برچسب هایی که برای کتاب دفترامون میزدیم
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
#داستان_شب 💫
🦋 به حساب دیوار ...
🍃 در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شده و برای خودم و همراهم قهوه سفارش دادم.
در حالی که منتظر سفارش مان بودیم در
کمال تعجب دیدم که بعضی از مشتری های
این قهوه خانه می آیند و سفارش دو قهوه
یا دو تا چایی می دهند در حالی که یک نفر هستند و می گویند یکی برای خودم یکی برای دیوار!!!
بعد از اینگونه سفارش ها پیش خدمت یک برگه کوچک چای یا قهوه می نوشت و به دیوار می چسپاند و دیوار پر بود از اینگونه برگه ها.
در حالی که در حیرت بودم از اینگونه سفارش ها و در ذهنم هزاران فکر به وجود آمده بود که دلیل این کارها چیست!!
و اصلا چه معنی می دهد؟
در همین افکارها بودم که ناگهان یک آدم فقیر و ژنده پوش وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه را اینگونه داد.
ببخشید یک قهوه از حساب دیوار!
و پیش خدمت یکی از اون کاغذها را که
قهوه نوشته شده بود را برداشت و پاره
کرد و قهوه را به مرد فقیر داد بدون آن که
از مرد پولی بگیرد...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوپنجاهودوم سهیلا خانم خواهر بزرگم و ایشون سارا خانم که فران
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوپنجاهوسوم
خانم برای اولین بار جلوی همه منو بغل کرد و گفت می دونستم من بی خود به کسی دل نمی بندم تو رو خدا بهم داد تا این کاری رو که من شروع کردم ادامه بدی همراه نریمان کسی که مورد اعتماد و امین منه نادر گفت حالا چرا با نریمان شاید بخواد با من کار کنه ؟ قلبم فرو ریخت خانم حرفشو نشنیده گرفت و رفت نشست ولی متوجه شدم که نریمان از این حرف نادر هم خوشش نیومد شب خیلی عجیبی بودحالا بازم نمی دونستم باید خوشحال باشم یا غمگین ؟ که این روزا مدام من در تلاطم حوادثی قرار گرفته بودم که تکلیفم روشن نبود و نمی تونستم از موفقیتم لذت ببرم و به خودم افتخار کنم حالا چرا ؟ اونم نمی دونستم به محض اینکه مهمون ها رفتن آقای سالارزاده قبل از اینکه مورد محاکمه خانم قرار بگیره نیلوفر رو برداشت و رفت در حالیکه هیچکس به اون دختر اهمیتی نداد می شد فهمید که خودشم متوجه این موضوع شده بود که جایی بین اون فامیل نداره با خلوت شدن خونه صدای بر خورد قطرات درشت بارون به شیشه ها بیشتر احساس می شد همه به جز خانم کمک می کردن تا ظرف ها رو جمع کنیم و ببریم به آشپزخونه تا شالیزار و قربان اونا رو بشورن من طوری این کارو می کردم تا برخوردی با نریمان نداشته باشم اوقاتش بشدت تلخ بود و حرف نمی زد وقتی اتاق جمع و جور شد خواهر گفت مادر من امشب باید برم خونه بچه ها ممکنه بترسن اینطور که بارون میاد و نمی خواد تموم بشه حتما طرفای ما سیل میاد خانم گفت راستی به احمدی شام دادین ؟خواهر گفت بله شالیزار وقتی برای بچه هاش می برد برای اونم برد گفت نمیشه امشب بمونی صبح برو ماشین امشب نمی تونه اون طرفا بره خطرناکه مگه عمه شون پیش اونا نیست ؟خواهر گفت چرا ولی دلم شور می زنه نگرانم سارا خانم نشست روی مبل کنار خانم و گفت بیا خواهر بشین یک هم فکری بکنیم من که نمی فهمم محسن چرا می خواد این دختر رو بگیره آخه یعنی چی ؟ دختره می تونه نوه اش باشه مادر به نظرتون باید با محسن چیکار کنیم ؟یک فکری بکنیم تا ما نرفتیم همه ی غصه هاش نیفته گردن شما می خواین من برم با دختره حرف بزنم ؟ این دختر بچه اس به دردش نمی خوره هزار تا توقع داره خانم با عصبانیت گفت مگر اینکه محسن بر نگرده اینجا می دونم باهاش چیکار کنم مرتیکه ی الدنگ خجالت نمیشه دیدین چطوری ذوق می کرد ؟آخه چرا عقل توی گله اش نیست؟تحفه برای من آورده خدایا من چه گناهی به درگاهت کرده بودم که دوباره داری منو امتحان می کنی نادر گفت خدا چیکار داره شما رو امتحان کنه ؟ اگرم مصبیتی هست مال من و نریمانه حالا من که میرم بیچاره نریمان از فرداس که یقه ی اونو بگیره پول بخواد خرج این دختر کنه وگرنه دختره به چه امیدی می خواد زن بابای من بشه سارا گفت اونو آورده اینجا که بهش نشون بده پولداره و گولش بزنه وگرنه برای چی باید زن مردی بشه که می تونه بابا بزرگش باشه در همون موقع نریمان از آشپزخونه برگشت و سرشو با افسوس تکون داد و دوبار گفت بیچاره نریمان و لیوان ها رو گذاشت توی سینی و همینطور که میرفت گفت من میرم بخوابم خیلی خسته شدم شب بخیر سارا خانم گفت بیا داریم در مورد بابات حرف می زنیم تو بگو چیکار کنیم فردا درد سرش مال توست نریمان ایستاد و گفت عمه فایده ای نداره ما هر کاری کنیم بابای من گوش نمیده کار خودشو می کنه و ما رو با خودش می کشه توی این منجلاب خانم گفت اون بار بهش گفتم از بابات درس عبرت نگرفتی اینم درست پاشو گذاشت جای پای کمال من که دیگه توی این خونه راهش نمیدم نریمان گفت براش مهم نیست مگه نادر رو فراری نداد ؟ مگه نمی ببینه من دیگه خونه نمیرم ؟ چی شد خودشو درست کرد؟ اصلا قبول داره که اشتباه می کنه ؟ پس بی خودی بحث نکنین شب بخیر نگاهم به دنبالش بود می فهمیدم که از وقتی یاد داشت رو دیده حال بدی پیدا کرده نمی دونستم چیکار کنم ؟و از این بابت خیلی ناراحت بودم دلم نمی خواست به هیچ وجه نریمان رو ناراحت ببینم اونشب تا صبح پلک بهم نذاشتم و به پنجره و اون بارون تند و بی امان نگاه کردم و هر بار که چشمم رو می بستم هزاران فکر به سرم هجوم میاوردن و آشفته و پریشون می شدم به فردایی که نمی دونستم چه خواهد شد نکنه نریمان ازم ناامید شده باشه و با رفتنم به فرانسه موافقت کنه ؟با این فکر اونقدر مضطرب شدم که به گریه افتادم انگار تنها چیزی که نمی خواستم همین بود من نمی تونستم اونو تنها بزارم باید کنارش می موندم و همون طور که اون می خواست براش کار می کردم در واقع نریمان رو مستحق این نمی دیدم که بهش پشت کنم.یک مرتبه احساس کردم نسبت به نریمان علاقه ای پیدا کردم که برای خودمم گنگ و نامفهوم بود و انگار دلم نمی خواست با این احساس روبرو بشم رفتنش اومدنش از پله بالا رفتنش اخمش و خنده هاش برای مهم بودن پس چرا باید ترکش کنم ؟
ادامه ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت باشه دنیا گرده ...🍂
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی!!
شبتون بی غم و پرامید 🌙🌙
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌷سه شنبه تون پراز محبت
💖رنگ رویاهاتون عشق
🌷امروز براتون دنیایی به زیبایی گل
💖لبیخندان، قلبیعاشق
🌷خونهای پراز صفا و صمیمیت
💖دلی لبریز محبت آرزو دارم.
صبح زیباتون بخیر 💖🌷
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برای اولین دهه شصتی که اومد تو ذهنت...
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
پاییز سرد.... - @mer30tv.mp3
6.41M
صبح 13 آذر
#رادیو_مرسی
کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_صدوپنجاهوسوم خانم برای اولین بار جلوی همه منو بغل کرد و گفت
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#پری
#قسمت_صدوپنجاهوچهارم
با این فکر سرمو بین دو دست گرفتم و زار زار گریه کردمهوا تازه داشت روشن می شد و من هنوز بیدار بودم حتی رغبتی به عوض کردن لباسم نداشتم که صدای پا روی پله ها شنیدم پله ها آهنی بودن ونزدیک اتاق من و هر وقت کسی پا میذاشت روش صدا می داد بی اراده و با سرعت در اتاق رو باز کردم نریمان داشت میومد پایین تا دیدمش خودمو عقب کشیدم ولی حس کردم کار بدی بود و دوباره رفتم جلو و بین چهار چوب در ایستادم قلبم چنان می زد که سینه ام بالا و پایین می شد از همون جا پرسید پریماه بیدارت کردم ؟ گفتم نه بیدار بودم اومد پایین و نزدیک من ایستاد ژولیده به نظر می رسید اما احساس کردم اونم هیجانی شبیه به من داره دستشو چند بار بی هدف حرکت داد و گفت بی موقع اس می دونم وقت این حرفا نیست ولی می خوام بدونم تو واقعا می خوای بری ؟چرا اون یاد داشت رو برای من نوشتی ؟و چرا اونطوری به دستم دادی ؟ به نظرت کار درستی بود ؟گفتم نه نمی خوام برم پشیمون شدم یادم رفت از لای طرح ها بردارم نمی خواستم ببینی اتفاقی شد الانم اومدم همینو بهت بگم با خوشحالی گفت وای کاش دیشب اینو می گفتی من اصلا نخوابیدم گفتم کاش چون منم نخوابیدم با مِن مِن گفت حا..