#حکایت
📣 ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ .
ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ . 💵
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ⁉️ ﺑﻬﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ,💎
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ .
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ .
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ مىﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مراميست ! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟😳🧐
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : من به اين سكه ها نيازي ندارم چون كارشان را كردند !!
و ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪﺍﺳﺖ .
_اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ.چون برايش بهايي پرداخت كرده بوديد
_ﺩﻭﻡ اينكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم
چون در جيبم پول بود
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
هدایت شده از - سـخـنـان گـهـربــار !
بارالها...
تونادیده میگری من هم نادیده میگیرم توخطاهایم رامن عطاهایت را…
سلام رفقا✋🏻
اینم لیست فعالیت های ما در این کانال👇🏻😍
✨#امام_زمان
♥️#تفسیر_قرآن
✨#تلنگرانه
♥️#حدیث
✨#شهیدانه
♥️#سخنرانی
✨#سخن_بزرگان
❤️#حکایت
کافیه فقط روی گزینه مورد نظرتون بزنید تا برایتان بیاورد🌿
کانال سـخـنـانـ🌸 گـهـربــار👇🏻😍
https://eitaa.com/joinchat/3459776611Cd74e8f3817
✅تلنگر
✍ مرد جوانی از مشکلات خود به
حکیمی گلایه می کرد و از او خواست
که راهنمایی اش کند.
حکیم آدرسی به او داد و گفت به این
مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند،
می توانی از آنها کمک بطلبی.
مرد هیجان زده به سمت آدرس رفت،
با تعجب دید آنجا قبرستان است.
به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند!
"همانا انسان را در سختی ها آفریدیم
📚سوره بلد/۴
#تفسیر
#حکایت
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
✨﷽✨
#حکایت
هیچ وقت ناامید نشوید
✍ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. عدهای ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﮐﻤﮏ کنند. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ناامید شده و ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎت ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍرد. ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ تلاش شما ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ مُرد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮد. ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ تمام تلاشش را برای نجات از آب به کار گرفت. ﺑﻴﺮﻭﻧﯽﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ است …
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ آن ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ رسیدن به خواستههایت میگویند...
🔅امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
فی القُنُوطِ اَلتَّفرِيطُ نااميدی، موجب کوتاهی در عمل میشود.
📚 ميزان الحكمة ج3 صفحه 263
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
#حکایت
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. 👨🏻⚖
اولی گفت:
به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام.
حضرت قاضی، از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.
دومی گفت:
من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.🙋🏻♂
قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.
پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.
سپس عصایش را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:
به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.
قاضی به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويی؟
او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.
قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت.
در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد.
قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است.
به طلبکار گفت:
بدهکار وقتی که عصایش را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد
ولی من از او زیرک تر بودم
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
بارالها...
تونادیده میگری من هم نادیده میگیرم توخطاهایم رامن عطاهایت را…
سلام رفقا✋🏻
اینم لیست فعالیت های ما در این کانال👇🏻😍
✨#امام_زمان
♥️#تفسیر_قرآن
✨#تلنگرانه
♥️#حدیث
✨#شهیدانه
♥️#سخنرانی
✨#سخن_بزرگان
❤️#حکایت
✨#ویژگی_شاخص_حاج_قاسم
❤️#پندانه
✨#خودسازی_دینداریِ_لذت_بخش
کافیه فقط روی گزینه مورد نظرتون بزنید تا برایتان بیاورد🌿
کانال سـخـنـانـ🌸 گـهـربــار👇🏻😍
https://eitaa.com/joinchat/3459776611Cd74e8f3817
🔻رساندنِ این پول به سادات، واجبتر است❗️
◽️آیت الله سید محمد باقر میردامادی:
یک روز بنده در مسجد شاهد بودم فردی دستمالی پر از پول آورد و بین دو نماز ظهر و عصر به مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب داد. ایشان فرمودند: مومن! این چیست؟ آن فرد گفت:
◽️پول است. آقا پرسیدند: برای چیست؟ آن فرد پاسخ داد: خمس است. ایشان فرمودند:
مگر در محله شما سیدِ فقیر نیست که پول را این جا آوردهاید؟
◽️آن فرد گفت: نمیدانم ساداتِ محله ما فقیر هستند یا خیر!
◽️آیت الله فرمودند:
اشکال یکی بود، دو تا شد! چرا نباید از سادات محلهات خبر داشته باشید. همین الان پول را بردارید و به آنها برسانید.
◽️آن فرد گفت: بعد از خواندن نماز عصر پولها را میبرم.
◽️ایشان فرمودند: نماز عصر را تا زمان غروب، میتوانی بخوانی، اما رساندنِ این پول به سادات، واجبتر است!
#حکایت
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
بارالها...
تونادیده میگری من هم نادیده میگیرم توخطاهایم رامن عطاهایت را…🌱
سلام رفقا✋🏻
اینم لیست فعالیت های ما در این کانال👇🏻😍
✨#امام_زمان
♥️#تفسیر_قرآن
✨#تلنگرانه
♥️#حدیث
✨#شهیدانه
♥️#سخنرانی
✨#سخن_بزرگان
❤️#حکایت
✨#ویژگی_شاخص_حاج_قاسم
❤️#پندانه
کافیه فقط روی گزینه مورد نظرتون بزنید تا برایتان بیاورد🌿
کانال سـخـنـانـ🌸 گـهـربــار👇🏻😍
https://eitaa.com/joinchat/3459776611Cd74e8f3817
🔴 #تلنگرانه
✍جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟... زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم!
#حکایت
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨
✨🌸
حضرت امام علی (علیه السّلام):
💢 «دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود، و کوچ کردن از وطن حتمی است.💯 دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود، و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.»💥
📚نهج البلاغه، خطبه ۴۵
#حدیث
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
بارالها...
تونادیده میگری من هم نادیده میگیرم توخطاهایم رامن عطاهایت را…
سلام رفقا✋🏻
اینم لیست فعالیت های ما در این کانال👇🏻😍
✨#امام_زمان
♥️#تفسیر_قرآن
✨#تلنگرانه
♥️#حدیث
✨#شهیدانه
♥️#سخنرانی
✨#سخن_بزرگان
❤️#حکایت
✨#حاج_قاسم
❤️#پندانه
کافیه فقط روی گزینه مورد نظرتون بزنید تا برایتان بیاورد🌿
کانال سـخـنـانـ🌸 گـهـربــار👇🏻😍
https://eitaa.com/joinchat/3459776611Cd74e8f3817
عابد و ارزش نماز💎
🚶♂مردی نزد عابدی رفت و گفت:
ای عابد سوالی دارم.🧐
عابد گفت:
بگو.🗣
مرد گفت:
نماز خودم را شکستم.😳
عابد گفت:
دلیلش چه بود؟🤨
مرد گفت:
هنگام اقامه نماز دیدم دزدی کفشهایم را ربود و فرار کرد. بر آن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟🧐
عابد گفت:
کفش تو چند درهم قیمت داشت؟💵
مرد گفت:
پنج درهم.👌🏼
عابد گفت:
اى مرد کار بجا و پسندیدهای کردهای زیرا نمازی که تو میخواندی دو درهم هم نمیارزید.🤦🏻♂
#پندانه
#حکایت
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝
✍🏻"حرص و آز "
کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد...🌾
تا اینكه یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد...👌🏼
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.👌🏼
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد...
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همهاش مال تو!»👌🏼
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند...!
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه: «خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید...
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدید بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد...
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«خدایا! گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
#حکایت
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
@sokhanangoharbar
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