💠نام آقا امام حسین (علیه السلام) محك ایمان است!
🔸️آقای حسنی طباطبایی نقل كردند:
صبح یكی از روزهای ماه محرم پس از تشرف به حرم مطهر كریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) به قصد زیارت آقای مجتهدی حركت كردم. در زدم، كسی در را باز كرد و گفت: حمید آقا! آقای مجتهدی منتظر شما هستند تا صبحانه را به اتفاق شما صرف كنند! به خدمت ایشان شرفیاب شدم، سفره صبحانه پهن بود.
🔹️فرمودند: صبحانه را بایستی با شما صرف میكردیم! خوش آمدید، بفرمایید! در كنار آقای شیخ جعفر مجتهدی، كتاب گنجینه الاسرار مرحوم عمان سامانی ، قرار داشت. ایشان ضمن صرف صبحانه، اشارهای به آن كتاب كردند و گفتند: آقاجان! عمان سامانی در میان مرثیه سرایان حسینی مقام و منزلت ویژهای دارد و بعد فرمودند: اصلاً دستگاه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) یك دستگاه عجیبی است! نام مبارك ایشان هم خیلی بزرگ است. در نام مقدس «حسین (علیهالسلام)» اسرار عجیبی نهفته است.
🍃و پس از چند لحظه تأمل، فرمودند:
هر كس كه نام آقا امام حسین (علیه السلام) را بشنود از میزان انقلاب خاطری كه پیدا میكند پایه ایمانش را میتوان فهمید. كسانی كه نام این بزرگوار را میشنوند و تغییر حالی در خود نمیبینند باید جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین (علیه السلام) محك ایمان است.
#محرم #داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠آیت الله خزعلی (رحمه الله علیه) :
🔸️من خودم نهج البلاغه را بیشتر در هنگام معطلی در شلوغی خیابان ها حفظ کردم. چون اگر بنا باشد دنبال این باشیم فرصت مناسب و با حواس جمع، آمادگی جسمی و ... به این امر بپردازیم، بسیاری از وقت ها و فرصت هایی را که می شد استفاده کنیم از دست داده ایم و کار هم طبعا کند پیش خواهد رفت.
🔹️من به جوانهای عزیز توصیه می کنم که همیشه کتاب همراه خود داشته باشند تا از این فرصت هایی که در زندگی امروز فراوان است با مطالعه کتاب و یا حفظ قرآن کریم و نهجالبلاغه استفاده کنند.
🍃پ.ن: «جمال الدین محمد بن حسین بن قریب کاشانی» نخستین حافظ نهجالبلاغه است که معاصر “سید رضی” مولف نهجالبلاغه بوده و این کتاب را از حفظ کتابت کرده است.
#نهج_البلاغه #داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠استاد #شیخ_جعفر_ناصری :
🔸️حاج آقای ما (آیة الله ناصری قدس سره) میفرمودند: «من جوان بودم، در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدم وارد بشوم دیدم از یکی از زوایای حرم مطهر آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) صدای گریهی مخصوصی میآید، یک پیرمردی دارد آرام آرام و مدام با سبک خاصی گریه میکند.
🔹️رفتم نزدیک شدم، دیدم که یک آقای ثمینی هستند، روحانی هستند و نشستهاند و دارند گریه میکنند. از یکی از آشناها پرسیدم که ایشان کیست؟ آن آقا گفت که ایشان علامهی امینی صاحب کتاب ارزشمند الغدیر هستند، هر روز میآیند اینجا مینشینند و برای مظلومیت آقا امیرالمؤمنین (ع) گریه میکنند.
🍃ببینید اول ایشان کتاب الغدیر خود را مینویسد و به اندازهی یک مجموعهی بزرگِ پژوهشگر به تنهایی کار میکند، شب و روز سلامتی و اعصاب و زندگی خود را برای این هدف بلند میگذارد، کتاب خود را تمام میکند و بعد هم اینطور ارتباط قلبی با آقا امیرالمؤمنین دارد و باور دارد به آنچه که نوشته است، لذا این کتاب، کتابی ماندگار میشود.
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠حکایتی شگفت از رویایی است که فرزند مرحوم محدث قمی روایت می کند.
🔻کنار حرم حضرت رضا (علیه السلام) به عنوان پسر حاج شیخ عباس قمی منبر می رفتم. شب سوم از یکی از کتاب های پدرم روایتی را نقل کردم، به مردم گفتم: برداشت پدرم از مجلسی بهتر می باشد.
