eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
22.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم: ✅ گوشت ✅ پیاز ۲عدد ✅ لپه ✅ سیب زمینی ✅ رب گوجه ✅ لیمو عمانی ✅ زعفران ✅ نمک ،فلفل ،زردچوبه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - حاج محمود کریمی.mp3
37.19M
📝 نشست و بست نگاهی.. 🎤 حاج_محمود_کریمی 🏴 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
از این گوشی داشتید؟ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوسیونه خواهر برای لحظاتی احساساتی شد و سعی کرد فورا جو رو ع
گفتم چته نریمان چرا داری داد می زنی مردم دارن نگاه می کنن کی گفته که من می خوام قبول کنم ؟ مامان من از پس اونا بر نمیاد مگر خانجون که خب یحیی هم نوه ی اونه زود تحت تاثیر قرار می گیره خودم باید برم ببینم چه خبره یواش برو نفسم بند اومد به ماشین نزدیک می شدیم اون قدم هاشو تند کرد و رفت نشست توی ماشین احساس می کردم از عصبانیت داره منفجر میشه نشستم توی ماشین و گفتم نریمان تو چرا داری با من اینطوری می کنی ؟منم نمی فهمم چرا داری این کارو با من می کنی بهت میگم مجبورم برم ببینم چی میگن گفت ببخشید باشه راست میگی من کاره ای نیستم نباید اظهار نظر می کردم نمی دونم چم شده برات نگرانم و نمی دونم چطوری عنوانش کنم خب ما سالارزاده ها همیشه همینطوریم این دوروز خودت دیدی از دستمون در میره و روشن کرد و راه افتاد اما می فهمیدم که حال خوشی نداره گفتم نریمان تو رو خدا اوقاتت تلخ نشه ولی یک چیزایی هست که تو نمی دونی اما  تو حق داری این حرفا رو بهم بزنی منم بودم شاید همینکارو می کردم چون خوبی منو می خوای ولی جای من نیستی تو نمی دونی چه چیزا توی دل من هست که نمی تونم به زبون بیارم در واقع شدم کفتر دو بوم به هیچ کجا تعلق ندارم گفت نباش کفتر دو بوم نباش نمی فهمی که چقدر همه دوستت دارن ؟ نمی ببینی که مامان بزرگ بدون تو یک لحظه نمی تونه زندگی کنه ؟ حتی عمه سارا رو هم تحت تاثیر قرار دادی صبح داشت ازت تعریف می کرد که چه دختر با شخصیتی هستی دیگه باید چیکار کنیم بفهمی؟گفتم درسته می دونم من ازتون ممنونم ولی من مادر دارم دوتا برادر دارم که در مقابلشون احساس وظیفه می کنم دوستشون دارم توام اینا رو بفهم گفت و حتما یحیی گفتم منظورت چیه حتما یحیی ؟ گفت خب بگو می خوای باهاش آشتی کنی و الان موندی که روی حرفت حرف نزنی درسته هر کاری دلت می خواد بکن  من مشکلی با این موضوع ندارم نه ندارم چرا داشته باشم به من چه مربوط هر کاری دلت می خواد بکن گفتم که به من ربطی نداره ولی من صلاح تو نمی دونم زن عموت فردا همین چیزا رو بهانه می کنه و خودت می دونی باهات چیکار می کنه گفتم چرا فکر کردی من برای آشتی اومدم ؟ محاله محال چند بار ازم پرسیدی بهت گفتم تو فکر می کنی من اینقدر احمقم که اینا رو نفهمم ؟ گفت پس چرا می خوای بری خونه و باهاشون روبرو بشی؟گفتم حرف حساب دارم باید برم و بزنم و تمومش کنم گفت پریماه تو چند بار این کارو کردی یحیی دست از سرت بر نداشته دوباره می خوای امتحان کنی ؟ از تو بعیده به در خونه ی ما که رسیدیم نریمان با لحن آرومی گفت پریماه مراقب خودت باش وقتی کارمون تموم شد میام دنبالت خوبه ؟ یا می خوای شب بمونی ؟ گفتم نه شب نمی مونم اگر زحمتت نیست بیا دنبالم اینجا نباشم بهتره تازه نگران خانم هم هستم اگر حالش بد بشه فقط منو می شناسه و آهسته پیاده شدم و در ماشین رو بستم تردید داشتم چون می دیدم نریمان بی اندازه ناراحته و نتونستم آرومش کنم از طرفی نمی فهمیدم برای چی این کارا رو می کنه از روی دوستی ؟ نمی دونستم بفهمم در زدم و منتظر شدم نریمان بازم ایستاد تا من برم توی خونه فرهاد در رو برام باز کرد و خودشو انداخت توی بغلم و فریاد زد پریماه اومدی ؟ همه منتظرت بودن با آقا نریمان اومدی ؟ گفتم تو خوبی عزیزم ؟ برگشتم نگاه کردم ولی نریمان حرکت نکرد پس دست فرهاد رو گرفتم و رفتم توی خونه و در رو بستم از فرهاد پرسیدم داداش جون کسی اینجاست ؟کی منتظرم من بود ؟ گفت کسی نبود  فقط عمو و زن عمو و یحیی گفتم اینا کس نیستن ؟ تو خوبی ؟ از درس عقب نمونده بودی ؟ انگار می خواستم برای خودم وقت بخرم و پام کشیده نمیشد برم جلو گفت مامان باهام کار کرده بود ولی بازم عقب موندم امروز دیکته ننوشتم چون بلد نبودم خانم گفت برو دفعه دیگه ازت دیکته می گیرم دستی به سرش کشیدم و یک نفس عمیق و با مشت زدم توی سینه ام و سعی کردم با اعتماد به نفس وارد بشم مامان توی ایوون منتظرم بود تا ما با هم روبوسی کردیم  فرهاد جلوتر از من رفت توی اتاق گفتم خبرشون کردین؟ چرا ؟ صبر می کردین با هم حرف بزنیم در اتاق باز مونده بود و صدای یحیی رو شنیدم که  پرسید پریماه با کی اومد؟ فرهاد فورا گفت  با آقا نریمان مامان با اعتراض گفت تو چرا باز با اون اومدی ؟ بهت نگفتم یحیی اینجاست ؟ گفتم از کسی نمی ترسم بهترم شد بزار بدونن هیچ واهمه ای ندارم و رفتم توی اتاق یحیی بر خلاف همیشه که میومد به استقبالم سر جاش نشسته بود و سرش پایین گفتم سلام و رفتم با خانجون رو بوسی کردم و کنارش نشستم عمو گفت سلام خسته نباشید چه خبر عمو جون ؟ و زن عمو جواب زورکی داد ولی بهم نگاه نمی کرد گفتم همه چیز خوبه دارم کار می کنم وتا مامان با یک سینی چای اومد توی اتاق  سکوت مرگباری برای من حکم فرما شد که هیچکس تکلیف خودشو نمی دونست ادامه دارد... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
کاملا معلوم بود که یحیی از شنیدن اسم نریمان عصبی شده بالاخره خانجون گفت بهتره الان چای بخوریم دهن تون رو شیرین کنین و حرفای خوب بزنیم و بقیه اش رو هم بزاریم برای فردا گفتم خانجون من یکی دو ساعت دیگه باید برم نمی تونم بمونم کار دارم مامان پرسید مگه قرار نبود بیای بمونی ؟ گفتم نه همچین قراری نبود واقعا نمی تونم گفتین بیا منم اومدم ولی به سختی یحیی گفت خب دیگه نرو ما اومدیم حرف بزنیم به زن عمو گفتم هر شرطی گذاشته بودی   قبول می کنم جلوی همه به شرفم قسم می خورم ولی تو دیگه سر کار نرو خودم هر کاری باشه می کنم گفتم مثلا چه شرطی رو قبول می کنی ؟ گفت همون ها که بهم گفتی بالاخره ما یک خانواده ایم هر چی هست با هم خرج می کنیم گفتم یعنی میگی ما دست گدایی جلوی شما دراز کنیم ؟برادرای من اینطوری بزرگ بشن ؟ بهتون گفتم من نمیخوام ازدواج کنم حالا دیگه ماجرا فرق کرده نه من دیگه اون پریماه سابقم و نه شما ها اون آدم هایی که من می شناختم زن عمو گفت ببین پریماه الانم به خواست یحیی اومدم که نگه تو نکردی من که می دونستم جوابت چیه ولی یحیی نمی خواد قبول کنه رو کردم به مامان و گفتم اینطوری اومدن روی دست و پای شما افتادن ؟ بازم حرف ناحق گوش کنیم یا توی سر و گله ی هم بزنیم ؟ آقا یحیی حرف مادرت رو قبول کن من کلفت شدم هوایی شدم با مرد غریبه میام و میرم حرفی داری ؟ تو رو به اون خدایی که می پرستی دست از سرم بردار برین دیگه ولمون کنین یا می خواین منم دهنم رو باز کنم و هر چی به فکرم می رسه بگم ؟ خانجون گفت بشین پریماه سر جات احترام نگه دار لازم نیست تو سر کار بری بسه دیگه روزی رو خدا می رسونه از یحیی هم بهتر برات پیدا نمیشه شرط کن یک مدت حشمت رو نبینی تا کینه ها از بین بره شما ها از بچگی همدیگر رو می خواستین و این با یک اختلاف خاله زنکی از بین نمیره چرا بی خودی لجبازی می کنین ؟یک مرتبه یحیی بلند شد و گفت مامان پاشین بریم نه خانجون فایده ای نداره دارم از چشمش می خونم ظاهرا این خانم راست میگه دیگه اون پریماهی که من می خواستم نیست چشمش به آدم های پولدار افتاده و منو می خواد چیکار ؟با ماشین بنز میاد و میره از همون اول می دونستم که پاش به اون جور جاها باز بشه دیگه به درد من نمی خوره گفتم اگر بهم اعتماد می کردی اگر می فهمیدی که برای چی میرم و کار می کنم یکم فقط یکم درکم می کردی بعد می فهمیدی که من آدمی نیستم که پول جلوی چشمم رو بگیره صد بار بهت گفتم نفهمیدی چرا نمیگی حرفایی که برای من درست کردین از من یک پریماه دیگه ساخت ؟چرا نمیگی چون بابای من مرده بود مامانت ترسید و پای ما رو از خونه ی شما برید گفت باشه خودت خواستی  میرم زن می گیرم بعدا نگی یحیی بی وفایی کرد تو اول این کارو کردی زن عمو که انگار خدا دنیا رو بهش داده بود بلند شد و گفت بریم حسن آقا تاکار به جای باریک نکشیده و راه افتادن و خیلی با اکراه خداحافظی کردن و رفتن و در خونه زدن بهم یک نفس راحت کشیدم ولی صدای ضربات محکم در همه ی ما رو به هراس انداخت همه رفتیم توی ایوون و فرهاد دوید در رو باز کرد یحیی مثل دیوونه ها اومد توی حیاط و با سرعت اومد طرف من و گفت این بود کثافت آشغال عوضی.برای من چهره ای که یحیی از خودش نشون می داد باور کردنی نبود چقدر آدما می تونن عوض بشن نمی دونستم چه اتفاقی افتاده در یک چشم بر هم زدن خودشو به من رسوند و مچ دستم رو گرفت و کشید و از پله ها رفت پایین و منو با خودش برد داد زدم ولم کن یحیی دردم می گیره چی شده ؟ اینطوری نکن خواهش می کنم ولم کن حرف بزن بگو ببینم چی شده دوباره ؟  داد زد منو مچل خودت کردی ؟احمق گیر آوردی ؟  مرتیکه در دم منتظرته بیا برو پیشش برو دیگه حالا دیدی هرزه ای و مامانم دروغ نگفته بود ؟ نمک نشناس من بهت بد کردم ؟ چیکارت کردم که اون مرتیکه رو به من ترجیح دادی به خاطر پول بود؟به خاطر ماشین بنز منو ول کردی زدی روی همه ی قول و قرار هات ؟ مامان با مشت زد به بازوی یحیی و فریاد زد خفه شو حق نداری به بچه ی من این حرفا رو بزنی دو روزه داری التماس می کنی.صداش کردم اومد این برخورد شما ها بود ؟ پس چی شد ؟ می خواستی باهاش این کارو بکنی ؟ و خانجون سعی می کرد اونو آروم کنه و می گفت یحیی مادر نکن این راهش نیست بهت گفتم یکم کوتاه بیا من درستش می کنم صبر کن این کارا فایده ای نداره یحیی مچ دستم رو محکمتر فشار داد و  داد زد چی فایده داره ؟ اون مرتیکه دم در منتظر این خانم وایساده به ریش من می خنده  خاک بر سرم کنن که باید در این موقعیت باشم و منو کشید به طرف در حیاط در حالیکه من تقلا می کردم خودمو از دستش نجات بدم.عمو و زن عمو هم وارد حیاط شدن برای اینکه مچم رو رها کنه با دست دیگه ام می زدم توی سینه اش و اون بازم می خواست منو ببره توی کوچه  ادامه ساعت ۲۱ شب •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
شما یادتون نمی یاد، اون وقتا سلاح گرم محسوب میشد😂😂 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 🦋 جدول 🍃 توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم ، طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی یکی گفت: بلند بگو گفتم یک کلمه سه حرفیه نوشته: ازهمه چیز برتر است حاجی کنارم بود ، گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم میگفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما این را فهمیدم , تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: 🍃" خــــــدا "🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدو۰هلویک کاملا معلوم بود که یحیی از شنیدن اسم نریمان عصبی شد
حالا برای چی نمی فهمیدم منظورش چیه و چرا داره این کارو می کنه می گفت بیا برو بیا برو منتظرته دم در نگهش داشتی که بیای منو از سرت باز کنی ؟ این بود دوست داشتن تو ؟زن عمو از فرصت استفاده کرد و شروع کرد به زدن خودش و داد وهوار راه انداخت که دختر بی حیا بی آبرو هر چی در مورد تو گفتم کم بود تو بدتر از این حرفایی تا حالا زیر صد نفر خوابیدی بازم دست از سر بچه ی من بر نمی داری که مامان طاقت نیاورد با زن عمو در گیر شدن و قیامتی راه افتاد  که منو تا مرز سکته برده بود  و یحیی شیر شد و در حالیکه بازوهام رو توی دستهاش بشدت فشار می داد منو کوبید به دیوار کنار در حیاط واین کارو چندین بار انجام داد حرص و غیظی توی وجودش بود که ترسیده بودم و هیچ عکس العملی از خودم نشون ندادم تا بلایی سرم نیاره اما مامان جیغ می کشید و اونو می زد ولی حریقش نمی شد و مثل یک عروسک پارچه ای منو می برد جلو و دوباره می کوبید به دیوار چشمم رو بستم  تا دردی رو که توی تنم احساس می کردم بتونم تحمل کنم که یک مرتبه همه ساکت شدن تا چشمم رو باز کردم دیدم نریمان یحیی رو بلند کرد و مثل توپ کوبید روی زمین وپاشو گذاشت روی سینه اش و فریاد زد بهت گفته بودم دستت رو می شکنم اگر روی پریماه دراز کنی یحیی بلند شد و بهش حمله کرد با هم در گیر شدن ولی  نریمان هر دو دست اونو گرفت و بردنش به دیوار چسبوند و در حالیکه دندون نشون می داد گفت حق نداشتی دست روی پریماه دراز کنی سرم رو شکستی به محل کارم حمله کردی بهم خسارت زدی ازت شکایت نکردم به خاطر پریماه وگرنه الان باید زندان می بودی می تونستم کاری کنم که چند سال آب خنک