eitaa logo
سُلالہ..!
255 دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
221 فایل
-خُدایا بال پَروازُ شوقِ رَهایے لُطفَا…🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
سُلالہ..!
#عشق_در_جاده_خدا #قسمت_هشتاد_ودوم یه چند ساعتی با محدثه صحبت کردیم بعد من دوتا کتاب رو برداشتم
یه روسری از توی کمد در آوردم و انداختم سرم. -خب خب خب....محدثه چطوری روسری شو می بنده؟ سعی کردم روسریمو اون شکلی ببندم ولی نشد..... یه گره ساده به روسری زدم و چادر مامان رو سرم کردم. رفتم جلوی آینه.... -وایییییی چقدر زشت شدم! چادر رو در آوردم و گذاشتم روی تخت. -اصلا بهم نمیاد..... گوشیمو باز کردم و از توی اینترنت مدل لبنانی بستن روسری رو یاد گرفتم. با یه سوزن روسری رو بستم . دوباره چادر مامانو سر کردم و رفتم جلوی آینه.... -اوهوم....بهتر شد! چادر هعی از سرم می افتاد. اینم که کش نداره،همشم از سرم می افته....نمی تونم سر کنم ! رفتم و از اتاق مامان یه کش آوردم و اندازه زدم و به چادر دوختم. دوباره چادر رو سر کردم. -خب بهتر شد..... چادر رو کشیدم جلوتر. -ولی خیلیم بد نیستا… روسری و چادر رو در آوردم. موهام رو شونه کردم و بافتم و زنگ زدم به النا.....چند تا بوق خورد و النا جواب داد. النا:جونم -سلام النا:سلام فدات شم -چطوری یا نه؟ النا:نهههههه -چرا؟ النا:تموم شد.... -چی تموم شد؟ النا:راحتی........... -مگه چیشده؟ النا:انگار یادت رفته فردا روز اول مدرسه ست!!!!!! -برای اون ناراحتی؟؟؟فکر کردم چیشده......... النا:تابستون مونم تموم شد چند دقیقه با النا صحبت کردم و بعد قط کردم ادامه دارد...........