💚 سلام فرمانده
🏴 سلام صاحب عزا
کاش میشد مایهٔ تسلای دلت بودیم
در مصیبت عظمای حضرت مادر...
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #فاطمیه
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
📿 بیاید ذکر بگیم 😁
#برای_ایران #لبیک_یا_خامنه_ای #مرگ_بر_آمریکا
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
"یافَرَجَ کُـل مَکْروبٍ ڪئیبٍ"
ای گشایش هر اندوهگین دلشکسته... 💔
خُــ♡ـدا
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #صحیفه_سجادیه
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
💚 سلام فرمانده
دیشب وقتی أمیرالمؤمنین علیهالسّلام یگانهیارش را به دلِ خاک میسپرد،
کدام قسمت از این کرهٔ خاکی،
اشکهای شما را در آغوش میفشرد؟
#امام_زمان #فاطمیه #ایام_فاطمیه
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
🥀 وقتی مادر گریه میکرد...
مادر که گریه میکرد،
در و دیوار با او هم ناله میشدند.
من میدانم فقط قدرت خدا بود که خانه را روی سرمان نگاه میداشت
آخر گریههای مادرم ستون عرش خدا را به لرزه میانداخت.
ستون خانه گلی که جای خود دارد...
#امام_زمان #فاطمیه #ایام_فاطمیه
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
✍🏻 ادمین نوشت
بخاطر پارهای مسائل فنی در تولید محتوا، متأسفانه چند روز فعالیت کانال متوقف شد.
الحمدلله اون مسائل برطرف شد و از امروز با قدرت ادامه میدیم. 💪🏻
#لبیک_یا_خامنه_ای
💠 با «قـــــلـــــمـــــدآر» به روز باشید👇🏻
🖊️ | @ghalamdaar
💚 سلام فرمانده
ا❁﷽❁ا
بار دیگر هم شبم با نور چشمت
صبح شد،
ای یگانه آفتاب زندگی!
صبحت بخیر✋🏻
#امام_زمان #فاطمیه #صبح_بخیر
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
هی بگید: «نه به اعدام!»
تا عالَم و آدم بفهمن خط قرمز جمهوری اسلامی،
ترسوندن مردمه! 😊
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #برای_ایران
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
با تعجب به پیامبر نگاه کرد!
پیامبری که در حال بوسیدن امام حسن و امام حسین بود 😘😘.
تعجب، کافی نبود.
باید حس دلش را میگفت: «من ده فرزند دارم و هرگز هیچ یک از آن ها را نبوسیدم!» 😕
پاسخ پیامبر، حکیمانه بود: «هر کس رحم نکند بر او رحم نمی شود.»
📚 الأدب المفرد : ص ۴١ ح ٩١
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #تربیت_فرزند
✍🏻 کاغذنوشتهای ساده 📜
🖊️ | @ghalamdaar
😅 خنده در جبهه
🔻این قسمت: پسر خاله زن عموی باجناق
یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد.
موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتند، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود.
آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند،
پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😂 خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم و إلا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!» 🤣
#طنزیمات #ایران_قوی #خنده_در_جبهه
🖊️ | @ghalamdaar