•لَیْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّٰهِ کاشِفَةٌ
کسی جز "خــدا"
برطرف کننده ی سختی ها نیسٺ...:)
(_سوره نجم)
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
یک قطره اشک
#قسمت_صد_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
دوتا را فرستاد دانشگاه دو تا از پسرها را هم
داماد کرد. بقیه شان هم با درسها و نمره های خوب دارند ادامه ی تحصیل می دهند.
خدا رحمتش کند از لطف امام هشتم (سلام الله علیه) به خانواده اش خاطر جمع بود.
همسر شهید
صدای زنگ خانه بلند شد چادرم را سر کشیدم و رفتم دم در چشمم افتاد به دو سه تا از بچه های سپاه چند باری
با عبدالحسین آمده بودند خانه
،سلام کردند.
«سلام بفرمایین، امری بود؟»
«ببخشین حاج خانم لطفاً شناسنامه ی آقای برونسی رو بیارین»
خواستشان بی مقدمه بود و مهم ،همان طور که سرم پایین بود تعجب زده پرسیدم: «برای چی؟»
ان شاء الله قراره ایشون مشرف بشن مکه
«مکه؟!»
یکی شان گفت:«بله حاج خانم آقای برونسی تو این عملیات شاهکار کردن و خیلی غنیمت گرفتن برای همین هم
از طرف شخص حضرت امام،می خوان بفرستنشون مکه تشویقی»
خوشحالی ام را تو صدام ریختم و زود پرسیدم: «خودشون خبردارن؟»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
یک قطره اشک
#قسمت_صد_و_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
نه ما می خوایم کارهاشون رو بکنیم که از تهران برن مکه
زود رفتم تو و شناسنامه اش را آوردم گرفتند خداحافظی کردند و رفتند.
دو روز بعد شناسنامه را آوردند و گفتند: «الحمدالله همه ی کارها جور شد.»
یکی شان بسته ای داد به ام
«چیه؟»
«لباس احرام آقای برونسیه»
قضیه ظاهراً جدی شده بود گفتم:«خب ایشون که هنوز جبهه هستن!»
«وقتش بشه، خودشون می آن مشهد»
وقتی رفتند آمدم تو نفسی تازه نکرده بودم باز زنگ زدند.
«دیگه کیه؟!»
رفتم دم در، زن همسایه بود.
«زود بیا که تلفن داری»
«کیه؟»
«آقای برونسی»
نفهمیدم چطور خودم را رساندم پای تلفن گوشی را برداشتم سلام کرده و نکرده جریان را به اش گفتم:: با صدای
بلند خندید گفت:« مکه کجا؟ ما کجا؟»
فکر کردم دارد شوخی می کند. کمی بعد فهمیدم نه واقعاً خبر ندارد به خنده گفتم:
«شما کجای کار هستین؟
حتى لباس احرام هم براتون خریدن»
«نه حاج خانم،ما مکه ای نیستیم»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯
🟡 #چله_فاطمی | آتش و بتپرستی مردم در عصر بعثت
🔸فَرَأَی الأُمَمَ فُرَّقاً فِیأَدْیَانِهَا، عُکَّفاً عَلَی نِیرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثانِهَا، مُنْکِرَةًللهِ مَعَعِرْفَانِهَا
🔹پیامبر کهمبعوث شد،مردم مذاهب پراکندهای را برگزیده بودن. گروهی بر گِرد آتش طواف میکردند و عدهای بتمیپرستیدند. با این که با قلب، خدا را شناختهبودن، ولی انکارش میکردند.
فرازی از خطبه فاطمیه - ۶
این که گناه نیست 03.mp3
6.59M
#این_که_گناه_نیست 3
مــراقب قلبتون باشین❗️
✅ افکار، رفتار، انتخابها و ارتباطات شما، در حال شکل دادن به قلبِتون♡ هستند...
💢برای قلبتون هم، مثل بدنِـتون
بهترین خــوراک رو تهیه کنید
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@soleimani0313
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
💎ديروزت که از دست رفت.
به آمدن فردايت هم اطمینانی نيست؛
اما امروزت #غنيمت است!
پس همین فرصتی که
داری را درياب...
_حضرت-علیبنابیطالبعلیهالسلام
📘غررالحکم،حدیث۹۸۴۰
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@soleimani0313
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده ماندنش شبیه یک معجزه بود
می گفتند در آن حال بیهوشی و بی خودی هی زیر لب می گفت :
«امام زمان مرا نگه داشته است ...»
چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد . دلیلی که برای این کار گفت این بود که امام زمان (عج) در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند.
در اینصورت چطوری می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟
اینگونه بود که هرگز لب به سیگار نزد .
تاریخ تولد: ۱۳۲۶/۶/۲۱ شهر ری
تاریخ شهادت: ۱۳۷۲/۱/۲۰ منطقه فکه ، خوزستان
علت شهادت: برخورد با مین به جامانده ، از جنگ تحمیلی
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@soleimani0313
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
📌همسر شهید نقل میکنند: از خصوصیات و اعمال آقا وحید کاملا برایم روشن بود که همان کسی است که دنبالش بودم و هم من او را دوست داشتم هم خدا!
🔸 آن اهمیت دادنشان به نماز و نماز اول وقت، آن تاکیدشان بر صداقت، آن همه جدیت و تلاش و کوششی که برای اسلام و هدایت افراد داشتند، همگی گویای این حقیقت بود.
🔹همیشه میگفتند: من اگر بتوانم حتی یک نفر را به صف نماز جماعت بکشانم، برای دنیا و آخرتم کافی است....
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@soleimani0313
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