PTT-20200726-WA0005.opus
715.8K
#شادی
🔘چگونه دراوج سختی وناملایمات زندگی میتوان شادبودوشادزیست❓
🔆آیادرآخرالزمان میتوان شادبود❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
4_5832335244576964858.mp3
2.98M
#شادی
#فایل_اول
✳️شادی در دین اسلام چگونه تعریف میشود؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
4_5832335244576964867.mp3
2.23M
#شادی
#فایل_دوم
✳️شادی در محیط خانواده چه تاثیری دارد؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
4_5832335244576964883.mp3
1.57M
#شادی
#فایل_سوم
✳️آیا برای شادی حد و اندازه ایی معین شده است؟؟
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
@sokhananiziba
https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
4_5832481290644883548.opus
715.8K
#شادی
🔘چگونه در اوج سختی و ناملایمات زندگی میتوان شاد بود و شاد زیست❓
🔆آیا در آخرالزمان میتوان شاد بود❓
#سخنان_ناب_و_زیبای_استاد_آقارضا
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
🌼امـام رضـا علیهالسلام می فرمایند: أن قوة النفس تابعة لأمزجة الأبدان و.... 👈قوا و نیروهای نفس انس
💠مزاج و حالات روحی و روانی
چه احساسات منفی مثل کسالت، خستگی، یأس و نا امیدی ،خشم، غم، ترس،خجالت و بی انگیزه شدن نسبت به آینده، و...چه احساسات مثبت مثل نشاط و سرزندگی،امیدواری، لذت، باانگیزه بودن و همت بلند داشتن و....همه و همه به مزاج انسان ربط دارد!
مزاج انسان بطور مستقیم روی حالات روانی انسان تاثیر میگذارد و بالعکس، حالات روانی مستقیما روی مزاج انسان تاثیر گذار هست، که آثار آن در چهره و ظاهر انسان کاملا اشکار می شود..
🔸مثلا خشم، حرارت را تحریک کرده و به بیرون می کشاند، رگ ها متورم شده و صورت سرخ می شود.!
🔹دقیقا برعکس ترس و اندوه که حرارت غریزی را به درون کشانده و ایجاد سردی می کند و رنگ صورت انسان پریده و سفید و بی روح می شود.!
#خشم در دراز مدت سبب فشار خون و بیماری های قلبی، عروقی و... شده و #ترس و اندوه در دراز مدت سبب سردی، افزایش رسوبات خونی، غلظت خون و بیماری های متعدد ناشی از غلظت خون می شود و....
و#شادی و نشاط در نقطه مقابل سلامت جسمی و روحی انسان رو به ارمغان می آورد...
👈به امید خدا کم کم قدم اول رو برداریم وتصمیم بگیریم در تغییر #سبک_زندگی و #اصلاح_مزاج جدی و فعال باشیم🌿
🦋⃟@sokhananiziba
#تلنگری💥
🔻با وجود اینکه ما انواع مختلف از احساسات رو تجربه میکنیم اما #غم با ۱۲۰ ساعت موندگارترین احساس در بدنه و این درحالیه که عمر #شادی فقط ۳۶ ساعته!
🔺خواستم بهت یادآوری کنم هر وقت خواستی برای موضوعی یا چیزی ناراحت بشی؛ حتما مطمئن شو که ارزششو داره که ۱۲۰ ساعت بابتش بدنت درگیر باشه و به تبعش روح و روانت رو بیشتر به هم بریزه!
#اصلاح_مزاج
🦋⃟@sokhananiziba