🔸️منبر تمام شد، به خانه ای که صاحب خانه مرا برای منبر دعوت کرده بود، آمدم، شب در عالم رؤیا به محضر مبارک پدرم رسیدم، فرمود: فرزندم بسیار از دستت نگران هستم، مجلسی را آزار دادی، امشب بر منبر به مجلسی توهین و بی احترامی شد، برو رضایت مجلسی را به دست بیاور، مجلسی از بندگان ویژه خدا است.
🔹️ایشان می گوید: بیدار شدم، صبح شد، به صاحبخانه گفتم: با عرض معذرت، نمی توانم در این محل بمانم، یک نفر دیگر را دعوت کنید، به اصفهان آمدم سه شب تا شب جمعه، کنار قبر علامه مجلسی گریه کردم و از او عذرخواهی کردم، شب جمعه پدرم را در خواب دیدم، گفت: خدا تو را بخشید.
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠از مرحوم آيت الحق حاج ميرزا جواد آقا ملكی تبريزی نقل شده كه فرمود:
🔸️«در نجف دو سال در خدمت مرحوم ملاحسينقلی همدانی بودم، ولي هيچ فتح بابی برايم صورت نگرفت. روزی به استاد گفتم: مدتی است در خدمت شمايم و اثری نديدهام!
🔹️فرمود شما را نمی شناسم. گفتم من، ميرزا جواد از ارادتمندان شما هستم. فرمود: شما را نمی شناسم. تا پس از چند بار تكرار فرمود: آيا شما ملكی های نجف را كه تبريزی هستند می شناسيد؟ گفتم: آری، آنها خويشاوندان من هستند.
🍃فرمود: «تا كفششان را جلوی پايشان جفت نكنی، خبری نيست».
❗️من به خاطر مسأله ای با آنها سرسنگين بودم و آمد و شد نمی كردم. پس از اين گفته ی استاد نزد آنان رفتم و آن قدر تواضع کردم که حتی كفششان را جفت میكردم، چندی نگذشت كه درب فتوحات باز شد».
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠خاطره یکی از شاگردان آیت الله بهجت:
🔻روزی با آقا تا در منزلشان آمدیم. دیدیم که جلوی در دست کردند در جیبشان. معلوم شد کلید را نیاوردهاند.
🔸️میخواستم دست بگذارم روی زنگ. آقا گفتند: زنگ نزنید. و شروع کردند داستانی را از عالمی نقلکردن.
🔹️فرمودند: «یک آقایی از مسافرت به خانه برمیگشت؛ زمستان بود و نصف شب. دید که اگر الآن بخواهد در بزند خانوادهاش اذیت میشوند. در فکرش بود که همانجا پشت در بنشیند تا صبح بشود.
🍃همان موقع که آن عالم این فکر را کرده بود، خانوادهاش نیز خواب میبیند که آقا از سفر برگشته و پشت در ایستاده است و میآید در را برای او باز میکند».
🔸️داستانشان که به اینجا رسید اتفاقا کسی آمد و از داخل خانه، در را برای ایشان باز کرد.
📚ویژه نامه عبد محبوب ٨ ، ص ٣٣
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠حاج شیخ حسین انصاریان:
🔸️من در مشهد زیاد خدمت مرحوم آیت الله العظمی میلانی میرسیدم ، در یکی از این دیدارها ایشان فرمودند: فلانی تو خود میدانی که حضرت رضا علیه السلام حرف زائر را زودتر از مجاور می شنود پس از شما خواهانم که وقتی حرم مشرف شدی دو رکعت نماز بخوانی و از حضرت رضا بخواهی از خداوند متعال درخواست کند که خدایا توفیق بده محمد هادی میلانی مسلمان از این دنیا برود.
🔹️بعد این فرمایش به بنده روان نویسی را دادند که فرمودند با این بنویس و من از ۱۵۰ جلد کتابی که نوشتم ۲۰ جلدش را با قلم ایشان نوشتم و هنوز هم سالم است.
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠آیت الله دوست محمدی، شاگرد علامه:
🔸️یک روز که پیاده میآمدیم، رسیدیم چهار راه شهدا که یک داروخانه نبش آن بود. به این جا که رسیدیم یک جوانی یا عمدی یا غیر عمدی تند میرفت، شانهاش خورد به علامه و نزدیک بود علامه بیفتد در جدول کنار خیابان!
.
🔹️من دو دستی علامه را گرفتم. گریه ام گرفت! بعد دویدم به او گفتم"میدانی با چه کسی برخورد کردی؟ با همه دنیا برخورد کردی. با همه هستی برخورد کردی."
او هم گفت"ببخشید" و رفت.
بعد آقا فرمودند: "آقای شیخ هادی در خود نگهداری هم، بیش از این قوی باش!"