لا چیکار ..کنیم ؟گفتم نمی دونم یکم مکث کرد و گفت من می دونم قبول کن با هم ازدواج کنیم و با هم کار کنیم طور دیگه ای نمیشه گفتم اگر تصمیم می گرفتم با نادر برم تو چیکار می کردی ؟با تعجب پرسید بهت پیشنهاد داد ؟گفتم آره گفت تصمیم نداری که باهاش بری ؟گفتم نمیرم یعنی نمی تونم سرشو انداخت پایین و در حالیکه به زمین نگاه می کرد گفت پس با من ازدواج می کنی ؟گفتم تا شب بهم فرصت بده چشمش رو بست و پلک هاشو بهم فشار داد و با یک لبخند گفت ممنونم پریماه پرسیدی اگر با نادر می رفتی من چیکار می کردم ؟اگر تصمیم می گرفتی با نادر بری من نادر رو آتیش می زدم و از پله ها رفت بالا و گفت حالا برم بخوابم خیالم راحت شد گفتم میشه به روی آقا نادر نیاری ؟ نمی خوام بدونه به تو گفتم گفت معلومه که نمیگم مهم اینه که تو نمی خوای باهاش بری اونم داره کار خودشو می کنه داداشمه.در اتاق رو بستم وخودمو انداختم روی تخت دستهامو مشت کرده بودم و پلکهامو بهم فشار می دادم از کاری که کرده بودم از خودم خجالت می کشیدم در واقع بالاخره من در مقابل اون کم آوردم و یک طورایی موافقت خودمو بهش نشون دادم اما هنوز نمی دونستم کار درستی کردم یا نه نریمان خیلی زیاد ثریا رو دوست داشت و نمی تونست به این زودی فراموشش کرده باشه خدایا من چیکار کردم ؟ نکنه واقعا از روی دلسوزی می خواد با من ازدواج کنه در این صورت من خیلی خوار و خفیف می شدم از این فکر آشفته تر از قبل شدم انگار دیگه راه برگشت هم نداشتم چون خودمم نمی خواستم نریمان رو از دست بدم حالا چی می خواد پیش بیاد نمی دونستم مدتی بود که نریمان از ثریا حرف نمی زد و حتم داشتم عمدا منو فرستاد توی اتاقش تا ببینم که عکس های اونم از روی میزش برداشته ولی چرا ؟شاید اونم همون طور که من بهش علاقه دارم منو دوست داشته باشه ؟ آره دوست داره وگرنه دلیلی نداشت که اینطور با زندگی خودش بازی کنه وای پریماه اگر زنش شدی و فردا یکی دیگه رو خواست تو چیکار می کنی ؟ اون بهم گفت کاری با من نداره فقط زنش باشم تا حرف و سخن ها تموم بشه و با خیال راحت با هم کار کنیم آره از روی دلسوزی بوده وگرنه اگر واقعا منو می خواد چرا بهم نمیگه ؟و اونقدر از این فکرا کردم تا کم کم چشمم سنگین شد و با همه ی تردیدی که داشتم خوابم برد دو سه ساعت بیشتر طول نکشید که از خواب پریدم و هراسون روی تخت نشستم خواب یحیی رو دیدم بازم داشتیم دعوا میکردیم که منو گرفت و شروع کرد به زدن می خواستم از دستش فرار کنم ولی نمی تونستم خواستم فریاد بزنم انگار صدا از گلوم بیرون نمی اومدتا وحشت زده از خواب پریدم هوا اونچنان ابری بود که یک لحظه فکر کردم هنوز روشن نشده. به ساعت نگاه کردم نزدیک هشت بود ولی هیچ صدایی از توی عمارت شنیده نمی شد آهسته گفتم خدایا کمکم کن تصمیم درستی بگیرم که بعدا پشیمون نشم بلند شدم و لباسی که برای مهمونی پوشیده بودم عوض کردم ودر حالیکه از مواجه شدن با نریمان واهمه داشتم و نمی دونستم اون روز چطوری باهاش برخورد کنم که عادی به نظر برسم.رفتم که صورتم رو بشورم شالیزار رو توی آشپزخونه دیدم پرسیدم کسی بیدار نشده ؟گفت خانم بیداره ناشتایی هم آماده اس خانم توی پذیرایی هستن و سهیلا خانم همین چند دقیقه پیش رفت و گفت امروز و فردا هم نمیاد انگار فردا همه رو دعوت کرده خونه شون بقیه هم بالا خوابن.گفتم دستت درد نکنه. فورا دست و صورتم رو شستم و آماده شدم رفتم سراغ خانم پشت به من نشسته بود سلام کردم و گفتم ببخشید خانم بازم من خواب موندم شما صبحانه خوردین؟
ادامه ساعت ۱۶ عصر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی_روستایی
#کوئی_تره
مواد لازم :
✅ کدو ۱ عدد متوسط
✅ پیاز رنده شده ۱ عدد
✅ گردو سابیده شده ۳۰۰ گرم
✅ رب انار ترش ۱/۲ قاشق غذاخوری
✅ نعنا و چوچاق له شده ۳ ق غذاخوری
✅ نمک و فلفل و زردچوبه
بریم که بسازیمش.😋
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
@madahi - ملا باسم کربلایی.mp3
22.11M
📝 مادر...
🎤 ملا_باسم_کربلایی
🏴 #فاطمیه
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f