eitaa logo
سفره های آسمانی
389 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
9.2هزار ویدیو
22 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ماجرای خلقت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در عرش و نزول ایشان به زمین 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلنگر ✔️دنیا خیلی فانی تر از اونی هست که فکر می‌کنیم... ♦️‌خلاصه عمر یک آدم مشهور از زبان حاج آقا قرائتی 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک کار خوبی را باب کنید در جامعه؛ ثوابش نو به نو به شما می رسد. 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کلیپ بسیار بسیار زیبا؛ تأکید میکنم حتما حتما ببینید ... * *عزیزان، الحق سخنانشان در خصوص نقش ارتباط نماز و دعا و ذهن انسان‌ها بسیار جالب و زیباست🙏* 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 امام حسن عسکری علیه السلام: جدال مکن، که شکوه و هیبت تو می‌رود شوخی مکن، که بر تو گستاخ می‌شوند. 📚بحارالأنوار، ج۷۳، ص۵۹ 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 شهرام دبیری معاون پارلمانی دولت: طرح حجاب و عفاف اولویت دولت نیست 🇮🇷 🔺 🔻 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی دری را آتش زدند تا نسلی را بسوزانند... اما الان... 🇮🇷 🔺 🔻 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ میهمانان میز اقتصاد در برنامه حاضر نشدند 🔹با وجود هماهنگی انجام شده برای حضور مدیر شرکت پخش فراورده‌های نفتی، معاون برق حرارتی وزارت نیرو و مدیر دیسپچینگ شرکت ملی گاز، هیچ کدام در برنامه میز اقتصاد با موضوع بررسی دلایل محدودیت‌های برق و راهکارهای رفع آن، حضور نیافتند. 🇮🇷 🔺 🔻 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴کیهان خطاب به پزشکیان: کدام فرمانده در میانه جنگ اقتصادی، پول کالاهای اساسی را خرج واردات گوشی امریکایی -اسرائیلی می‌کند؟ ♦️ روزنامه کیهان نوشت: سخن رئیس‌جمهورمان کاملا درست است، اما عمل اقتصادی ایشان برخلاف سخنش می‌باشد. واقعاً کدام فرمانده اقتصادی در وسط جنگ تمام‌عیار اقتصادی دشمنان، ارز کالاهای اساسی اقشار مستضعف را به خرید گوشی‌های گران‌قیمت با برند آمریکایی- اسرائیلی! برای اقشار مرفه اختصاص می‌دهد؟ 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام فاطمیه برعموم شیعیان تسلیت باد 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
1_14758124343.mp3
6.36M
فایل صوتی مداحی تورو جون زهرا 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 356 گاهی تو مراحل این بازیا اونقدر آه و ناله می‌کنیم و در جا میزنیم که گاهی سالها تو یه مرحله از امتحان خدا می‌مونیم.. تصادف خودت رو در نظر بگیر، وقتی همه چیز رو کنار هم می‌چینی حتی گاهی خودت زودتر، می‌تونی بعضی اتفاقها رو پیش بینی کنی. سعیده آهی کشید. –درسته، ولی احساس آدم واقعا گاهی دست خودش نیست. نمی‌تونی بی‌خیالش بشی. –آره‌خب، کارهای مامان برای مهار همین احساساتم خیلی کمک کرد. به نظرم هر مشکلی راهی داره که اولین راهش مبارزس. نباید ضعف از خودت نشون بدی، وگرنه اون مشکله بهت غلبه میکنه. سعیده من نمی‌خوام هدف زندگیم گم بشه. گاهی خواست خدا چیزی غیر از خواست ماست، باید رد بشیم. باید جلوی قانون خدا سر کج کنیم. نباید بگیم خدایا چرا؟ فقط باید بگیم چشم. سعیده سرش را به بازویم تکیه داد. –همیشه به این جمله خاله فکر می‌کردم. یادته؟ می‌گفت بنده‌ی خدا باشید. اون موقع‌ها فکر می‌کردم منظورش همین نماز و حجاب و واجباته. ولی بعد به مرور فهمیدم اینا یه جزییشه، بندگیت وقتی معلوم میشه که تو اوج درد نباید داد بزنی، تو اوج عاشقی باید کنارش بزاری. آره حرفهات رو قبول دارم. ولی خیلی سخته. اصلا شاید به خاطر سختیش هر کسی نمی‌تونه بندگی کنه. بعد صاف نشست و لبخند زد. –البته اگه فکر کنیم همه‌ی اینا بازی خداست و یه جورایی سرکاریه و می‌گذره یه کم کار آسونتر میشه. بعد روبرویم نشست. –مهم اینه که الان راضی هستی. یه چیز دیگه این که کمیل خیلی دوستت داره. وقتی حواست نبود خیلی عاشقانه نگاهت می‌کرد. –امیدوارم لیاقت عشقش رو داشته باشم. –معلومه که داری. بعد نگاهش را در صورتم چرخاند. –بیا یه کم آرایشت کنم. –نه بابا، واسه شام شوهر زهرا میاد بالا. –عه اینجوری ساده که نمیشه، خب اون موقع برو بشور. جشن با بامزه بازیهای بچه های زهرا و ریحانه خیلی خوش گذشت. کمیل کیک را برای تقسیم به آشپزخانه برد و با اشاره از من هم خواست که همراهش بروم. کیک بالا را جدا کرد و اشاره به کیک پایین کرد و گفت: –بیا ببین این مخصوص خودم و خودته، بالاخره توانستم نوشته اش را بخوانم. "خوش امدی به دلم که حریمِ خانه‌ی توست." بعدگوشه ی کیک به شکل کج خیلی ریز نوشته بود: "آن روز که رفتی ،آمدنت را باورداشتم." پس می‌خواست فقط من نوشته ها را بخوانم که استتارش کرده بود. در آشپزخانه روی قالی نشستیم و با کمیل کیک را تقسیم کردیم و داخل پیش دستیها گذاشتیم. بچه های زهرا خانم به کمک داییشان آمدند و پیش دستی ها را داخل سینی گذاشتند و برای مهمانها بُردند. آنقدر مطیع و گوش به فرمان کمیل بودند که به کمیل حسودیم شد. آخر سر هم کمیل همانطور که قربان صدقه‌شان می رفت تکه‌ی بزرگی از کیک برایشان در بشقاب هایشان گذاشت وگفت: –بیایید دایی جان برای شما سفارشی گذاشتم. در حال خوردن کیک گفت: –راستی راحیل من فردا میرم یه سری به شرکت میزنم و میام. –مگه با هم نمیریم؟ –نه، جنابعالی تا من بیام می شینی چمدون می بندی که تا امدم راه بیوفتیم بریم. باتعجب گفتم: –کجا بریم؟ –شهرستان دیگه. پاگشا و این حرفها. میخوان جلوی پات گوسفند پخ پخ کنن. –خب یه خبر میدادی، من که اینجا لباس ندارم. –چرا داری، به مامانت گفتم هرچی لازم داری بیاره. نمی دانستم تعجب کنم یا ذوق. –می گم بهت رئیسی میگی نه. ببین مثل رئیسا چقدر حواست به همه چی هست و همشم دستور میدی. به آدمم هیچی نمی‌گی. انگشتش که کمی خامه‌ایی شده بود را به بینی‌ام زد و گفت: –به اون میگن مدیرت کردن نه ریاست حوری من. –حالا چه فرقی داره، مدیرت جدیدا مد شده و گرنه همین مدیرا رو قبلا می گفتن رئیس. بلند خندید و گفت: –در ضمن من هیچ وقت به شما دستور نمیدم. –پس چی کارمی کنی؟ الان من دلم می خواد فردا باهات بیام چرا اجازه نمیدی؟ اسم این کار چیه؟ مهربان نگاهم کرد. بعد لبهایش راجمع کرد وگفت: –فکرکنم زورگویی باشه. نوک انگشتم را کمی به خامه‌ی کیک آغشته کردم و روی دماغش زدم و گفتم: –چقدرم به هیکلت زورگویی میادا. باخنده گفت: –باشه حوری من. مهمونا که رفتن. با هم چمدونو جمع می کنیم و فردام دوتایی میریم. الان خوبه؟ –آفرین، الان شدی یه رئیس مهربون. –این زبونت کجا بوده تو این مدت رو نمی کردی؟ –همونجا که این مهربونیها و بامزگیهای تو بوده. –دلم می‌خواد از این کیک فردا برای شقایق هم ببرم؟ –فقط یادت باشه از زندگی شخصیمون تو شرکت حرف نزنیا. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 357 قبل از این که سفره ی شام را بیندازیم کمیل پسرهای خواهرش را فرستاد تا پدرشان را صدا بزنند. ولی او نیامد. گفته بودکه سرش درد می کند. زهرا آرام کنار گوش کمیل گفت: –داداش اگه خودت بری بهش بگی میاد. کمیل ابرویی بالا داد و گفت: –من که دیروز تو حیاط دیدمش دعوتش کردم. زهرا خانم شرمنده گفت: –می دونم، اما اخلاقش رو که می دونی چطوریه. یه کم کینه‌ایه؟ کمیل همانطور که تکیه‌اش را از کابینت برمی داشت گفت: –آخه کینه چی آبجی؟ خودتم می دونی سرمایه ی اولیه ی این خونه مال خودم بوده. بقیه‌ی پولشم که بابا داد قرارشد زمینی که توشهرستان دارم بفروشه به جاش برداره. حالا بابا اون زمین رو نمی فروشه تقصیرمنه؟ –می دونم داداش. حق با توئه. چیکارش کنم اونم اینجوریه دیگه. میخوای اصلا نرو ولش کن غذاش رو براش می فرستم. –نه خواهر من، تو بخوای من میرم دنبالش. ولی آخه داره اشتباه می‌کنه. یعنی من می خوام حق خواهرم رو بخورم؟ بعد نفسش را محکم بیرون داد و بلند شد و رفت. زهرا خانم سرش را تکان داد و گفت: –می بینی راحیل، توقعات عجیب اصغر آقا رو می‌بینی؟ برای دلداری‌اش گفتم: –نگران نباشید. کمیل راضیشون می کنه. –میدونم، کمیل تکه به خدا. همیشه کوتا میاد. میدونم به خاطر زندگی منه. حواسش به همه چی هست. اصلا همین که ما رو آورده پیش خودش از بزرگواریشه. وگرنه اینجا رو میداد اجاره، بهترین پرستار رو واسه بچش می‌گرفت. داداشم اهل مداراست. به تنها کسی که فکر نمیکنه خودشه. راحیل باور کن از وقتی فهمیدم به تو علاقه داره روز و شب براش دعا می کردم که به خواستش برسه. بعد آهی کشید و ادامه داد: –داداشم از زن اولش که شانس نیاورد، زنش تو همون چندسال پیرش کرد. از بس که خیره سر بود، ولی بازم کمیل باهاش راه میومد. خدا رحمتش کنه. قسمت اونم اونجوری بود دیگه. بعد با لبخند ادامه داد: –کمیل خیلی خاطرت رومی خواد راحیل، این روزا خیلی خوشحاله. به نظرم خدا تو رو به خاطر صبر و مهربونیش سر راهش قرار داده. همان لحظه کمیل و شوهرخواهرش یاالله گویان وارد شدند. زهرا زیرلب قربان صدقه ی برادرش رفت و من به این فکر کردم که چرا بعضی از آدمها همیشه ی خدا از همه طلبکارند. شب از نیمه گذشته بود. با کمک پدر و مادر کمیل خانه را مرتب کردیم. پدر کمیل پیرمرد مهربان و خون گرمی بود. هر وقت صدایم می کرد، یک پسوند بابا پشت اسمم می آورد. این جور صدا کردنش را خیلی دوست داشتم. شاید او هم می دانست که دختری که پدر ندارد چقدر تشنه‌ی شنیدن این کلمه است. بعد از تمام شدن کارها حاج خانم گفت: –من با ریحانه تو اتاق می خوابم شب بخیر. پدرکمیل اشاره‌ای به من کرد و گفت: –بیا یه کم بشین بابا خسته شدی. کنارش روی مبل نشستم وگفتم: –آقاجون به خاطر امروز ممنون خیلی زحمت کشیدید. –کاری نکردم بابا. من از تو ممنونم به خاطر شادی که تو این خونه آوردی. بعددستم را دربین دستهای زحمت کشیده اش نگه داشت. دستهایی که با لمسش فهمیدم تمام عمر کار کرده‌ است. –همه‌ی نگرانی که برای ریحانه داشتم همون بار اول که دیدمت بر طرف شد وبه خاطر وجوت هزار بار خدارو شکرکردم. بعد آهی کشید. –راحیل بابا، من تا وقتی زنده ام برات دعا می کنم. می دونم که تو برای ریحانه از مادر خودشم بیشتر مادری کردی ومی کنی. زهرا همیشه تعریفت رو می‌کنه. تو با زهرای من برام فرقی نداری. بعد نگاهش را درچشم هایم چرخاند و با لبخند گفت: اگه کمیل اذیتت کرد به خودم بگو. هر دو خندیدم و کمیل که تشک پدرش را مرتب می کرد. پرسید: –چی می گید شما دوتا؟ راحیل نکنه داری زیر آب منو می زنی؟ دوباره خندیدیم. به این فکرکردم که چقدرخوب است خانواده همسرت دوستت داشته باشند و برای داشتنت خدا را شکرکنند. هر دو کنار چمدان نشسته بودیم ولباسهایمان را مرتب در چمدان می چیدیم که نگاهمان تصادف سختی باهم کردند. قلبم ضربان گرفت. –کمیل. –جانم عزیزم. –یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟ لبهایش راکمی کج کرد و گفت: –کی دروغ شنیدی؟ –نه، منظورم اینه بدون ملاحظه جواب بده. –خدا به خیر بگذرونه، بپرس. –تو که می‌تونستی طبقه‌ پایین رو اجاره بدی و با پولش برای ریحانه یه پرستار تمام وقت بگیری، احتیاجی هم به من و زهرا نداشته باشی. چرا این کار رو نکردی؟ –چی شده که اینو می‌پرسی؟ –همینجوری. همانطورکه وسایل خطاطی‌اش را در چمدان می‌گذاشت گفت: –از کجا پرستاری مثل تو پیدا می کردم؟ –قرار شد راستش رو بگی دیگه. یک تابلوی زیبا را که با خط خودش نوشته بود داخل چمدان گذاشت. –خب می‌خواستم زهرا زندگی بهتری داشته باشه. اونجا خونشون خیلی هم کوچیک بود و هم خارج از شهر براشون سخت بود. می دونستم اگه یه بهانه‌ی اساسی برای امدن خواهرم و خانوادش به اینجا نداشته باشم ممکنه غرور شوهرش جریحه داربشه و کلا نیاد اینجا زندگی کنه و بهش بگه نمی خوام زیر بلیط برادرت باشم. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 358 برای همین با زهرا صحبت کردم تا به شوهرش بگه چون تو، دانشگاه داری و نمی تونی تمام وقت پیش ریحانه باشی. اونم بیاد کمک کنه. شوهر زهرا فکر کرده چون پدرم برای خرید این خونه کمکم کرده پس زهرا هم اینجا سهم داره و کلا اون جایی که الان نشستن مال خودشونه. البته من که حرفی نداشتم، گفتم تا هر وقت دلتون می خواد بشینید. ولی اصغر آقا میخواد برای محکم کاری سه دونگ این خونه رو به نام اونا بزنیم. فکر کنم زهرا برای این موضوع رو براش توضیح نمیده و نمیگه اینجا کلا برای برادرمه، چون می‌ترسه اگه اصغر بفهمه بگه از اینجا بریم. بخصوص که حالا هم تو هستی و ما احتیاجی به پرستاری زهرا نداریم. بلند شدم وکنارش نشستم و بوسه‌ایی از بازویش کردم. –چقدر تو مهربونی. دستش را دور کمرم حلق کرد و مرا به خودش چسباند و بادست دیگرش موهایم رابه هم ریخت وگفت: –تو بیشتر. –کمیل. صورتش را روی سرم گذاشت و لب زد. –جونم. –چرا از شکایتت صرف نظرکردی و قبول کردی من مواظب ریحانه باشم؟ سرش را بلندکرد و بوسه ایی روی موهایم زد و گفت: –اون روزا واقعا نمی دونستم ریحانه رو که خیلی کوچیک بود، باید به کی بسپرم. خواهرم هم برای خودش زندگی داشت و مسیرش هم دور بود. شوهرشم زیاد خوشش نمیومد که زهرا مدام بچه ی من تو بغلش باشه. با خودم گفتم پرستار می‌گیرم، ولی به کی می تونستم اعتماد کنم، که وقتی من نیستم بلایی سر بچه نیاره. چندباری که تو رو دیدم. خانواده‌ات، بخصوص مادرت رو که دیدم. اعتمادم رو جلب کردید. توی دلم از خدا می خواستم که یه جوری توی دلت بندازه که خودت این پیشنهاد رو بدی. برای همین گفتم می‌خوام برای بچم پرستار بگیرم و به کسی اعتماد ندارم. که تو خودت پرسیدی به من اعتماد دارید بیام پرستارش بشم. منم برای این که رد گم کنم پرسیدم. مگه شما بچه داری بلدید؟ سرم را بلند کردم و نگاهش کردم وبا لبخند گفتم: –منم گفتم مگه بلد شدن می خواد. کاری نداره. دستش را کنار صورتم آورد و با انگشتش شروع به نوازش گونه‌ام کرد. –روزای اول رفتارت رو زیر ذره بین گذاشته بودم. وقتی ریحانه رو میبردی تو اتاق تا بخوابونیش و در رومی‌بستی. دلم شور میزد. ولی وقتی صدای صوت دل نواز یه دعا یا قرآن یا لالایی دل نشین از توی اتاق بلند میشد. نفس راحتی می‌کشیدم. یادته اون موقع ها ریحانه رو با این چیزا می خوابوندی؟ کارم رو خیلی راحت کرده بودی. شباکه می خواستم بخوابونمش این صوتها رو رو گوشیم ریخته بودم و براش می‌ذاشتم آروم میشد و می‌خوابید. باتعجب نگاهش کردم. –کلک چرا تا حالا نگفته بودی؟ خندید. –خیلی چیزای دیگه رو هم بهت نگفتم. –چی؟ –این که اون چندباری که ازت خواستم باهام بیای بیرون می خواستم بیشتر بشناسمت، توی شرایط مختلف قرارت بدم و عکس العملت رو بسنجم. بی هوا مشتی روانه ‌شکمش کردم. –چقدربد جنسی. آخی، گفت و دستم را گرفت. –اینو دیگه کشف نکرده بودم. پس دست بزنم داری. تابلویی که داخل چمدان گذاشته بود را برداشتم. –کمیل من عاشق این خط نوشتن توام. چه شعر قشنگی... برای کی نوشتی؟ آهی کشید. –اون روزا که حالم خیلی بد بود نوشتمش و زدم به دیوار اتاقم. هر روز که چشمم بهش می‌خورد آروم میشدم. بعد بلند و آهنگین شعر را خواند. "همه عالم يه طرف حسين زهرا يه طرف همه عشقا يه طرف عشق به مولا يه طرف" –خب چرا گذاشتیش تو چمدون؟ –این مدت که بابا اینجا بود گفت لنگه‌اش رو براش بنویسم. وقت نکردم. اینو میبرم میزنم دیوار خونشون برای خودمون سر فرصت یکی دیگه می‌نویسم. سرم را روی سینه اش گذاشتم و با خودم فکر کردم. کشف کردن آدم ها خیلی سخت است. کاش زکریای رازی به جای کشف الکل، یک فرمولی اختراع می کردکه با آن زوایای پنهان وجودی هر انسان را ‌کشف می کردیم شاید هم هر کسی خودش باید برای خودش فرمولی بسازد تا بتواند وجودش را کشف کند. پنهان ماندن و کشف نشدن مثل پیدا نکردن درب خروجی در یک بازی رایانه ایی است. مدام باید در محوطه‌ی پشت در دور خودت بچرخی تا وقتت تمام شودو گیم اور شوی. شایدهم مثل پرنده ایی که از ابتدای تولدش داخل قفسی حبس است و زیباییهای خارج از آن را درک نمی کند وخودش را در آن دنیای کوچکش خوشبخت احساس می کند. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه‌اند عشق در دست حسین بن علیست💚 💚 سلام دوستان شبتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ شماره تماس 096380 جهت گزارش به پلیس برای براداشت غیر مجاز از حساب بانکی و مسدود نمودن حساب بصورت شبانه روزی. شماره را ذخیره نمایید . و پیام را جهت اطلاع دیگر دوستان جهت اقدام به موقع نشر دهید . 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی از بلاهای زمینی و آسمانی 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت شصت سوم: حالا مرحله ای دیگر از رسالت نوح آغاز شده بود، مرحله ای بسیار متفاوت، نوح در بین مردم شهر ظاهر میشد و در میان تعجب مردم شهر، آنها را دیگر به سمت خدا دعوت نمی کرد و مردم هم کاری به کارش نداشتند و دیگر سنگ و چوب نثارش نمی کردند تا اینکه کم کم با کمک یاران اندکش شروع به ساخت کشتی نمود. حضرت نوح شروع به ساخت کشتی کرد. از آن جایی که قرار بود در این کشتی نجات هم انسان های مومن و هم تعداد زیادی از حیوانات سوار شوند پس حجم و اندازه کشتی از حد معمولی باید بزرگ تر باشد و نوح نمی تواند چنین کشتی بزرگی را به دور از چشم مردم قومش بسازد. پس هنگامی که گروه هایی از مردم قومش از کنار آن کشتی در حال ساخت می گذشتند نوح را مسخره می کردند. آن ها به نوح می گفتند: تو دیوانه هستی که در این منطقه که هیچ دریایی وجود ندارد چنین کشتی بزرگی را می سازی! قوم نوح کشتی های دیگری دیده بودند و با طرز کار کشتی آشنا بودند اما از اینکه نوح کشتی به این عظمت در منطقه ای که دریا وجود نداشت می ساخت متعجب شده بودند و چون دیگر نوح آنها را به دینش دعوت نمی نمود فکر می کردند نوح مجنون شده است و با زبان طعنه و متلک با او برخورد می کردند. روزی یکی از مترفین شهر برای کنجکاوی و اینکه سر از کار نوح و یارانش درآورد نزدیک زمین وسیعی که در آنجا نوح مشغول ساخت کشتی بود شد و بعد همانطور که تکه های تراشیده شده از درخت ساج را که نوح با میخ بهم میدوخت نگاه می کرد با لبخندی تمسخر آمیز گفت: ای نوح! به گمانم عقلت زایل شده و در دشتی وسیع که نشانی از اب و دریا نیست، مشغول ساخت کشتی هستی. حضرت نوح در پاسخ به او آهی کشید فرمود: به زودی خواهید دانست که چه کسی گرفتار عذاب خفت بار خواهد شد. حضرت نوح با زدن این سخن قصد داشت که باز هم تلنگری به او که به نمایندگی از دیگر مردم کافر آمده بود بزند تا بلکه هدایت شوند. کشتی نوح باید در مقابل طوفانی مقاومت می کرد که تا به امروز مثل و مانند آن دیگر نیامده است. بزرگترین ناوها و کشتی های امروزین در مقابل امواجی که حداکثر ارتفاع آن ها به 12 متر برسد مقاومت می کنند و بیش از آن را نمی توانند تحمل کنند اما کشتی نوح در مقابل امواجی مقاومت کرد که هرکدام از آن ها به اندازه عظمت یک کوه بوده اند. پس تکنولوژی که در این کشتی به کار رفته است بسیار مهم است. این کشتی از همکاری ترکیبی میان انسان و وحی الهی ساخته شد. کم کم کشتی ساخته شد، ساختمانی عظیم در چهار طبقه که همگان از دیدن عظمت آن انگشت به دهان می ماندند و حالا نوبت مرحله آخر ساخت کشتی بود، مرحله ای که اگر انجام نمیشد تمام زحمات نوح بر باد میرفت و این کشتی با عظمت با اندک نسیمی از هم می پاشید چرا که آن چیزی که استحکام کشتی بر آن بنا شده بود به انجام نرسیده بود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت شصت چهارم: اینک ساخت کشتی تقریبا تکمیل شده بود و حضرت نوح بیشتر میخ ها را در ساخت بدنه کشتی استفاده کرده بود. اما در آخر کار همان «پنج میخ » باقی مانده بود و گویی تمام وجه نجات دهندگی کشتی و تمام مقاومت کشتی قرار بود توسط این پنج میخ تامین شود یعنی اگر این پنج میخ نباشد، این کشتی بزرگ، با اندک چیزی به فنا می رفت. هنگامی که نوح نبی یکی از این میخ ها را برداشت تا به بدنه کشتی بکوبد نور عظیمی از این میخ به آسمان تابید و حضرت نوح به شدت متحیر شد و با لحنی لرزان عرضه داشت: خدایا این نور چیست؟! این چه عظمتی ست که تمام وجودم را تحت تاثیر خود قرار داده است؟! ناگهان میخ به صدا در آمد که من به اسم بهترین و برترین انبیاء محمد بن عبداالله هستم و نور من اشعه ای کوچک از نور محمد، آخرین پیامبر خداست، در این هنگام جبرائیل نازل شد و سخن شگفت انگیز میخ را تایید کرد و به نوح گفت که این میخ را در جلو کشتی و به جانب سمت راست آن بکوبد. سپس حضرت نوح میخ دوم را برداشت و دوباره نور عظیمی از آن به آسمان تابید و در این هنگام جبرئیل گفت این میخ به اسم وصی و پسر عموی پیامبر آخرالزمان یعنی «علی بن ابی طالب» است و نورش اشعه ای از نور وجودی علی اعلی ست، آن را در جلو کشتی به جانب سمت چپ بکوب، سپس میخ سوم را برداشت و از آن نور عظیمی به آسمان تابید و جبرئیل گفت که این میخ به اسم سرور زنان عالم و دختر پیامبر آخرالزمان یعنی «فاطمه زهرا» است و نورش اشعه ای از نور وجود نازنین دختر پیامبر آخرالزمان است، آن را در جلو کشتی به جانب میخ پدرش بکوب، سپس میخ چهارم را برداشت و باز نور عظیمی از آن به آسمان تابید و جبرائیل فرمود: که این میخ به اسم «حسن بن علی» و اشعه ای از نور وجود ایشان است و آن را در جلو کشتی به جانب پدرش علی بن ابی طالب بکوب، هنگامی که نوح نبی میخ پنجم را برداشت و خواست بکوبد علاوه بر نور عظیمی که در میخ های قبلی مشاهده می کرد یک رطوبتی را درون میخ مشاهده کرد و حزنی عجیب بر دلش حاکم شد که ناخواسته اشکش جاری شد، پس نوح از جبرائیل پرسید که این رطوبتی که از میخ صادر شده است چیست؟ این تألمی و غصه ای که بر جانم نشسته و نمی توانم آن را تحمل کنم چیست؟! تو را به خدا راز این غصه عجیب را بر من فاش نما، جبرائیل با صدایی بغض دار پاسخ داد: که این رطوبت خون است، خون خدا، خون کسی که در راه خدا زنده زنده سر از تنش جدا کردند، این خون «حسین» است که ذبیح الله الاعظم است و سپس ماجرای شهادت اباعبدالله الحسین را برای نوح نقل کرد جبرئیل بر سینه و سر زنان از دشت کربلا گفت، از کربلا و هُرم گرما و تشنگی اش، از علی اکبر که پیکرش اربا اربا شد و از شش ماهه بی سر، از یاران شجاع و از دست بریده عباس و از لبان خشکیده حسین و سپس بدن لگدکوب شده با سم اسب حسین گفت، از رگ های بریده حسین گفت و از حرم به اسارت رفته اش گفت، جبرئیل می گفت و نوح بر سر و سینه زنان در این غم عظیم عزاداری می کرد و فضای آنجا معطر شد به عطر حسین زهرا... پس از عزاداری جبرئیل و نوح بر غم حسین ، حضرت نوح میخ پنجم را بر بدنه کشتی کوبید حالا نوح پس از کوبیدن آن میخ ها قرار است که به آن ها متوسل شود تا وجه نجات یافتگی کشتی توسط این پنج میخ مشخص شود. یک بار دیگر هم کلمات الهی به کمک انسان ها آمدند و آن ها را نجات دادند و در واقع توسل به این کلمات باعث نجات بنی بشر است و اصلا از همان زمان ازل خداوند اراده کرده بود که این کلمات مقدس را از نور وجود خودش بیافریند و تنها این کلمات در همه حال باعث نجات بشریت شود. توسل انجام شد و کشتی نجات آماده شد، کشتی نجاتی که موتور محرکه اش نور پنج تن مقدس آل عبا و پنج کلمه مقدس بود. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت شصت پنجم: کشتی نجات آماده شد و حالا همه مومنین که در کنار نوح مانده بودند، منتظر وعده ای بودند که خداوند داده بود. نوح بار دیگر به میان قومش رفت و بعد از سالها که سکوت کرده بود، دوباره و برای آخرین بار آنها را به سمت خداوند دعوت کرد، نوح با یادآوری نعمات زیادی که خداوند به بندگانش داده و بشارت به رحمت پروردگار از انها خواست دست از پرستش بت ها و اله های متعدد که حیله ای از جانب ابلیس بودند بردارند و به سمت پروردگار یکتا بیایند، اما آنها انقدر ابلیس در جانشان نفوذ کرده بود که گوشی برای شنیدن سخنان حق نوح نداشتند و گستاخانه نوح را از خود راندند، نوح به آنها از عذاب خداوند گفت و از طوفان عظیمی که در راه بود سخن ها گفت، اما باز هم کسی حرفش را برنتافت. پس از آن که نوح نبی اتمام حجت هایش را انجام داد اینک زمان تحقق امر پروردگار فرا رسیده بود. هنگامی که قرآن کریم واژه امر خدا را استعمال می کند معلوم می شود که یک امر خارق العاده و عجیب در حال تحقق است و ما با یک مساله ساده روبرو نیستیم. روزی نوح در بیرون خانه بود که عموره با شتاب به سمت او آمد و خبر داد که از تنور خانه شان آب با شدت و سرعتی زیاد به بیرون فوران می کند، نوح خود را به خانه رساند و با چشم خود جوشش آب از تنور را دید. اولین نشانه و علامت طوفان همین بود، تنوری که در خانه حضرت نوح قرار داشت فوران کرد و آب از آن جوشید. حضرت نوح چندین بار آن را بست اما دوباره نیز آب از آن فوران کرد. پس نوح متوجه شد که این مساله نشانه ای از اتفاقات پیش روست. کمی بعد، خورشید پوشیده شد و درب های آسمان باز شد و نهرهای آب از آسمان نازل شد. نحوه نزول آب از آسمان در این واقعه به صورت قطره قطره نبوده است بلکه به این صورت بود که گویی چندین نهر آب به یکباره از آسمان به صورت متصل جاری شده بود. علاوه بر آب هایی که از آسمان به زمین می ریخت از زمین نیز چشمه های آب به صورت انفجاری و نه جوشش عادی به جریان درآمد و رودخانه هایی از زمین خارج می شد. قرآن در تصویر این صحنه می فرماید: آب های زمین و آسمان به هم متصل شد؛ این تصویری بود که بیننده خارجی آن را مشاهده می کرد که هیچ چیزی بجز آب وجود ندارد. در این هنگام بود که حضرت نوح به مومنین فرمود که به سمت کشتی فرار کنند و سوار بر آن شوند. هرکس از یاران نوح حیوانی را به دنبال خود میکشید کشتی نوح چهار طبقه داشت که برای انسان ها، پرندگان، حیوانات وحشی و حیوانات اهلی تدارک دیده شده بود. هر موجودی که نجات بر او نوشته شده است و مقدر شده بود که در روی زمین به حیات ادامه دهد، درون کشتی نجات جای داده شد. حالا طوفان شروع شده بود اما هنوز آب همه جای خشکی را در بر نگرفته بود و هنوز کوه هایی بودند که زیر آب فرو نرفته بودند. نحوه حرکت این کشتی به گونه ای بود که نه با زغال سنگ و نه بادبان و نه پارو، هیچ عامل محرک مادی دیگری حرکت نمی کرد بلکه نیروی محرک این کشتی اسم خداوند بود که هرگاه توسط نوح به زبان جاری می شد این کشتی به حرکت در می آمد. بسم الله مجراها و مرساها. در روایات متعددی که از اهل بیت صادر شده است فرموده اند که ما همان اسمای حسنای پروردگار هستیم. پس معلوم می شود که همان کلماتی که وجه نجات یافتگی کشتی بودند حالاعامل حرکت کشتی نیز بودند، یعنی به اراده خداوند این نیروی کلمات مقدس بود که کشتی نجات را به پیش می برد. کشتی در حال حرکت بود، تمام کافرانی که نوح را تکذیب کرده بودند برای فرار از دست آبی که از زمین و آسمان می جوشید به سمت بلندی ها و کوه ها در حرکت بودند، آنها نمی دانستند که این آب قرار است تمام سطح زمین حتی کوه ها را بپوشاند و باز هم عناد می ورزیدند و برای نجات از این طوفان به جای اینکه به سمت نوح و خدایش حرکت کنند به سمت کوه می رفتند، انگار اله آنها این بار کوه شده بود، در همین وانفسای طوفان ناگهان چشم نوح به پسرش کنعان افتاد که در حال دویدن بود و می خواست به کوه بزرگی پناه ببرد تا از طوفان در امان باشد. این در حالی بود که همگان شاهد نزول اتفاقات کاملا غیر عادی بودند اما باز هم حاضر نبودند به اله نوح پناهنده شوند و می خواستند به الهه های دیگر پناه ببرند و ریشه این مساله لج بازی و تکبر درونی آن ها بود. حضرت نوح فرزندش را صدا زد که با ما سوار بر کشتی شو و با گروه کافران مباش..... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
33.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ توضیحات کارشناس فناوری تجهیزات از انفجار پیجرها در لبنان و همینطور استفاده خلبان شهید رئیسی از آی پد آمریکایی در پرواز تا تجهیزاتی که استفاده می‌شود و ما تهدیدات آن را جدی نمیگیریم. 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اتمام حجت کم سابقه سازمان انرژی اتمی با آژانس 🔹 اگر چهارشنبه آینده قطعنامه ضدایرانی قرائت شود، قبل از این که حتی رای‌گیری کنند اقدامات قاطع و بلادرنگ خود را شروع می‌کنیم 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا