eitaa logo
سخن و مداحی ناب خبر فلسطین اخبار پرسپولیس استقلال فوتبال برتر ورزش سه
13.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
39 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 ! 🌷هوا سرد بود. باران نم نم می‌آمد. دوتایی سوار موتور شدیم. من می‌راندم. در موتورسواری توی تپه مهارت داشتم. نزدیک دار الشیاع، موتور را پایین تپه گذاشتیم و پیاده رفتیم. کلاش و سه تا خشاب داشتم. حسن باقری فقط نقشه دستش بود. بالای تپه دراز کشید؛ دوربین را گرفت و به عراقی‌ها نگاه می‌کرد. کاری به او نداشتم، مراقب اطراف بودم. یک مرتبه چشمم به حسن باقری افتاد. دیدم دارد اشک می‌ریزد. تعجب کردم. صحنه‌ای برای گریه کردن نبود. گفتم: آقای باقری برای چه گریه می‌کنی؟ دوربین را به دستم داد و گفت:... 🌷و گفت: نگاه کن. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم. دیدم یک عراقی سبیل کلفت به سربازها دستور می‌دهد که روی سنگر پلاستیک بکشند. خنده‌ام گرفت. گفتم: آقای باقری چیزی برای گریه کردن نیست. گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری می‌خواهم بفهمم برای چه گریه می‌کنی؟ آن موقع بچه بودم، نمی‌دانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتماً باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم! 🌷با من شوخی می‌کرد. گفتم: به من بگو چرا گریه کردی؟ گفت: آقا سید، برای عراقی‌هایی که توی دوربین دیدی گریه‌ام گرفت. امشب همه این‌ها صددرصد کشته می‌شوند؛ خط‌شکن‌های ما اول از این‌ها عبور می‌کنند، حالا دارند خودشان را از باران حفظ می‌کنند. حقیقتاً دلم شکست. تکان خوردم. حسن را بوسیدم. گفتم: اگر تو فرمانده عملیات باشی صددرصد پیروز می‌شوی، این بستان آزاد می‌شود. گفت: ان‌شاءالله آزاد می‌شود آقاسید، به امید خدا. 🌷شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حسن باقری : رزمنده دلاور سید سعدون موسوی 📚 کتاب "ملاقات در فکه" 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاترین سلاح در زمان غیبت | یقینا موثرست رضوان الله علیه 🔰 بعد از نماز عصر تا پایان روز جمعه، زیاد فرستادن صلوات، به طور ویژه مستحب است(بالاتر از سایر ایام) و اگر این صلوات و لعن را ۱۰۰ مرتبه بگوید فضیلت بسیاری دارد: اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ 📚 بحار الانوار، ج ۸۶، ص ۲۸۹ لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
🌷 🌷 !! 🌷چهار نفر بودیم؛ من و برادرم حمید، مجتبی امینی و خدامراد امینی. قایق سوراخی داشتیم. وقتی به آب می‌انداختیم، یکی باید مدام آن را باد می‌کرد وگرنه غرق می‌شد. شب آن را به آب انداختیم و سوار شدیم. آن سوی رودخانه باد آن را خالی کرده آن را زیر گل و لای کنار رودخانه پنهان کردیم. کارمان این بود که در جاهایی که رفت و آمد عراقی‌ها بیشتر بود؛ مین بگذاریم یا زیر شعارهایی که روی دیوار می‌نوشتند در جواب شعاری بنویسیم. اگر موتور یا خودرویی می‌دیدیم از آن برای کاشت تله های انفجاری استفاده می‌کردیم. 🌷....کارمان که تمام شد، ظهر شده بود. غذایمان کنسروهای لوبیای مربوط به سال ١٩٧٠ ارتش بود. خیلی بد مزه و بدبو بود. مجتبی امینی گفت: من که این رو نمی‌خورم. گفتم: شوخی نکن چاره‌ای نیست باید همین رو بخوری. گفت: نه با من بیاین؛ من می‌رم غذای عراقی‌ها را میارم. کنار ریل راه‌ آهن خرمشهر، جایی که ریل پیچ داشت، خانه‌ای بود که سَرو صداى بیش از صد تا عراقی از این خانه می‌آمد، با صدای بلند عربی صحبت می‌کردند. پشت ریل که مسلط بود به در خانه، سنگر گرفتیم. مجتبی تفنگش را رو به جلو گرفت، به حالت تهاجمی و مستقیم رفت داخل خانه. 🌷....گفتیم الان سَرو صداى عراقی ها بلند می‌شود و بيرون می‌ریزند. چند تا مین جلوی در خانه کار گذاشتیم. وقتی عراقی‌ها پشت سرش بیرون می‌آمدند، تعدادی از آن‌ها می‌رفتند روی مین، بقیه هم دقایقی می‌ترسیدند؛ بیایند بیرون و ما فرصت فرار پیدا می‌کردیم. یک‌دفعه دیدم مجتبی تفنگش را انداخت روی دوشش، قابلمه غذا را برداشته و از خانه بیرون آمد. دویدم جلو، دستش را گرفتم که روی مین نرود. قابلمه غذا را برداشتیم و رفتیم آن طرف‌تر نشستیم. یک آبگوشت سیر داخل خرمشهر خوردیم. : رزمنده دلاور سرتیپ پاسدار حاج حسین دقیقی لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
14-dastan.mp3
4.4M
💫داستانی پندآموز از مثنوی مولوی 🎙 استاد عالی لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️ 🔆اكنون اميرى چوپانى به وزارت رسيد . هر روز بامداد بر مى‏خاست و كليد بر مى‏داشت و در خانه پيشين خود باز مى‏كرد و ساعتى را در در خانه چوپانى خود مى‏گذراند . سپس بيرون مى‏آمد و به نزد امير مى‏رفت. شاه را خبر دادند كه وزير هر روز صبح به خلوتى مى‏رود و هيچ كس را از كار او آگاهى نيست . امير را ميل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چيست . روزى ناگاه از پس وزير (چوپان) بدان خانه در آمد . وزير را ديد كه پوستين چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‏خواند . امير گفت:اى وزير!اين چيست كه مى‏بينم؟ وزير گفت: هر روز بدين جا مى‏آيم تا ابتداى خويش را فراموش نكنم و به غلط نيفتم، كه هر كه روزگار ضعف، به ياد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد. امير، انگشترى خود از انگشت بيرون كرد و گفت: بگير و در انگشت كن؛ تاكنون وزير بودى، اكنون اميرى . 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d
👈دستگاه تنظیم کننده ی روح شما نمازه👉 ابوعلی سینا وقتی میدید نمیتونه مسئله ای رو حل کنه نماز میخوند و برمی گشت مسئله رو حل می کرد ذهن وقتی نتونست خوب کارکنه حتما نمازش ایراد داره! نماز از روحش کم شده❗️ باید طرف بره چند واحد نماز به روحش تزریق کنه تا تعادل پیدا کنه!😌 😡آدم در به داغون و بدعنق و بداخلاق که به سمت خدا نمیره❗️ همیشه با خودش و دیگران درگیره,👊 اول آدم باید درست زندگی کنه, برای اینکه درست زندگی کنی باید با خدا رفیق بشی اول باید نمازبخونی✔ ! لینک جهت عضویت 🌹👇 https://eitaa.com/joinchat/1350500352C441bf7fe0d