آقا ما چرا اینقدر گوشامون کر شده...
چشامون کور شده و زبونمون تلخ شده؟؟
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
قشنگ بخون خب قشنگ بخون.. مهدی نه چاه داره مثل بابا علی..
نه یه فاطمه داره..
نه یه ابلفضل داره
حتی زینبم نداره😭💔
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
نه یه فاطمه داره.. نه یه ابلفضل داره حتی زینبم نداره😭💔
آقا فقط من و تورو داره..
آره فقط من و تو..
رُک میگم هم به خودم هم به شما..
یاد سیلی حضرت زهرا بیفت..
و یاد سیلی که هر روز به آقا میزنی..
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
رُک میگم هم به خودم هم به شما.. یاد سیلی حضرت زهرا بیفت.. و یاد سیلی که هر روز به آقا میزنی..
الهی دستت بشکنه.. الهی دستم بشکنه..
برات دستاش رو بلند میکنه برای دعا و
تو چیکار میکنی سیلی میزنی نه آفرین
آفرین
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
صدای خنده میادااا..
خنده شیطونه میشنوییی؟؟
آره نامردد
هی هرروز و هر روز بگه مگه من کیو دارم غیره
تو؟؟
تو هم بری کی میمونه دیگه هیچکس..
هیچکس رو نداره نداره💔
درد نمیکشی دیگه درد نمیکشی که بفهمی
درد چیه..
به یه دوتا سختی کوچیک میگی بدبخت ترینی
میگی همه باهات قهرن ناامید میشی و...
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
درد نمیکشی دیگه درد نمیکشی که بفهمی درد چیه.. به یه دوتا سختی کوچیک میگی بدبخت ترینی میگی همه باهات
ولی آقا با این همه سیلی شیعیانش چی بگه؟؟
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
ولی آقا با این همه سیلی شیعیانش چی بگه؟؟
میدونی چی میگه؟؟!
میگه خدایا اینبار بخاطر من ببخشش!!
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
کاش یکم فقط یکم درکش میکردیم!!
برای یه بار آدم میشدیم..
آدم شدن واقعی نه الکی..
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
برای یه بار آدم میشدیم.. آدم شدن واقعی نه الکی..
بابا حر از من و تو خیلی بدتر بود..
اگه راه رو نمیبست امام حسین به کوفه
میرسید و حادثه کربلا رخ نمیداد..
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
بابا حر از من و تو خیلی بدتر بود.. اگه راه رو نمیبست امام حسین به کوفه میرسید و حادثه کربلا رخ نمید
لحظه آخر فهمید امامش رو..
لحظه آخر صدای هل من ناصر ینصرنی
رو شنید و برگشت آره برگشت..
و شد اولین شهید کربلا
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
لحظه آخر فهمید امامش رو.. لحظه آخر صدای هل من ناصر ینصرنی رو شنید و برگشت آره برگشت.. و شد اولین شهی
میخوای شهید بشی گناه نکن..
میخوای عاقبت بخیر بشی گناه نکن..
میخوای آقا نگات کنه گناه نکن..
°•سرباز قاسم سڵیـ♡ـمانے•°
هرکسی رو خریداری نمیکنن...
خودت رو از نو بساز..
آقا جنس مرغوب خریدار زیاد داره..
#بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_پنجم
دو روز تحمل کردم... ديگه نمي تونستم! اگر زنده پرتم مي کردن وسط آتيش، تحملش
برام راحت تر بود... ذکرم شده بود... علي علي... خواب و خوراک نداشتم، طاقتم طاق
شد. رفتم کليد آمبوالنس رو برداشتم... يکي از بچههاي سپاه فهميد... دويد
دنبالم...
- خواهر... خواهر...
جواب ندادم
- پرستار... با توئم پرستار...
دويد جلوي آمبولانس و کوبيد روي شيشه... با عصبانيت داد زد.
- کجا همين طوري سرت رو انداختي پايين؟ فکر کردي اون جلو دارن حلوا پخش مي
کنن؟
رسما قاطي کردم...
- آره! دارن حلوا پخش مي کنن... حلواي شهدا رو... به اون که نرسيدم... مي خوام برم
حلوا خورون مجروح ها...
- فکر کردي کسي اونجا زنده مونده؟ توي جاده جز الشه سوخته ماشين ها و جنازه
سوخته بچه ها هيچي نيست... بغض گلوش رو گرفت... به جاده نرسيده مي زننت...
اين ماشين هم بيت الماله، زير اين آتيش نميشه رفت... مالئک هم برن اون طرف،
توي اين آتيش سالم نميرسن...
- بيت المال اون بچه هاي تکه تکه شده ان، من هم ملک نيستم... من کسيام که
مالئک جلوش زانو زدن و پام رو گذاشتم روي گاز، ديگه هيچي برام مهم نبود؛ حتی
جون خودم، و جعلنا خوندم... پام تا ته روي پدال گاز بود ويراژ ميدادم و مي رفتم...
حق با اون بود، جاده پر بود از لاشه ماشين هاي سوخته... بدنهاي سوخته و تکه تکه
شده. آتيش دشمن وحشتناک بود! چنان اونجا رو شخم زده بودن که ديگه اثري از
جاده نمونده بود...
تازه منظورش رو مي فهميدم وقتي گفت ديگه ملائک هم جرات نزديک شدن به خط
رو ندارن، واضح گرا مي دادن... آتيش خيلي دقيق بود. باورم نمي شد توي اون شرايط
وحشتناک رسيدم جلو... تا چشم کار مي کرد شهيد بود و شهيد... بعضي ها روي
همديگه افتاده بودن، با چشمهاي پر اشک فقط نگاه مي کردم. ديگه هيچي نمي
فهميدم، صداي سوت خمپاره ها رو نمي شنيدم... ديگه کسي زنده نمونده که هنوز مي
زدن... چند دقيقه طول کشيد تا به خودم اومدم... بين جنازه شهدا دنبال علي خودم
#بدون_تو_هرگز
#پارت_بیست_و_ششم
ميگشتم... غرق در خون... تکه تکه و پاره پاره... بعضي ها بي دست... بي پا، بي سر،
بعضي ها با بدن هاي سوراخ و پهلوهاي دريده، هر تيکه از بدن يکي شون يه طرف
افتاده بود. تعبير خوابم رو به چشم مي ديدم...
بالاخره پيداش کردم! به سينه افتاده بود روي خاک... چرخوندمش... هنوز زنده بود. به
زحمت و بي رمق، پلک هاش حرکت ميکرد... سينه اش سوراخ سوراخ و غرق خون...
از بيني و دهنش، خون مي جوشيد... با هر نفسش حباب خون مي ترکيد و سينه اش
مي پريد... چشمش که بهم افتاد، لبخند مليحي صورتش رو پر کرد... با اون شرايط...
هنوز مي خنديد! زمان براي من متوقف شده بود...
سرش رو چرخوند... چشم هاش پر از اشک شد... محو تصويري که من نمي ديدم...
لبخند عميق و آرامي، پهناي صورتش رو پر کرد... آرامشي که هرگز، توي اون چهره آرام
نديده بودم. پرش هاي سينه اش آرام تر مي شد. آرام آرام... آرامتر از کودکي که در
آغوش پر مهر مادرش... خوابيده بود...
پ.ن: براي شادي ارواح مطهر شهدا... علي الخصوص شهداي گمنام و شادي ارواح
مادرها و پدرهاي دريا دلي که در انتظار بازگشت پاره هاي وجودشان... سوختند و
چشم از دنيا بستند... صلوات... ان شاء الله به حرمت صلوات... ادامه دهنده راه شهدا
باشيم... نه سربار اسلام...
وجودم آتش گرفته بود! مي سوختم و ضجه مي زدم... محکم علي رو توي بغل گرفته
بودم... صداي ناله هاي من بين سوت خمپاره ها گم مي شد...
از جا بلند شدم... بين جنازه شهدا، علي رو روي زمين مي کشيدم... بدنم قدرت و توان
نداشت... هر قدم که علي رو مي کشيدم... محکم روي زمين مي افتادم... تمام دست و
پام زخم شده بود... دوباره بلند مي شدم و سمت ماشين مي کشيدمش... آخرين بار
که افتادم... چشمم به يه مجروح افتاد... علي رو که توي آمبولانس گذاشتم، برگشتم
سراغش... بين اون همه جنازه شهيد، هنوز يه عده باقي مونده بودن... هيچ کدوم قادر
به حرکت نبودن... تا حرکت شون مي دادم... ناله درد، فضا رو پر مي کرد. ديگه جا
نبود... مجروح ها رو روي همديگه مي گذاشتم... با اين اميد... که با اون وضع فقط تا
بيمارستان زنده بمونن و زير هم، خفه نشن... نفس کشيدن با جراحت و خونريزي،
اون هم وقتي يکي ديگه هم روي تو افتاده باشه! آمبولانس ديگه جا نداشت... چند
لحظه کوتاه... ايستادم و محو علي شدم... کشيدمش بيرون... پيشونيش رو بوسيدم...
✨
↻هـر شـب یڪ آیـہ
●°وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ
يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا°●
هـر کـہ عمل زشتۍ از او سـر زند یا
بہخویشتن ظلم ڪند سپس از خـدا
طلب آمرزشوعفو کند خدا را بخشنده
و مھربان خواهد یافت ..🍁
سـوره نساء / آیـہ ۰۱۱
🔸️زیارت مجازی مزار مطهر شهید عزیز سپهبد حاج قاسم سلیمانی
📌وارد درب شمالی شده و به مسیر ادامه دهید
گلزار شهدای کرمان👇
🌐 tour.soleimani.ir
همه دعوتید