با توسل به آن کلمات بود و حال او می بایست تمام دشمنی اش را بر آن کلمات مقدس متمرکز کند. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت دوازدهم: حال توبهٔ آدم به واسطهٔ کلمات مقدس پذیرفته شد و او دوباره به مقام بهاء الله رسید و راه بهشت برایش باز شد و ابلیس که رکبی سخت خورده بود، با آتشی که در چشمانش زبانه می کشید عزمش را جزم کرد که به جنگی سخت با آدم برود، جنگی که قبل از خلقت آدم شروع شده بود و اینک سخت تر و شدیدتر در روی زمین ادامه یافت، جنگی که ابلیس می خواست با آن گنج حضرت ادم که باعث پذیرش دوباره اش در درگاه خدا شده بود، مقابله کند و زمین باز شاهد جنگ بود، انگار مقدر شده بود که از آغازین روز و روزگار حضرت آدم در روی زمین،این ارض خاکی روی صلح و صفا را به خود نبیند. جنگی که یک طرفش آدم و کلمات مقدس بود و یک طرفش ابلیس... آدم با حالی خوش در آسمان ها بود، اما مقدر شده که او و خانواده اش در زمین ساکن باشند، پس خداوند نمادی از بهشت را به حضرت آدم داد تا در مکانی خاص روی زمین جای دهد و این نماد برای آن بود تا بنی بشر هر وقت به آن نگاه می کنند به یاد بهشت بیافتند و برای رسیدن به بهشت تلاش کنند. آدم، آن نماد را با خود به زمین آورد، سنگی بسیار درخشان که حضرت ادم می دانست اگر بنی بشر گناه کنند، این سنگ کدر و سیاه می گردد، سنگی که بعدها آن را «حجرالاسود» نامیدند. حضرت آدم، سنگ بهشتی را در جایی که خداوند امر نموده بود قرار داد و پس از آن ملائکه به زمین آمدند و فرمان خدا را مبنی بر ساخت خانه ای برای خدا در روی زمین، به او ابلاغ نمودند. ملائکه طریقهٔ ساختن «بیت الله» را به آدم آموزش دادند. آدم مشغول ساخت خانه ای که در مرکز زمین قرار داشت و در سرزمینی به نام«بکه» بود، شد‌. بیت الله توسط آدم ساخته شد و حالا مرحله ای دیگر باید به او ابلاغ میشد، اینبار ملائکه مراحل عبادت خداوند را با جزئیاتش به دور این خانه،به آدم آموزش دادند. ادم همزمان با آموزش ملائکه به دور آن خانه که«کعبه» نام گرفت، طواف می کرد، هر کجا که لازم بود توقف و بیتوته می نمود و در حین انجام تمام این کارها، ذکرهای خاصی را که ملائکه می گفتند، حضرت آدم تکرار می کرد. آدم به دور خانهٔ معشوق می گشت و نغمه های عاشقانه می خواند و ابلیس دم به دم آتش خشمش، شعله می کشید. آدم هر آنچه را که ملائکه آموزش دادند انجام داد و در آخر ملایکه رو به آدم فرمودند: ای آدم! حج تو قبول باد، همانا ما دو هزار سال قبل از تو حج این خانه را انجام دادیم و خانه ای محاذی این خانه در آسمان ها هست با نام «بیت المعمور»... و این اولین منسک و اولین عمل توحیدی با تعلیم ملائک در زمین انجام شد و آدم مأمور شد تا این مناسک را به خانواده و فرزندانش بیاموزد، خداوند اراده کرده بود رموز عشق را یکی یکی در گوش خلیفه اش زمزمه نماید. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔷 اولین توییت دفتر مقام معظم رهبری پس از حملات رژیم صهیونیستی به زبان عبری:بسم الله الرحمن الرحیم ✍ حساب زبان عبری فرمانده کل قوا با نام خدا آغاز کرد ! و‌ این آغاز راه هست. و سکوتی که ممکن است بزودی صدای مهیبی داشته باشد. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴زندگینامه شیطان(قسمت سوم) از امیرالمؤمنین نقل شده که ایشان فرمودند: خداوند خطاب به جبرئیل فرمود: مقدارى خاک از زمین بیاور تا خلقى جدید به وجود آورم که افضل موجودات و اشرف آنها باشد. جبرئیل به زمین آمد تا خاک بردارد، (طبق تذکر شیطان ) زمین نالید و او را به خداوند قسم داد که از آن خاک برندارد. ایشان هم برگشت داستان را گزارش ‍ داد. بار دیگر میکائیل و بعد از او اسرافیل را فرستاد. باز زمین آنان را قسم داد، آنها هم با دست خالى برگشتند. براى بار چهارم ، عزرائیل را فرستاد که حتما از خاک زمین بردارد. او که خواست خاک بردارد، باز زمین ناله کرد و او را قسم داد و هر چه ناله و فریاد نمود، تاثیر نکرد. عزرائیل گفت : من از جانب خدا مأمورم تا کمى از خاک تو بردارم . او خاک را برداشت و برد که آدم را از آن ساختند. ▪️ از این رو، خداوند قبض روح آدم علیه السلام و اولادش را به دست عزرائیل داد، ▪️ از این جهت ناله و گریه آنها هنگام جان دادن آدم در دل او اثر نمى کند و او مأموریت خود را انجام مى دهد. وقتى آن خاک را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط کردند و بعد از مدتى پیکر خاکى او را قالب زدند. شیطان قیافه او را مشاهده کرد و با خود گفت:این مخلوقى ضعیف است که از گل چسبنده به وجود آمده،و توى او خالى است چیزى که توخالى باشد احتیاج به غذا دارد و به این ترتیب مى توان او را گمراه و منحرف نمود. شیطان و قالب گلی آدم: بعد از آنکه خداوند قالب آدم (علیه السلام) را از خاک وآب ،سرشت واو را بوجود آورد ،آن قالب را مانند کوه عظیمی کناری گذاشت. شیطان وقتی وی آن قالب گلی را میدید از سوراخ بینی او  وارد و از عقب او خارج میشد و بادست برشکم او میزد ومیگفت : خداوند تو را برای چه چیزی خلق کرده ؟ مدت هزار سال به این وضع بود بعد از این مدت خداوند متعال از روح خود در او دمید.. حضرت عبدالعظیم حسنی نامه ای به امام محمد تقی (علیه السلام) نوشت که پرسیده بود :به چه علت غائط انسان بوی بدی میدهد؟ آن حضرت در جواب فرمود : وقتی خداوند حضرت آدم را خلق کرد جسد او بوی خوشی داشت زمانی که هنوز روح دراو دمیده نشده بود ملائکه وشیطان از آن میگذشتند ملائکه میگفتند :او برای امربزرگی ساخته شده است. اما شیطان از دهان او وارد میشد واز عقب او بیرون می آمد از این رو هرچه داخل شکم انسان شود بدبو وخبیث میشود. شیطان سجده نمیکند: وقتى خداوند به ملائکه خطاب کرد و فرمود: مى خواهم در روى زمین خلیفه و جانشینى براى خود قرار دهم ، ملائکه موافق نبودند. به خدا اعتراض کردند اما بعد از آن که خداوند جواب آنان را داد، تسلیم شدند. به ایشان خطاب فرمود: وقتى من خلیفه خود (آدم علیه السلام ) را خلق کردم و از روح خود در آن دمیدم ، همه شما در برابر او سجده کنید. بعد از آن که خداوند او را خلق کرد و ز روح خود در او دمید و روح به دماغ آدم رسید، به حرکت آمد و نشست، عطسه اى زد و گفت : الحمدلله خداوند در جواب او فرمود: یرحمک الله. تمام ملائکه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شیطان که آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض کرد: خدایا! مرا از سجده کردن بر آدم معذور بدار. خداوندا! من تو را چنان سجده کنم که تا به حال هیچ ملک مقربى و نه هیچ نبى مرسلى سجده و عبادت نکرده باشد. خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نیست، من از تو میخواهم ، آن چه را که دستور مىدهم انجام دهى،نه آن چه را تو مى خواهى ! سرانجام قبول نکرد و حسدى را که در قلبش بود ظاهر نمود. خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چیز تو را باز داشت از آن که سجده نکنى بر مخلوقى که من او را با دست قدرت و عنایت خویش آفریدم ؟! ادامه دارد...✍ 📘حیات القلوب ج 1. 📘حیات القلوب ، ج 1. کتاب ابلیس ، ص 4. 📘نهج البلاغه ، خوئى ، ج 2، 48. ص آیه 78. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴زندگینامه شیطان(قسمت چهارم) شیطان پاسخ داد: من از آدم برترم ،من از گوهر آتش آفریده شده ام و او از عنصر بى ارزش گل! پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند! خداوند هم به خاطر سرپیچى از دستور و سجده نکردن بر آدم فرمود: از میان ملائکه و بهشت پرنعمت من بیرون شو! هنگامی که دستور خارج شدن از بهشت براى وی صادر شد، ملائکه هم به او حمله کردند، او از ترس جان خود فرار کرد و خود را مخفى نمود. بعد از آن، این فرمان از طرف خداوند به آدم وحوا ابلاغ شد: «ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمتهای بهشتی هر چه میخواهید بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود» 🔴چگونه شیطان داخل بهشت شد؟ هنگامی که از جانب خدا خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چیز را مباحشان کردم ، مگر بهشت جاودان را. اگر نزدیک درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جا بیرون خواهند شد شیطان این خطاب را شنید و امیدوار شد پیش خود گفت : من آنها را از بهشت بیرون مى کنم!! شیطان که همه بدبختیهای خود را از ناحیه آدم میدانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود به هر شیوه ای که ممکن است موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم کند. از ابن عباس اینگونه روایت شده : بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم بگیرد، فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر در بهشت هستند مانع او مى شوند. رفت کنارى و به انتظار ایستاد. اول طاووس  را دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد. در این بین ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار دارد. (تا آن روز مار یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل سایر حیوانات دیگر چهار دست و پا داشت). شیطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت کن ؛تا اسم اعظم الهى را به تو تعلیم کنم . مار گفت:ملائکه؛نگهبان در بهشت هستند تو را مشاهده مى کنند و نمیگذارند داخل شوى. شیطان گفت ؛مرا داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا داخل بهشت کن؛مار هم فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را در دهان خود جاى داد ( این بود که در میان دندانهاى مار سم پدید آمد؛چون جایگاه شیطان شد). وقتى مار به این وسیله او را داخل بهشت نمود، شیطان هم کار خود را کرد، آدم علیه السلام و حوا علیه السلام را وسوسه نمود تا فریب خوردند. مار گفت :اسم اعظم را که قول دادى به من تعلیم کن، شیطان در جواب گفت:اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم،احتیاج به تو نداشتم که مرا داخل بهشت کنى،من با همان اسم اعظم داخل میشدم !!! ✍ادامه دارد... 📕اقتباس از تفسیر برهان,ج 2، ذیل آیات سوره حجر مربوط به داستان آدم علیه السلام با تغییراتى در عبارات.. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*تنها استاد عبدالباسط توانست این آیه مبارکه را به این زیبایی و بدون تکرار  یک نغمه و یک نفس (یک نوای معنوی قرآن عظیم را در ژرفای جان بنشاند.* *ثواب این تلاوت زیبا و استماع آن را هدیه می‌کنیم به ارواح شهدا،شهدای جنگ تحمیلی،شهدای مدافع حرم،شهدای مظلوم غزه وحزب الله، پدر و مادرا و همه ی عزیزانمان که پیش ازین با ما بودندو الان خُفته در خاکند. به برکت فاتحه و صلوات بر محمد و آل محمد... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
Fetne Shadidtar Az Dajal (1403-04-31) Mashhad Moghadas.mp3
15.94M
🔈 استاد امینی خواه 🔹 آخرالزمان و آزمون خلوص: زمانی برای تمییز حق از باطل 🔹 روایتی عجیب: چرا باید از فتنه استقبال کنیم؟ 🔹 تکانه‌های سریع و سقوط در فتنه‌های آخرالزمان 🔹پنهان در سایه فتنه؛ روایتی از عالم‌نماهای فتنه‌گر 🔹 روایتی تلخ از ؛ سفر قم و جریانی که او را از دنیا فارغ کرد 🔹وقتی عالمان، تردید می‌کارند؛ فتنه‌های آخرالزمانی از درون امت 🔹 فتنه‌گری در لباس شیعه؛ فتنه‌ای شدیدتر از دجال 🔹 ! روایت کربلا با طعم حقارت! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅¨ طیرا ابابیل ¨ وقت انتقام است... بسم الله ... بزن بر صف لشکر 🎵اثری حماسی از گروه سرود ضحی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
اسرائیلی‌ها متوجه شده‌اند که هیچ آینده‌ای در فلسطین ندارند؛ این سرزمین بدون مردمانی نیست، آن‌طور که به دروغ ادعا کرده‌اند. نویسنده دیگری نه تنها به وجود مردم فلسطین اذعان دارد بلکه برتری آن‌ها بر اسرائیلی‌ها را نیز تأیید می‌کند. این شخص گیدئون لوی، صهیونیست چپ‌گرا، است که می‌گوید: به نظر می‌رسد فلسطینی‌ها از طبعیتی متفاوت با بقیه بشریت برخوردارند… ما سرزمین آن‌ها را اشغال کردیم و جوانان آن‌ها را با مواد مخدر، فحشا و فساد آلوده کردیم. ما گفتیم که پس از چند سال سرزمین و میهن خود را فراموش می‌کنند، سپس نسل جوان آن‌ها در انتفاضه ۱۹۸۷ به ما یورش آورد. ما آن‌ها را زندانی کردیم. گفتیم، «ما آن‌ها را در زندان تربیت خواهیم کرد.» سال‌ها بعد، پس از اینکه فکر کردیم درس خود را آموخته‌اند، آن‌ها با قیام مسلحانه در سال ۲۰۰۰ به ما بازگشتند، که همه چیز سبز و خشک را در هم نوردید. گفتیم خانه‌های آن‌ها را ویران خواهیم کرد. ما سال‌ها آن‌ها را محاصره کردیم و سپس آن‌ها موشک‌هایی بیرون کشیدند و علی‌رغم محاصره و ویرانی، موفق به حمله به ما شدند. ما شروع به ساخت دیوار جدایی و سیم خاردار کردیم… اما آن‌ها از زیر زمین و از طریق تونل‌ها به سراغ ما آمدند و خسارات سنگینی به ما وارد کردند. در جنگ اخیر، ما با تمام توان خود با آن‌ها جنگیدیم، اما آن‌ها کنترل ماهواره اسرائیلی (آموس) را به دست گرفتند. آن‌ها با پخش تهدیدها و هشدارها، وحشت را در هر خانه اسرائیلی گسترش دادند، همان‌طور که زمانی که جوانان‌شان موفق به تصرف کانال ۲ اسرائیل شدند، این اتفاق افتاد. در نهایت، همان‌طور که نویسنده می‌گوید: به نظر می‌رسد با سخت‌ترین مردمان تاریخ روبرو هستیم و هیچ راه‌حل دیگری جز به رسمیت شناختن حقوق آن‌ها و پایان دادن به اشغال وجود ندارد. عنوان مقاله: «اسرائیل آخرین نفس‌های خود را می‌کشد» نویسنده: آری شاویت منبع: روزنامه عبری هاآرتص به نقل از جهان نیوز لطفاً این مقاله را تا حد امکان پخش کنید، زیرا پر از حقایق تاریخی است و توسط نویسنده‌ای از کشور اشغالگر نوشته شده است. بگذارید رهبران اشغال و سیاستمداران بدانند که عادی‌سازی صلح نمی‌آفریند؛ بازگرداندن حقوق به صاحبان آن است که صلح ایجاد می‌کند. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاغذ دیواری فوری فوتی 😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🏰 صلوات نامه قدیمی ها، روحشان شاد 🏰 ☘️ اول خوانیم خدا را* *رسول انبیا را* *علی مرتضی را* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 صلوات را خدا گفت* *جبرئیل بارها گفت* *در شان مصطفی گفت* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘ شاه نجف علی است* *سرور دین علی است* *شیر خدا علی است* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 یا رب به حق زهرا* *شفیع روز جزا* *یعنی که خیر النساء* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘️ بعد از علی حسن بود* *چون غنچه در چمن بود* *نور دو چشم من بود* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 بوی حسین شنیدیم* *چون گل شکفته دیدیم* *به مدعا رسیدیم* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘️ زین العباد دانا* *سجاد است و بینا* *می گفت وقت دعا* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 باقر امام دین است* *نور خدا یقین است* *فرزند عابدین است* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘ جعفر صبح صادق* *هم نور و هم موافق* *تاج سر خلایق* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 موسای با سعادت* *با ذکر و با عبادت* *می گفت در اسارت* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘ هشتم رضا امام است* *از ضامنی تمام است* *شاه غریب بنام است* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 ما شیعه تقی ایم* *خاک ره نقی ایم* *محتاج عسکری ایم* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* ☘ مهدی به تاج و نورش* *با پرچم رسولش* *نزدیک شد ظهورش* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🍀 یارب به حق زهرا* *شفیع روز جزا* *بخشا گناه ما را* *صل علی محمد* *صلوات بر محمد* 🌹☘️🌺☘️🌹☘️🌺☘️🌹 ✍ ای مردمان بدانید، *این ذکر را بخوانید تا در بلا نمانید* 🌺صل علی محمد صلوات بر محمد🌺 🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهم 🌹 🌹☘️🌺☘️🌹☘️🌺☘️🌹 👌لطفا این صلوات نامه را منتشر کنید؛ ثواب آن را به ارواح طیبه شهداء وامام شهداء و ارواح همه مؤمنین و مؤمنات و همه رفتگان و کسی که متن رو نوشته تقدیم کنید* 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسل جدید خونه های حیاط دار آپارتمانی😍 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
سوالی که در اینجا مهم و قابل طرح است این است که: 🎤✍️چرا بعداز حمله ایران به اسرائیل کل بازار بورس قرمز شد، دلار تا مرز۷۰هزارتومان بالاکشید، سکه۵۵میلیونی شد، طلا با رشد فزاینده به مرز۴میلیون و ۵۰۰هزارتومان رسید اما برعکس پس از حمله ی اسرائیل به ایران شروع به سبز شدن بورس و کاهش شدید ارز و طلا و مسکوکات و فلزات در بازار شدیم؟؟؟؟؟؟؟ 🎤✍️علت چیست؟؟؟؟؟ 🎤✍️علت تحریک مردم علیه نیروهای نظامی توسط شبکه نفوذ سازمان یافته در راس کشور برای جلوگیری از اقدام نظامی علیه یهود برای احیای بازدارندگی کشور است.!!! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️فرهنگ بالا یا جرایم سنگین؟! 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴 پایان نتانیاهو نزدیک است، چون خدا را به مبارزه طلبید! 🔹 نتانیاهو اخیرا حرف عجیبی زد و گفت: «حتی اگر خدا هم با آنها باشد، ما آنها را شکست خواهیم داد!» این، انشاءالله نشانه نزدیک بودن سقوط اوست، چون تاریخ این را نشان داده: 1. مالک کشتی تایتانیک، (که بعد از کشتی نوح (ع) دومین کشتی معروف تاریخ  است!) «توماس اندروز» گفت: «این کشتی غیرقابل غرق شدن است، حتی خود خدا هم نمی‌تواند آن را غرق کند!» اما در اولین سفر دریایی خود، غرق شد 2. رئیس‌جمهور برزیل، «تانکریدو نِواس» در جریان مبارزات انتخاباتی خود گفته بود: «اگر پانصد هزار رأی بیاورم، حتی خدا هم نمی‌تواند مرا از رسیدن به ریاست جمهوری بازدارد!» او آرا را به دست آورد، اما یک روز قبل از مراسم تحلیفش به بیماری واگیرداری مبتلا شد و پس از یک ماه بدون اینکه حتی یک روز هم روی صندلی ریاست جمهوری بنشیند، به هلاکت رسید! تو که میدونی اون آدم بعد میاد سراغ تو... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رهبر انقلاب با بیان اینکه بعضی تصور میکنند برای تأمین امنیت، نباید سراغ ابزارهای حساس‌کننده قدرتها مثل موشک با برد بالا برویم، فرمودند: هر وقت ما بر اثر سوء سیاست زمامداران کشورمان، از رفتن به سمت ابزارهای قدرت رویگردان شدیم، دشمن بر ما مسلّط شد. رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار خانواده‌های شهدای امنیت فرمودند: بعضی‌ها در تحلیل‌های گوناگون تصور میکنند اگر بخواهیم کشور در امنیّت باشد، بایستی سراغ ابزارهای حساس‌کننده‌ی قدرتها نرویم؛ مثلاً چه لزومی دارد حالا ما موشک با فلان برد را داشته باشیم که حساس بشوند، خیال میکنند این‌جوری، این شکلی میتوانند امنیّت کشور را تأمین کنند یعنی درواقع اگر میخواهید کشور امن باشد، ضعیف باشید، ابزارهای قدرت را برای خودتان فراهم نکنید، بعضی این‌جور فکر میکنند، این‌جور قضاوت میکنند، این غلط است. ایشان افزودند: آن چیزی که امنیت را برای یک کشور حفظ میکند قدرت ملّی آن کشور است، قوی بودن آن کشور است، قوی بودن از همه جهت؛ قوی بودن در علم، قوی بودن در اقتصاد، قوی بودن در امکان دفاع، قوی بودن در تسلیحات، اینهاست که امنیّت کشور را حفظ میکند و تأمین میکند. رهبر انقلاب خاطرنشان کردند: هر وقت ما بر اثر سوء سیاست زمامداران کشورمان، از رفتن به سمت ابزارهای قدرت رویگردان شدیم، دشمن بر ما مسلّط شد. در دوران قاجار، دوران پهلوی این مصیبت سر این ملت آمد. ملت را قوی نکردند؛ لذا شما می‌بینید در جنگ بین‌الملل اول و جنگ بین‌الملل دوم که هیچ کدام به ایران ارتباط نداشت، اعلام بی‌طرفی هم کردند، کشور ما اشغال شد. وقتی کشوری توانایی دفاع از خودش ندارد اینجور میشود دیگر. این گناه زمامداران نالایق، بعضی نالایق، بعضی خائن و وابسته‌ی به این و آن، گناه نابخشودنی است که ملت را ضعیف بار بیاورند که نتواند از خودش دفاع کند طبعاً امنیّتش از بین خواهد رفت. تو که میدونی اون آدم بعد میاد سراغ تو... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما در خانه‌های خودمان و در امنیت نشسته‌ایم از مرز چه خبر داریم! تو که میدونی اون آدم بعد میاد سراغ تو... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دعای همسرت غافل مباش... تو که میدونی اون آدم بعد میاد سراغ تو... 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 276 حرفی نزد. فقط برای مهار اشکهایش تند تند پلک زد. همین که خواستیم سوار ماشین شویم. گوشی‌اش زنگ خورد، صفحه اش را نگاه کرد و از ماشین فاصله گرفت. سوارماشین شدم. حالم بهتر شده بود. انگار فشار از روی قلبم برداشته شده بود. نگاهی به اطراف انداختم، اینجا واقعا زیبا بود. انرژی مثبت از درختهایش از زمین و آسمانش احساس میشد. با خودم فکر کردم گوش کردن به یک موسیقی چاشنی این سبک و آرام شدنم می‌شود. تصادفی آهنگی را پلی کردم. به صندلی تکیه دادم. با شروع شدن موسیقی ناخوداگاه چشم‌هایم را بستم. دوباره مصیبتی که داخلش قرار گرفته بودم به ذهنم هجوم آورد. هرچه فکر می‌کردم نمی‌توانستم زندگی‌ام را بدون راحیل تصور کنم. رابطه‌ام باراحیل چیزی بود فراتر از عشق، چیزی فراتر از دوست داشتن... متن این ترانه قاتلی شده بود برای بریدن رگهایی که همین چند دقیقه پیش با آمدن به این مکان خون داخلشان پمپاژ شده بود. نگه داشتن بغضم کارسختی شد. "کجـا باید بــــرم… یه دنیا خاطره ات، تورو یادم نیــــاره؟●♪♫ کجــا باید بـــرم… که یک شب فکرِ تو، منوُ راحت بـــذاره؟●♪♫ چه کردم با خـــودم، که مرگ و زندگی برام فرقی نـداره؟!●♪♫ محاله مثلِ من، توی این حالِ بد، کسی طاقت بیـــاره…●♪♫ کجــا باید برم… که توو هر ثانیه ام، تو رو اونجا نبینـــم؟!●♪♫ کجــا باید برم… که بازم تا ابد، به پایِ تو نشینـــم؟!●♪♫ قراره بعدِ تو؛ چه روزایی رو من، تو تنهــایی ببینـــم... روی تکرار گذاشته بودم و بعد از تمام شدن آهنگ دوباره ازاول می‌آمد. سرم را روی فرمان گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم رابگیرم... گریه‌ام به هق هق تبدیل شد. بعد از چند دقیقه راحیل در را بازکرد و نشست و گوش سپردبه آهنگ... با شنیدن اسمم از دهانش سرم را از روی فرمان بلندکردم. با چشم‌های اشکی جعبه دستمال کاغذی را جلویم گرفته بود. –میشه خاموشش کنی؟ گوشی‌ام را برداشتم و آهنگ را قطع کردم. –یادته یه روز بهت گفتم بعضی آهنگ ها ما رو از حقیقت زندگی دورمی کنن؟ الان دقیقا این آهنگ همین کار رو کرد. قول بده دیگه گوش نکنی. ماشین را روشن کردم. –راحیل حقیقت زندگی من همینه... سرش را پایین انداخت. –این جوری فکر نکن. احتیاج به زمان داریم هردومون، بااین کارها سخت تره...این چیزا کمکی بهت نمیکنن. فقط تحلیلت میبرن. گوشی‌اش دوباره زنگ خورد، صفحه‌اش را نگاه کرد و اخم هایش در هم رفت. فکر کنم سایلنتش کرد. عصبی بود. –چراجواب نمیدی؟ –ولش کن. حتما او هم حوصله‌ی هیچ چیز و هیچ کس را نداشت. توی راه هیچ کدام حرفی نمی‌زدیم. نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد. لب زد: –خوبی؟ دلخور گفتم: –بگم خوبم؟ همه‌ی روزهای خوبم با توبود. هرچقدرم بد بودم، خوب شدنم پیش تو بود. می پرسی: خوبی؟ چطوری بگم "خوبم" که بیشتر به دلت بشینه راحیل؟ اصلا چطوری می تونم خوب باشم؟ دوباره بغض کرد. رنگش پریده بود. کاش به هم مَحرم بودیم. نگاهم را به روبرویم هدایت کردم. دوباره در سکوت غرق شدیم. نزدیک یک آب میوه فروشی نگه داشتم و برایش آب میوه خریدم. لیوان را به طرفش گرفتم. –رنگت پریده، بخور. نگاهی به من انداخت. یک جور بامزه ایی ولی جدی گفت: –خودتم رنگت پریده. –واسه خودمم می گیرم، اول تو بخور. لیوان را از دستم گرفت و گفت: –منتظر می‌مونم بگیری بیاری با هم بخوریم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 277 حق داشت رنگ پریده باشد، از صبح چیزی نخورده بودیم و حالا ظهر بود. آن هم با این همه فشارعصبی... جلوی یک رستوران نگه داشتم، یک گوشه از رستوران که با پارتیشن های چوبی جداشده بود نمازخواندیم، جایشان خیلی کوچک و تنگ بود. بعد از نماز مدام زیرلب غر می زدم... –مسخره ها رستوران به این بزرگی وشیکی یه جای درست وحسابی درست نکردن واسه نماز خونه... –بدتر از اون اینه که برای نماز خونه‌ی خانم‌ها جای جدا تعبیه نکردن. با شنیدن صدایش برگشتم دیدم، نمازش تمام شده و زانوهایش را بغل کرده و به من چشم دوخته. همین که نگاهش کردم مسیر نگاهش را تغییر داد. –اینم ازاون چیزاییه که نمی تونی حذفش کنی. استفهامی نگاهم کرد. –نماز رو میگم، تا وقتی می خونمش فراموشت نمی کنم. نه وسیلس که قایمش کنم نه خاطرس که پاکش کنم. واجبه واجبه. نوچی کرد و اخم کرد. آهی کشیدم وگفتم: – راحیل چقدر دلم می خواست سارنا زیردست توبزرگ بشه و مثل خودت تربیتش کنی... گره‌ی اخم‌هایش پیچیده تر شد. –اون مادر داره خودشم تربیتش می کنه. در مورد من چی فکر کردی آرش؟ گاهی حرفهایی میزنی که شَکَم رو در مورد تصمیمی که گرفتم به یقین تبدیل میکنه. بعد بلندشد و از آن شبهه نماز خانه بیرون رفت. غذا را که آوردند، هیچ کدام نمی‌توانستیم بخوریم. فقط نگاهش می‌کردیم. بالاخره راحیل قاشق چنگالش را برداشت و با دلخوری گفت: –لطفا زودتر بخور من باید برم خونه. می دانستم حال او هم بهتر از من نیست، رنگ پریده اش، گاهی لرزش صدا و دستهایش کاملا این موضوع را نشان میداد. متوجه میشدم که سعی دارد خود دار باشد و به من نشان بدهد که اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد. برای من این یک تصادف سهمگین است که تا ابد قلبم را قطع نخاع می‌کند. اگر بتوانم تحمل کنم فقط یک دلیل دارد آن هم چون عامل تصادف را خودم میدانم. قاشقم را برداشتم و اشاره به لیوان مسی‌اش کردم که روی میز بود. –این که اصلش نیست، کُپیه، اگه اون قسمتش که فرورفته بود، مشخص بودحال میداد. لیوان راگرفت دستش و براندازش کرد. –کاری نداره که یه بخت برگشته‌ی دیگه روپیدا می کنیم، می کوبیم توی سرش میشه اصل. لبخند تلخی زدم. سرم را تکان دادم وگفتم: – حداقل بداخلاقی کن، عُنق بازی دربیار... فحش بده، یاهرکاری که دل کَندنم ازت راحت بشه. دیگه از من بخت برگشته تر میخوای. یه جوری بزن تو سرم یا برای همیشه خوابم ببره، یا از خواب بیدار بشم. نفس عمیقی کشید و لیوان را داخل کیفش انداخت . –اصلا من اینو چرا گذاشتم رو میز، وسایل کیفم رو جابجا کردم، یادم رفت بردارمش. دیگر تا آخر غذا خوردنش حرفی نزد. سعی می کرد نگاهم نکند و خیلی آرام غذایش را بخورد و فقط گاهی نفس عمیق می کشید... غذایی که با خوردنش چیزی از محتوایاتش کم نمیشد. –نگفتم که دیگه حرف نزن. باشنیدن حرفم نگاه گذرایی به من انداخت و حرفی نزد. –عه؟ ازحرفم ناراحت شدی؟ قاشق وچنگالش را داخل بشقابش گذاشت وزیرلب چیزی گفت. –نه. نگاهی به بشقابش انداختم، چیز زیادی ازش کم نشده بود."پس این یه ساعته چی داره می خوره." –چیزی نخوردی که. –خوردم، دستت دردنکنه. –چرا حرف نمیزنی؟ –منتظرم توحرف بزنی. کمی فکر کردم وگفتم: –نمره ها امده؟ –آره. خیلی وقته. –ثبت نام کردی واسه ترم آخر؟ نگاهش را پایین انداخت. –راستش نه، می خوام دنبال یه راهی بگردم، واسه مرخصی گرفتن. تعجب زده پرسیدم چرا؟ –اینجوری بهتره، این ترم واسه توام ترم آخره، تواین ترم بخون تموم کن من ترم بعد می خونم. همدیگه رو توی دانشگاه نبینیم واسه هر دومون... حرفش را بریدم. –راحیل چی میگی، چه لزومی داره، باشه باهم ازدواج نمی کنیم چون مجبوریم، چون تو می خوای، دیگه هم دانشگاهی بودنمونم ایراد داره؟ من همه ی دل خوشیم همون دانشگاهه. بلند شد و بادلخوری گفت: –من بیرون منتظرتم. میز را حساب کردم و بیرون رفتم. قفل ماشین را زدم. راحیل سوارشد. نشستم پشت رول وراه افتادم. –لطفا من روبرسون خونه. –حالا که زوده. –باید برم، کاردارم. –راحیل لطفا ازدانشگاه مرخصی نگیر. –اصلا فکرنکنم بتونم بگیرم، کلا دیگه نمیرم. یهوزدم روی ترمز. وحشت زده نگاهم کرد. –دیوانه شدی راحیل؟ چیزی نگفت وفقط بغض کرد. بعد از چند دقیقه گفتم: –تو درست روبخون خانم لج باز. من مرخصی می گیرم، هم آشنا دارم، هم دلیل قانع کننده. سرش را بلندکرد. –چه دلیلی؟ اخمهایم را به هم گره زدم. –دلیل بزرگ تر از این که بدبخت شدم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 278 دوباره راه افتادم، جلوی پارکی که اولین باربعداز مَحرم شدنمان رفته بودیم نگه داشتم. نگاهی به من انداخت. –الان اینجا خونه‌ی ماست؟ –پیاده شو کارت دارم. پیاده شد و با هم داخل پارک رفتیم. –یادت میادکی اینجاامدیم؟ آهی کشید و گفت: –مگه میشه یادم بره. دستهایم را در جیبهایم فرو کردم وشروع به قدم زدن کردیم. بعد از ظهر گرمی بود. کناردریاچه زیرسایه‌ی درختی ایستادیم، وبه اردکهایی که کنار آب بی‌رمق، آرام گرفته بودند چشم دوختیم. هر دو غرق فکربودیم وبینمان سکوت بود. چه می گفتیم، حرفهای عاشقانه‌ایی که حالا دیگر گفتنشان جرم بود. تنها چیزی که سکوت بینمان را ریز ریز می‌کرد نفس‌های عمیق و سنگینِ گاه وبیگاهمان بود. روزهایی که شمال بودیم، بهترین روزهای زندگی‌ام بود. کارهای راحیل یکی یکی ازجلوی چشم هایم مثل یک فیلم ردمیشد، خنده هایش، مسابقه‌ایی که باهم گذاشتیم. شبی که دوتایی رفتیم کنار دریا و ساعتها نشستیم و برای آینده مان نقشه کشیدیم، غافل از این که به قول راحیل خداهم برای ما نقشه می کشیده. چشم چرخاندم، نیمکت کمی دور‌تربود. مدت طولاتی بود که ایستاده بودیم، نگاهی به راحیل انداختم، به آب دریاچه خیره شده بود و انگار در دنیای دیگری بود. آرام صدایش کردم، هیچ عکس العملی ازخودش نشان نداد. چادرش راکشیدم. برگشت و با تعجب نگاهم کرد. لب زدم: –خوبی؟ به جای جواب بغض کرد، ولی وقتی دید که با دیدن بغضش چه حالی شدم خیلی ناشیانه قورتش داد. چند دقیقه‌ایی روی نیمکت نشستیم وبعددوباره هم قدم شدیم. –چیکار داشتی؟ سوالی نگاهش کردم. –مگه نگفتی کارم داری؟ –آهان آره، کمی مکث کردم...اول این که تارسیدی خونه انتخاب واحدکن، همین الانشم کلی دیرشده. ممکنه سایت بسته بشه. دومم این که، میگم بیا حداقل هفته ایی یه بار، هم دیگه روببینیم. اینجوری یهویی خیلی سخته... سرش را پایین انداخت.. – اولا اینا رو تو ماشینم می‌تونستی بگی، دوما اونجوری که بدتره، می خوای زجرکُش بشیم. –اولا چرا نمیشه، اونجوری بازدلمون خوش میشه دوما... لبخند تلخی که روی لبهای راحیل نشست باعث شد دیگر حرفی نزنم. نی‌نی چشم‌هایش تکان خورد و گفت: –باز اولا، دوما، راه انداختیم... من هم لبخند زدم، تلخ... راحیل نفسش را عمیق بیرون داد و گفت: –مثلاهفته ایی یه بار هم دیگه رو ببینیم که چی به هم بگیم آرش؟ درمورد آینده وزندگیمون حرف بزنیم؟ یابیشتر با اخلاق ورفتار هم دیگه آشنا بشیم. تازه من می خواستم ازت بخوام که سعی کنیم تا اونجایی که میشه دیگه هم دیگه رونبینیم، مثلااگه تو توی دانشگاه یه کاری برات پیش امد و مجبورشدی بری، یه جوری برو که مطمئن باشی من تو اون ساعت اونجا نیستم. این راهیه که کارمون رو راحت تر می کنه. با گول زدن خودمون کاری پیش نمیره. تاخواستم جوابش را بدهم گوشی‌ام زنگ خورد. نگاهی به صفحه‌اش انداختم. –عه، مامانته. گوشی را به طرفش گرفتم. –وای، گوشیم رو سایلنته. حتما الان نگران شده. بامادرش حرف زد و گفت که زود به خانه بر‌می‌گردد. بعد برایش دلیل سایلنت بودن گوشی‌اش را توضیح داد. گوشی را به طرفم گرفت و تشکر کرد. مرموز نگاهش کردم. –مزاحم تلفنی داری؟ –چیزمهمی نیست. بیکار زیاد پیدا میشه. اخم کردم. –چی میگه؟ بیخیال گفت: –مزاحم تلفنی چی میگه؟ خودت رودرگیرش نکن، اگه دوباره مزاحم شد، به داییم می گم. باحرفش انگار می خواست یادآوری کند که ما دیگر نسبتی با هم نداریم. –مامان گفت زودتر برم خونه. سوار ماشین شدیم. بینمان فقط سکوت بود که حرف می زد. هر چقدر به خانشان نزدیک‌تر میشدیم قلبم بالاتر می‌آمد، درحدی که احساس کردم در گلویم‌ است وراه نفسم راگرفته. نفسم را چند بارمحکم بیرون دادم تاکمی آرام بشوم. جلوی درخانشان که پارک کردم غم عالم در دلم ریخت. سرش را بالا نگرفت. با صدایی که نمی‌دانم از بین آن همه بغض چطور بیرون آمد گفت: –مواظب خودت باش. بعدسرش را بالاآورد و چشم هایش را تا یقه‌ام سُر داد و لب زد: –خداحافظ. دستش روی دستگیره‌ی در رفت، ولی بازش نکرد، منتظربود من‌هم چیزی بگویم و خداحافظی کنم، اما نتوانستم. فقط نگاهش کردم. نمی توانستم حرف بزنم، حتی نفس کشیدن هم برایم سخت بود، حرف زدن که جای خود دارد. بابغض بدرقه اش کردم، هیچ وقت یادنگرفته بودم از علایقم خداحافظی کنم، بلدنبودم. مثل همیشه راحیل درکم کرد و سری تکان داد. در را بازکرد که برود، راحیل همیشه خوب بود، شاید برای من زیادی بود. پایش را روی زمین گذاشت ومکثی کرد، نمی‌توانست دل بکند، می دانستم که برای او خیلی سختر از من است. زمزمه وار چیزی گفت ولی من آن لحظه حتی گوشهایم هم شنوایی‌اش کم شده بود و نفهمیدم چه گفت. در را بست و به سرعت دور شد. مدت طولانی خشکم زده بود و به جای خالی‌اش زل زده بودم. باورم نمیشد دیگر ندارمش. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 279 *راحیل* با آسانسور بالا نرفتم. راهم را به طرف پله ها کج کردم، به طبقه‌ی خودمان که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم. از پنجره ی پاگرد بیرون را نگاه کردم، هنوز نرفته بود. با آن حال خرابی که داشت، شایدنمی توانست رانندگی کند. حتما مانده بود کمی حالش بهتر شود بعد برود. زنگ واحد را زدم و مادر در را باز کرد. نگاه مادر غم داشت، همین که وارد خانه شدم بغلم کرد و من بغضم را در آغوشش رهاکردم، مادر با حرفهایش سعی داشت آرامم کند. ولی این دلم بد جور آتش گرفته بود و با هیچ حرفی اطفای حریق نمیشد. روی تختم نشستم. چشمم به جا کلیدی هدیه‌ی آرش افتاد. با عصبانیت از روی قفل بیرون کشیدمش و روی تخت پرتش کردم. کم‌کم تابلو و گردن بند قلبی و هر چیزی که آرش برایم خریده بود را یکی یکی جمع آوری کردم و با خشم روی تخت انداختم. مادر با یک لیوان شربت گلاب و زعفران وارد اتاق شد و نگاهش روی وسایل ثابت ماند. بعد به چشم‌هایم زل زد. –راحیل جان این رو بخور بعد برو یه دوش بگیر. کنارم ایستاد. –هنوز اتفاقی نیوفتاده. میتونی به آرش بگی از حرفت پشیمون شدی. لیوان را گرفتم و سر کشیدم. بعد روی تخت نشستم. –خسته‌ام مامان، از این پچ پچ‌ها، از این نگاهها، از این اضافی بودن. اون روز که رفتم مراسم کیارش این اضافه بودن خیلی اذیتم کرد. –خب اولش شاید سخت باشه، ولی آرش... –آرش کاری نمیکنه مامان. نمی‌‌دونی امروز با چه عشق و علاقه‌ایی از بچه‌ی برادرش حرف میزد. اون میخواد همه رو با هم داشته باشه. یعنی اصلا نمیشه که از خانوادش بگذره. اصلا اگر ما با هم ازدواجم کنیم. مژگان نمیزاره زندگی کنیم مامان. همین الان که هیچ خبری نیست با نگاههاش اذیتم میکنه. اینجوری زندگی آرش میشه جهنم. همون موقع که شوهر داشت اذیت می‌کرد چه برسه که محرم هم بشن. تو اونو نمیشناسی مامان برای رسیدن به خواستش هر کاری میکنهـ یعنی خانوادگی اینجورین. اون حتی بچشم براش مهم نیست. –خب اگه تو واقعا ایمان به درستی کارت داری، نباید اینقدر خودت رو اذیت کنی. –من به خاطر خود آرش این کار رو می‌کنم. به خاطر همون بچه‌ی برادرش و مادرش. از حمام بیرون آمدم وسایل که روی تخت ریخته بودم نبودند. سرجایشان هم نبودند حتما مادر جمعشان کرده بود. شروع به خشک کردن موهایم کردم. احساس کردم بلندترازقبل شده‌اند و به من دهن کجی می‌کنند. چقدرآرش موهایم را دوست داشت. شاید آرش درست می‌گفت بعضی چیزها را نمی‌شود ازجلوی چشم دور کرد. ولی من این کار را ‌می‌کنم. قیچی را آوردم. یاد روزهایی افتادم که آرش باعلاقه وشوق خاصی موهایم را می‌بافت. این اواخر چقدرخوب یادگرفته بود و چقدرقشنگ می بافت. چشم‌هایم را بستم و قیچی اول را زدم. آن روزها خودم هم موهایم را بیشتر دوست داشتم و بهتر بهشان می رسیدم. وقتی آرش نیست، تحمل کردن این موها آینه‌ی دق است. این موها بهانه‌ی دستهای آرش را می‌گیرند. قیچی دوم را عمیق تر زدم و دسته‌ی بزرگی از موهایم همراه اشکم روی زمین افتاد. چند بار این کار را تکرار کردم. با صدای هینی به سمت در برگشتم. –چیکار کردی؟ نگاه مادر روی قیچی دستم مانده بود. بعد نگاهش را بین چشم‌هایم و قیچی چرخاند. شاید دیدن اشکهایم باعث شد آرامتر شود. قیچی را زمین گذاشتم و نگاهی به آینه انداختم. موهایم تا روی شانه هایم شده بود. خیلی نامنظم و بد شکل کوتاه کرده بودم. به قیافه‌ی مبهوت مادر نگاهی انداختم. با صدای گرفته‌ام گفتم: –خیلی بد کوتاه کردم، نه؟ مادر بغضش را فرو داد و گفت: –چرا این کار رو می‌کنی؟ کنار موهای ریخته شده روی زمین نشستم و دسته‌ایی از موها را برداشتم و گفتم: –بد عادت شده بودن. موهای جدید که دربیاد دیگه اون عادتهای قبل رو ندارن. مگه همیشه نمی‌گفتین اگه عادت بدی داریم باید از اول رشد کنیم. مادر کنارم نشست و سرم را برای لحظه‌ایی به سینه‌اش فشرد و بعد بوسید. –عیبی نداره دوباره بلند میشن. ولی خیلی نامرتبن. باید بریم آرایشگاه. دوباره خودم سرم را به سینه‌اش فشردم و هق زدم. مادر شروع کرد به حرف زدن، حرفهایی زد که فکرم را مشغول تر کرد. –مامان باید کمکم کنی تا آرش رو فراموش کنم. سرش را به علامت تایید تکان داد و بعد اصرار کرد برای آرایشگاه رفتن آماده شوم. –خودم میرم مامان جان شما نیاید. همین که از در بیرون رفتم. ماشین آرش را دیدم. هنوز همانجا بود. چرا نرفته بود؟ نزدیک ماشین شدم وداخلش را برانداز کردم. شیشه ها پایین بودند. آرش صندلی‌اش را خوابانده بود و سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود. گوشی‌اش را هم روی سینه‌اش گذاشته بود وآهنگ ملایم وغمگینی گوش می‌کرد. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت ‌280 چشم هایش را بسته بود و ساعدش را روی پیشانی‌اش گذاشته بود. نتوانستم بی تفاوت ردبشوم و بروم. در را باز کردم ونشستم. صدای خواننده در گلویم بغض آورد. بلند شد نشست. چشم‌هایش قرمز بودند. با صدایی که غم از آن می‌بارید گفت: –تو اینجا چیکار میکنی؟ –خودت چرا هنوز اینجایی؟ چرا نرفتی خونه؟ سکوت کرد. صدای موسیقی را قطع کرد. –مگه قول ندادی ازایناگوش نکنی؟ اینا داغونت می کنه. –یادم نمیاد قول داده باشم. ملتمسانه نگاهش کردم. –الان قول بده. به روبرو خیره شد و نفس عمیقی کشید. –چرابایدقول بدم؟ به چه امیدی؟ به خاطر کی؟ بغض کردم. –به خاطرخدا قول بده. دیگر کنترل اشکم با خودم نبود. نگاهم کرد و کمی دست پاچه شد. –باشه قول میدم، توگریه نکن. – آخه اینجا نشستی ماتم گرفتی که چی بشه؟ –به مامان زنگ زدم، بیمارستان بود. گفت برسه خونه تماس میگیره. منتظر تماسشم. –این کارا بی فایدس آرش، خودت رو خسته نکن. الانم برو خونه. سرش را به علامت تایید تکان داد. –میرم، فقط دیگه گریه نکن. از ماشین پیاده شدم و به طرف آرایشگاه راه افتادم. باصدای بوق ماشینش برگشتم. سرش را کج کرد تا صورتم را ببیند. –کجا میری؟ بیا بالا می‌رسونمت. –توبرو، خودم میرم، نزدیکه. بارها وبارها بوق زدوبرای جلوگیری از آبروریزی سوارشدم و راه را نشانش دادم. جلوی آرایشگاه نگه داشت وپرسید: –اینجا چیکارداری؟ –کاردارم تو برو. مشکوک نگاهم کرد. زودپیاده شدم و وارد آرایشگاه شدم. به خواست خودم آرایشگر موهایم را خیلی کوتاه کرد. باهرقیچی که میزد یکی یکی خاطراتمان از جلوی چشم‌هایم رد میشد. وقتی بلندشدم وخودم را در آینه دیدم، تعجب کردم از این همه تغییر. با صدای گوشی‌ام چشم از آینه برداشتم. شماره‌ی فاطمه بود. –الو، سلام فاطمه جان. بعد از احوالپرسی فاطمه گفت: –راحیل ما فردا میریم شهرمون. فقط خواستم قبلش یه چیزی بهت بگم. –چی؟ –راحیل بیا و حرف من رو گوش کن، من دلم می‌سوزه که میگم. تو اگه با آرش ازدواج کنی این خواهر و برادر نمیزارن زندگی کنی. –کیا رو میگی فاطمه؟ –همین فریدون و مژگان. با شنیدن نام فریدون ترسیدم. –مگه چی شده؟ –امروز من و مامان رفتیم بیمارستان بچه‌ی مژگان رو ببینیم. فریدون هم اونجا بود و مدام با مژگان پچ پچ می‌کرد. یه تیکه از حرفهاشون رو اتفاقی شنیدم که فریدون به مژگان می‌گفت، اگه قبول نکردن با گرفتن بچه بترسونشون. –منظورش چی بوده؟ –منظورش این بود که اگر شما از هم جدا نشدید مژگان بگه من با راحیل هوو نمیشم. میبینی چه رویی داره این فریدون؟ داشت از این جور چیزا به مژگان یاد میداد. –هوو؟ –آره دیگه، فکر کردی محرم میشن بعدشم، نخود نخود هر که رود خانه‌ی خود؟ بعد مژگان ازش پرسید حالا تو چرا اینقدر با راحیل لجی؟ گفت چون تا حالا هیچ دختری جرات نداشته مثل راحیل من رو تحقیر کنه، گفت باید ازش انتقام بگیرم. راحیل مگه چیکارش کردی؟ –هیچی بابا ولش کن. –گفتم این چیزها رو بهت بگم بدونی اینا چه نقشه‌ایی چیدن. –امروز به آرش گفتم، تمومش کنه. ولی حالا که اینجوری گفتی دارم فکر میکنم واسه کم کردن روی این دوتا هم که شده باید بیشتر فکرکنم. مسخرس که فریدون من رو هووی خواهرش میدونه. –آره، می‌بینی چقدر پروئه. اصلا من نمیدونم اون چه دشمنی با تو داره. البته به نظر ولش کن این خانواده لیاقت تو رو ندارن. خلایق هر چه لایق. آخه اینجوری اون فریدون فکر میکنه نقشه‌ی اون باعث این جدایی شده. –بزار فکر کنه، مگه مهمه؟ بعد از چند دقیقه صحبت با فاطمه تماس را قطع کردم. امروز از مزاحمتهای تلفنی فریدون متوجه شدم دوباره نقشه‌ایی دارد. موقعی که با آرش بیرون بودم مدام زنگ میزد و تهدید می‌کرد. می‌گفت کسی رو که کتکش زده بالاخره پیدا میکنه و تلافی میکنه و از این جور حرفها... انگار بد جور تحقیر شده بود. همین که پایم را از آرایشگاه بیرون گذاشتم ماشین آرش را دیدم که با چراغ زدن می خواست من را متوجه خودش کند. نزدیک رفتم و گفتم: –تو چرا هنوز اینجایی؟ –بیابشین، می‌برمت خونه. صدایش آنقدر تغییر کرده بود که یک لحظه برایم غریبه شد. ترسیدم مخالفت کنم. نشستم و او راه افتاد. –خوبه تو این موقعیت میای اینجا ها! سرم را پایین انداختم و گفتم: –مامان اصرار کرد. آخه موهام رو خیلی بد کوتاه کردم گفت بیام مرتبشون کنم. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد و گفت: –چرا این کار رو کردی؟ وقتی سکوت مرا دید سرش را روی فرمان گذاشت و گفت: –تو چرا اینقدر سنگ دل شدی راحیل؟ من دوباره به مامان زنگ زدم تا... حرفش را بریدم. –شاید یک ماه انتظار و بی تفاوتی تو و خانوادت باعثش شده. –راحیل باور کن شرایطم سخت بود. –کم‌کم سخت تر هم میشه، من چون این رو درک می‌کنم میگم، اینجوری برای هر دومون بهتره. همین طور برای مامان دیگه راحت میتونه نوه‌اش رو بزرگ کنه. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
انقدر پرخاصیته که ارزششو داره بارها بخونی👌😎 و خواص زیاد آن 👇👇 میل جنسی در آقایان افسردگی در دارو ها در مردان ها_ سطح فشار خون از حملات قلبی و درمان سرطان پروستات و تکرر ادرار برای سلامت کلیه ها و جلوگیری از سنگ کلیه های ادراری و مثانه از دیابت منیزیم امگا ۳ التهاب مفاصل شدت آرتروز التهاب پوست در کرم های ضد پری دربرابر عفونت های پوستی در گردش جریان خون و جلوگیری از لخته شدن خون حافظه علائم پیش از قائدگی علائم یائسگی مانند گر گرفتگی ، درد مفاصل  و سر درد  و… از پوکی استخوان و بهبودی بیماری های کبدی بهبود بیماران سرطانی از ابتلا به سرطان سینه هضم غذا از بزرگ شدن سرطان پروستات خوش خیم 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سعی کنید رفتار رو از حالا خوب کنید تا خدا از گذشته شما صرف نظر کند. ⏳0:52 | درس اخلاق امام خامنه ای 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
⭕️ این توییتِ روزبه علمداری مسئول پایگاه خبری جماران ساعتی قبل از حمله اسرائیل به ایران است که صحبتهای ظریف در کلاب‌هاوس را بازگو می‌کند. عالی‌جنابانِ نماینده مجلس که در برابر انتصابِ نامشروعِ ظریف، سکوت و رخوت پیشه کرده‌اید و منفعل شده‌اید، هشیار باشید که این یک نفر می‌تواند پاشنه آشیل این دولت باشد که چوب حراج به عظمت ملت ایران بزند. این آدم، تمام هم و غمش اف‌ای‌تی‌اف و ارتباط با امریکاست. و بیم آن می‌رود که این قماش حتی برای به کرسی نشاندنِ سیاستهایشان، معیشت مردم را گروگان بگیرند. حالا که آقای پزشکیان، مقهورِ حضورِ چنین شخصی شده است، وظیفه‌ی شما نمایندگان است که جلوی بروز ضررها را بگیرید. 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•