17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
«اخلاص در عمل میتواند
به اعمال ✨قدسیت✨ ببخشد
″شهیدان ما قبل از اینکه
شهید بشوند ، کریم شدند.″
شهدای ما کریمانند،
که به مقام کرامت رسیده اند...»
صحبتهای شنیدنی شهید جمهور آیتالله
رئیسی درمورد رسیدن به جایگاه شهادت
[یادواره ۲۶۶ شهید محله ستارخان
پنجشنبه ۱۳۹۳/۰۷/۰۳
مسجد حضرت مهدی(عج) ستارخان]
#خادم_الرضا
#شهید_خدمت
#شهید_رئیسی
┏═࿐❅❁••❅❁࿐═┓
@soleimani0313
┗═࿐❅❁••❅❁࿐═┛
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
#قسمت_صد_و_چهارده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
گفت و بلند شد یکراست رفت پهلوی پیش نماز چند لحظه ای کنارش نشست نمی دانم به هم چه گفتند و چه شنیدند ولی دیدم یکهو بلند شدند آن روحانی ،عبدالحسین را گرم تحویل گرفته بود و احترامش را خیلی داشت با
هم رفتند پای تریبون
آقای روحانی رو کرد به جمعیت و بعد از گفتن مقدماتی ادامه داد: امشب افتخار این رو داریم که خدمت یکی از فرماندهان عزیز جبهه و جنگ هستیم؛ حاج آقا برونسی که حتماً از دلاور مردی های ایشان شنیده اید.»
همهمه ای از بین جمعیت بلند شد و بعد هم صلوات فرستادند.
عبدالحسین،خونسرد و آرام ایستاده بود.
«این افتخار دیگه رو هم داریم که از صحبت های این رزمنده ی عزیز استفاده کنیم و ان شاءالله همه مون بهره
ببریم.»
جمعیت دوباره صلوات فرستادند عبدالحسین رفت پشت تریبون بعد از مقدماتی بنا گذاشت به صحبت از جبهه و جنگ گفت و از این که نباید جبهه ها را خالی گذاشت، خیلی پر شور حرف می زدو مسلط.. بی اختیار یاد لحظه
های قبل از عملیات افتاده بودم و یاد حال وهوای ،عبدالحسین وقتی که تو نقطه رهایی " ۱ " سخنرانی می
کرد برای بچه ها. واقعاً نقطه ی رهایی، نقطه ی رهایی می شد از دنیا و از تمام تعلقات دنیایی؛ اثر صحبت او.
تو آن لحظه ها وقتی به خودم آمدم دیدم عبدالحسین رفته تو فاز معنویات و دیدم مسجد
یکپارچه شور و هیجان شده. تأثیر صحبتش، تو چهره ی خیلی ها واضح و آشکار بود.
خوب یادم هست بعد از سخنرانی خیلی ها مخصوصاً جوان ها بلند شدند همان جا ثبت نام کردند برای رفتن به جبهه ها بعضی ها شان حتی بعداً جذب سپاه شدند.
آخر شب وقتی برمی گشتیم خانه، به اش گفتم:« حاج آقا شما چرا درخواست ماشین نمی کنید برای این جور
کارها؟»
خندید و گفت:« می خوام اجری هم به شما برسه.»
گفتم: «لااقل هدیه هایی رو که به خانواده شهدا می دین پولش رو که میشه از سپاه گرفت.»
پاورقی
۱- آخرین محلی که رزمندگان اسلام در آن مستقر می شدند و از آن جا به مواضع دشمن یورش می بردند.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
#قسمت_صد_و_پانزده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
ارزش این کارها به همینه که آدم از جیب خودش مایه بگذاره
وقتی این حرف را می زد به حقوق کم او فکر می کردم و به افراد تحت تكلفش " 1 ".
پاورقی
۱- بعدها که بیشتر توفیق همراهی اش را داشتم حتی به شهرستان های دور و نزدیک هم می رفتیم و از خانواده ی شهدا و مفقودین و از مجروحان خبر می گرفتیم بعضی وقت ها اگر ماشین من خراب می شد یکی دیگر از رفقا را پیدا می کرد و با وسیله ی شخصی و هدایای ،شخصی به وظیفه اش، به قول خودش، عمل می کرد.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯
🟡 #چله_فاطمی | تذکر حضرت زهراعلیهاالسلام به خلیفه و مردم
🔸فجعل الله طاعتنا نظاما للملة و إمامتنا أمانا من الفرقة
🔸خداوند اطاعت از ما را رشته نظم جامعه، و امامت ما را مایه ایمنی از تفرقه و پراكندگى امت و عامل وحدت قرار داده است
فرازی از خطبه فدکیه - ۱۲
برای خرید موشک به روسیه رفتیم، یک موشک چشممو گرفت
موشکی با برد ۳٠٠کیلومتر و خطای ۲۵متری موقع اصابت به هدف
موشک رو خواستم، ژنرال روس موافقت نکرد
گفت: فروشی نیست
اصرار کردم، رد کرد
گفت: من میشناسمت، اگه ما این موشک و به ایران بفروشیم میری از روش میسازی، قول دادم این کارو نمیکنم
ولی قبول نکرد، ناراحت شدم
گفتم: ما این موشک روخودمون میسازیم
ژنرال روس خندید
برگشتم ایران، هرچه روی این طرح کار کردیم جواب نگرفتیم
پناه بردم به مشهد به آغوش امام رضا علیه السلام..
سه روز میرفتم حرم توسل میکردم
بعد روی کارم فکر میکردم، روز سوم عنایتی از آقا شد، جرقه ای توی ذهنم خورد
برگشتم محل استقرارمون، تو دفترنقاشی دخترم طرحی که به ذهنم اومده بود و کشیدم
برگشتم تهران، برگشتیم سرکار
طرح رو پیاده کردم، شد, بهتر از موشک روسی و دقیق تر از اون شد
اسمشو گذاشتیم فاتح، فاتح ۱۱٠
اولین سری از موشک های نقطه زن ایرانی با خطای زیر ۱٠ متر
امام رضا گره موشکی مارو تو دفترنقاشی یه دختربچه حل کرد
سالها بعد و درجریان جنگ اوکراین، روسیه خواستار خرید موشک های فاتح۱۱٠ از ایران شد..
"شهید "
ایام سالگرد شهید سردار تهرانی مقدم پدر موشکی ایران گرامی باد
🍃بر روح پاکش صلوات🍃
35.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ | فاطمه مادرمه
بامداحی: حاج مهدی رسولی
ویژه ایام #شهادت_حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
#قسمت_صد_و_شانزده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
فرمانده ی تیپ که شد یک ،ماشین اجباراً تحویل گرفت یک راننده هم به اش معرفی کردند و گفتند: «ایشون
شبانه روزی هر جا که شما برین باهاتون هستن»
این یکی را قبول نکرد به اش گفتم:« شما گواهینامه که نداری حاجی، پس راننده باید باهات باشه دیگه.» گفت:« تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم؟»
گفتم: «نه.»
گفت:« پس راننده نمی خوام»
پرسیدم :«تو شهر می خوای چکار کنی؟»
کمی فکر کرد و گفت:« خب حالا این شد یک چیزی،تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگرخواستم برم با راننده می رم»
چند وقت بعد که رفتم مشهد یک روز آمد پیشم گفت: «یک فکری برای این گواهینامه ی ما بکن سید.» به خنده گفتم: «شما که دیگه راننده داری حاج آقا، گواهینامه می خوای چکار؟»
«همه ی مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده ای که حقوق بیت المال رو می گیره و
مخارج دیگه هم زیاد داره»
خواستم باب مزاح را باز کرده باشم .گفتم:« خب این بالاخره حق یک فرمانده ی تیپ هست.»
گفت: «شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم چه برسه به راننده.» " ۱ ".
تصمیمش جدی بود و مو لای درزش نمی رفت پرسیدم :«حالا شما چند روز مرخصی داری؟»
«هفت هشت روزی»
پاورقی
این در حالی بود که وقتی می آمدمشهد، پول بنزین و روغن و خرجهای دیگر ماشین را از جیب خودش و از
حقوق شخصی می داد.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
#قسمت_صد_و_هفده
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
کمی فکر کردم و گفتم: «مشکل بشه کاری کرد "۱". ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.»
رفتیم اداره ی راهنمایی و رانندگی هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد دو، سه تا از آن افسرهای خیر و با حال خیلی کمکمان کردند عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهری و بالاخره به اش گواهینامه را دادند. البته همین هم خودش یک هفته ای طول کشید.
وقتی می خواست راهی جبهه ،بشود برای خداحافظی آمد، بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این زحمتی رو که کشیدی بگذار پای بیت المال ان شاء الله خدا خودش اجرت رو بده»
به شوخی و جدی گفتم :«شما هم زیاد سخت می گیری حاج آقا.»
لبخندی زد و حکایتی برام تعریف کرد، حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش و شمع شخصی خودشان را روشن کردند طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر
برگشتند.
وقتی این ها را تعریف می کرد لحنش جور خاصی بود آخر حرف هاش با گریه گفت:« خداوند روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردی؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!»
پاورقی
۱۱- آن وقتها گرفتن گواهینامه مثل حالا آسان نبود،براساس حروف فامیل نوبت بندی می کردند و حداقل سه ماه
طول
می
کشید تا بشود گواهینامه گرفت.
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅─────────┅╮
✨@soleimani0313
╰┅─────────┅╯