بخوری اما حالا فرق داره دست روی پریماه دراز کردی, دستت رو می شکنم یحیی که زور می زد خودشو خلاص کنه و صورتش قرمز شده بود در حالیکه نریمان چونه اش رو فشار می داد گفت من از هیچی نمی ترسم دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم ولی اونو بشناس امروز منو به خاطر تو ول کرد فردا تو رو به خاطر یکی دیگه گولش نخور اون مار خوش خط خال تو رو می بره لب چشمه و تشنه بر می گردونه نریمان محکم زد توی دهنش و یحیی هم سعی کرد اونو بزنه ولی اصلا نمی تونست در مقابل زور نریمان کاری از پیش ببره مامان و عمو التماس می کردن به نریمان که ولش کن بزار قائله ختم بشه نریمان گفت نه اینطوری نمیشه اول باید حرفای منو گوش کنه بعدم دستشو بشکنم و ولش می کنم و کف دستشو گذاشت روی گردن یحیی و همینطور که با حرص فشار می داد گفت تو اینقدر احمقی که نفهمیدی داری با کارای خودت و مادرت اونو از دست میدی پریماه وقتی اومد پیش ما عاشق و بی قرار تو بود گریه هاش رو من دیدم تو حتما خودت آدم منحرفی هستی که فکر می کنی هر زن و مردی با هم حرف زدن باید نیت بدی داشته باشن احمق پریماه مثل یک فرشته پاک و بیگناهه اون نه با من نه با هیچ کس دیگه نمی خواد حرف ازدواج رو بزنه شنیدی ؟و تو تحت تاثیر حرف دیگران قرار گرفتی و اونو از خودت مایوس کردی می دونی بهش چی گذشته می دونی برای هر تهمتی که بهش زدین چه عذابی کشیده؟از خودتون خجالت بکشین من جای تو بودم می زدم توی صورت مادرم اون تو رو به این حال و روز در آورده و دیگه راه برگشت نداری حالا برو گمشو و در مورد حرفایی که بهت زدم فکر کن زود از این خونه برو یکم صبر کنی روی حرفم میمونم و دستت رو می شکنم عوضی و با قدرت هر چه تمام تر هلش داد و اون بدون معطلی از خونه زد بیرون و زن عمو در حالیکه عمو اونو می کشید از خونه ی ما ببره با خشم گفت خدا سزاتون رو بده نفرینت می کنم تا ابد سیاه بخت بشی الهی هر چی به  سرم آوردی به سرت بیاد و در خونه بسته شد برای لحظاتی سکوت شد همه مات و مبهوت بهم نگاه کردیم فرهاد گریه کنون خودشو انداخت توی بغل من و گفت پریماه دردت گرفت ؟ و من که خجالت می کشیدم سرم رو بلند کنم گفتم خیلی خانجون روی تخت نشست و در حالیکه حالش خوب نبود با گریه گفت بچه ام یحیی خیلی اذیت شد.مامان با گریه فریاد زد وگفت خانجون ندیدین چطوری داشت پریماه رو می زد خانجون گفت آخه شما ها نمی دونین دو روزه داره به من التماس می کنه که هر چی زودتر با پریماه عروسی کنه دلش پیش اینه حسودی کرده بچه ام خوب دلش نمی خواد پریماه با غریبه ها توی یک ماشین بشینه و بیاد و بره نریمان گفت خانجون من و پریماه الان داریم توی یک خونه زندگی می کنیم چه فرقی میکنه توی ماشین هم بشینیم آدما همه بد نیستن اگرم باشن دختر شما دختری نیست که به کسی رو بده ازش سوءاستفاده کنه خودتون که بهتر می دونین خانجون گفت می دونم مادر ولی اونم جوونه و اینا رو نمی فهمه تازه اون حشمت ذلیل مرده همه ی این بساط رو به پا کرده دودش توی چشم این دوتا بچه رفته ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبت آروم رفیق ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f