📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت اول
🚥 من جواد هستم
🚥 هفتم سالمه .
🚥 ما در عربستان زندگی می کنیم .
🚥 مسلمانیم ولی مذهب ما ، سُنی هست .
🚥 اینجا ، در کشور ما ،
🚥 هر کی شیعه باشد ، اذیتش می کنند
🚥 شیعه ها ، خیلی آدمای خوبی هستند
🚥 اما نمی دانم چرا حکومت ما ،
🚥 با آنها دشمنی می کند .
🚥 هر کی با شیعه ها رفت و آمد کند
🚥 به شدت مجازات می شود
🚥 یک روز ، در بازار بودیم
🚥 داشتیم از خیابان پشت بازار ،
🚥 که محله شیعیان بود ، رد می شدیم
🚥 ناگهان پدر و مادرم ایستادند
🚥 از مسجد شیعه ها ،
🚥 صدای حاج آقا را شنیدیم
🚥 که در منبر سخنرانی می کرد
🚥 پدرم با تعجب ،
🚥 به سخنان حاج آقا گوش می کرد
🚥 انگار حاج آقا ،
🚥 در سخنرانی و حرفهای خود ،
🚥 از مطالب و منابع کتابهای ما سنی ها ،
🚥 استفاده می کرد .
🚥 هر روایتی که می خواند از کتاب ما بود
🚥 پدرم از این موضوع ، خیلی تعجب کرد
🚥 و وارد مسجد شد .
🚥 مادرم گفت : حمید داخل نشو خطرناکه
🚥 پدر گفت : نترس عزیزم زود میام
🚥 نیم ساعت گذشت ولی پدرم نیامد
🚥 رفتم دنبالش
🚥 از دور دیدم که با همان حاج آقا ،
🚥 داشت صحبت می کرد .
🚥 نزدیکتر شدم و پشت پدرم ایستادم
🚥 و شلوارش را محکم گرفتم .
🚥 حاج آقا وقتی مرا دید
🚥 به من لبخندی زد
🚥 سپس شکلاتی از جیبش درآورد
🚥 و به من داد .
🚥 من خیلی خوشحال شدم ،
🚥 خواستم آن را بگیرم ولی ترسیدم
🚥 چون به ما گفته بودند شیعه ها خطرناکند
🚥 خود حاج آقا ، با مهربانی و لبخند گفت :
🕌 بگیر عزیزم ... من کارت ندارم
🚥 شکلات را گرفتم و در جیبم گذاشتم
🚥 به حرفهای پدر و حاج آقا گوش کردم
🚥 آنها داشتند درباره خلیفه های ما ،
🚥 و درباره حضرت علی و زهرا ،
🚥 صحبت می کردند .
🚥 حاج آقا گفت :
🕌 من اهل سنت رو دوست دارم
🕌 مثل برادرانم و شاید بیشتر
🕌 اما باید حق رو بپذیرم و به دیگران بگم
🕌 خودت بگو آیا پیامبر بالاتره یا خلیفه ها ؟
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
#داستان_بلند_ #پسری_به_نام_شیعه_
🕊#سفره_های_آسمانی 🕊
•┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈•
با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
•┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•