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠وقت نماز است
🔻مرحوم حجت الاسلام و المسلمین بهلول گنابادی (ره) میفرمودند:
🔸️در دوران کودکی، روزی به همراه مادرم به گناباد میرفتیم. درشکهای آمد و ما را سوار کرد. در بین راه، وقت نماز فرا رسید. مادرم به درشکه چی گفت: آقا ! وقت نماز است، کنار بزن ما نماز بخوانیم، ولی او توجهی نکرد و به مادرم گفت: توی این بیابان چه وقت نماز است!؟ ولی مادرم خیلی اصرار کرد، تا اینکه سرانجام به جایی رسیدیم که آب داشت، مادرم گفت: نگهدار وگرنه پیاده میشوم. درشکه چی نگه داشت و ما پیاده شدیم و او رفت.
🔹️مادرم نمازش را خواند و من خیلی میترسیدم و گریه میکردم و مادرم مرا آرامش میداد، در این هنگام درشکهای آمد که معلوم شد مال فرماندار است. من و مادرم را سوار کرد و چون با مادرم نامحرم بود، فرماندار جلو رفت و کنار درشکهچی نشست و ما را با احترام و عزت خاص به شهر رساند! بله چون مادرم به نماز احترام گذاشت خدا هم به ما احترام گذاشت.
📚کتاب اعجوبه عصر، بهلول قرن چهاردهم
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠حجت الاسلام شیخ علی بهجت (فرزند آیت الله بهجت ره):
🔸️یک روحانی که آدم خیلی با صفایی بود، می گفت: چهل و دو سفر حج رفته ام. بعد از سفر اخیر حج حال خوشی داشتم و به زیارت حرم حضرت معصومه (علیهاالسلام) رفتم، بعد از زیارت هم رفتم سر قبر آقا. شب خواب آقا را دیدم.
🔹️تا سلام کردم آقا خیلی مرا تحویل گرفت. دست من را گرفت و رفتیم گوشهٔ حرم، مثل سی سال قبل که سرش خیلی خلوت تر بود. من دیدم این طور است، یک مقدار جرئت پیدا کردم و به ایشان گفتم: برای من از مرگ بگویید. فرمود این یکی را من نمی دانم، از او که می داند بپرسید.
🍃این مطلب دقیق است آقا هنوز مرگ را نمی داند چیست، خود آقا نقل می کرد که استادم آیت الله غروی اصفهانی از خدا دو چیز خواسته بود: اول اینکه زیارت عاشورایش تا دم مرگ ترک نشود و دوم مرگ را نچشد. خود آقا نیز، هم زیارت عاشورایش ترک نشد و هم اینکه بیست دقیقه خوابید و در خواب رفت اصلاً مرگ را نچشید.
📚کتاب العبد ، ص ۲۱
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠سید محمد الهی می گوید :
🔻آقای الهی (برادر علامه طباطبایی) همه چیز را وسیلهٔ رسیدن به خدا می دانست. اصلاً در زندگی ایشان صحبت از کرامت نبود، ایشان وجودشان کرامت بود.
🔸️آقا معتقد بود تقرب پروردگار هر آن باید محاسبه شود و در صورتی که واقع نشود آن لحظه خسارت است و باید از آن توبه کرد.
🍃اصولاً آقای الهی کشف و کرامت را مقام نمی دانست بلکه می گفت این ها لطفی است از جانب پروردگار و همیشه می فرمود ما طلبی از خدا نداریم ما به وظیفه مان
عمل می کنیم خواجه هم خود رسم بنده پروری می داند.
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش
📚الهیه ، ص ۹۳
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
💠عجلۀ عزرائیل
🔻استاد مسعود عالی :
🔸️مرحوم #شیخ_مرتضی_زاهد ، عالمی بسیار وارسته و اهل مراقبت و احتیاط بود. ایشان حدود پنجاه سال پیش در تهران زندگی میکرد و اسوهای از پارسایی و زهد و اخلاق شمرده میشد. رسم ایشان این بود که پس از نماز مغرب و عشا برای مردم مسئلهٔ شرعی میگفت. شبی در یک مسئله اشتباه کرد. وقتی به خانه آمد و رساله را دید، فهمید اشتباه گفته است. همان شب راه افتاد درِ خانهها را میزد و به مأمومین نمازش میگفت مسئله را اشتباه گفته و درستش چیز دیگری است. یکی گفت: «آقا، چه عجلهای! فردا شب تصحیح میکردی.» ایشان فرمود: «شما عجله نداری؛ شاید عزرائیل عجله داشته باشد و به فردا نرسد!»
#داستان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام»
https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc