eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 معروف است که روزی شخصی به عارفی خردمند، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! عارف پرسید : این پرسش برای چیست ؟ آن جوان گفت : من شاید خیری برای اقوام و دوستان خودم نداشته باشم اما تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... عارف خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا در سختی و مشقت نمیرند حال تو فقط به دنبال مردگانت هستی ؟!.. بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد . مرد بزرگ میگوید : "کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند" در جایی دیگر نیز میگوید : "آنکه ترانه زاری کشت میکند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت میکند" امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم نه اسیر در غم... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_بیستونهم یک موقع خانجون متوجه میشه پدر بزرگم کلا از تهران
اصلا میخوای من باعمه ات حرف می زنم و بهش میگم که سر لج و لجبازی داره هدیه رو می گیرهگفتم نه نمی خوام میخوام کار رو خودم انجام بدم کوچک میشم یا نمیشم کاری که باید بکنم رو می کنم.از اتاق اومدم بیرون ولی خدا می دونه که چه حال بدی داشتم مامان هنوزم دنبالم بود و التماس می کرد که آروم باشم رفتم یحیی رو صدا کردم و از اتاق اومد بیرون و پرسید چیزی شده ؟ گفتم با من بیا کارت دارم و بردمش توی اتاق مامان و در رو بستم گفتم دستم رو گرفتی و ازم قول خواستی از بچگی بهم گفتی که منو می خوای گفت معلومه عزیزم مگه چی شده ؟ تو رو خدا آروم باش درست بگو ببینم منظورت چیه ؟ گفتم آماده ای؟ می خوام الان ازم خواستگاری کنی همین الان جلوی همه مردش هستی یا نیستی ؟ گفت تو چی داری میگی چیزی شده باز چرا رنگ و روت پریده ؟ مامانم حرفی زده ؟ گفتم یحیی جواب منو بده الان بیا توی اتاق و سر حرف رو باز کن و بگو که منو دوست داری و می خوای زنت بشم منم قبول می کنم همین گفت باشه باشه ولی نمی فهمم آخه برای چی؟ چرا اینطوری ؟گفتم زن عمو هدیه رو برای تو خواستگاری کرده می خوای با اون ازدواج کنی الان کاری نکن اما اگر منو می خوای همین الان ازم خواستگاری کن تا دیر نشده گفت ای خدا از دست این مامان پس منظورش از اینکه بهم گفت بیا بریم خونه ی عموت امشب می خوام برات زن بگیرم این بود ؟ گولم زد ؟ باشه همین کارو می کنیم می دونم باهاش چیکار کنم اون می دونه که نفسم به نفس تو بنده بازم داره این طوری منو اذیت می کنه هدیه کیه ؟برای چی من باید با اون ازدواج کنم ؟ بریم نترس شجاع باش اونقدر وجود دارم که جلوشون بایستم قبول نکرد ترکشون می کنم و میام خونه ی شما عقد می کنیم و تمام تو اصلا نگران نباش مگه بچه بازیه ؟ یا دل من دروازه ؟ این مامان منم همه چیز رو به مسخره گرفته دستت رو بده به من با هم میریم توی اتاق می دونم باهاش چیکار کنم و همینطور که دست منو گرفته بود و می کشید با هم رفتیم به اتاق خانجون مامان با نگرانی پشت در ایستاده بود از حالتی که داشت می شد فهمید که بیشتر از من نگران شده با التماس گفت یحیی تو عاقل باش سر و صدا راه ننداز بزار به وقتش حرفمون رو می زنیم ولی یحیی بدون توجه به حرف مامان منو کشید و وارد اتاق شدیم خب حالتی که داشتیم طبیعی نبود و زن عمو هم بچه نبود فورا فهمید که قصد ما چیه بلافاصله از زیر کرسی بلند شد و گفت یحیی دیر وقته زود باش راه بیفت بریم خونه حسن آقا پاشو دیگه یحیی دست منو محکمتر گرفت و گفت صبر کن مامان می خوام یک چیزی بگم خودتون گفتین که امشب تکلیف من روشن میشه ولی حالا دارین میرین پس خودم این کارو می کنم با اجازه ی خانجون و زن عمو و شما و بابا می خوام به همه بگم من و پریماه می خوایم با هم ازدواج کنیم و این کارو خیلی زود انجام بدیم پس به عنوان بزرگتر از تون خواهش می کنم کمکمون کنید که زودتر بریم سر خونه و زندگی خودمون. زن عمو خنده ی سردی کرد و گفت راستش یحیی جان من امشب هدیه رو برات خواستگاری کردم درست نبود این کارو بکنی خودت می دونی که نظرم چیه یحیی گفت ببخشید مامان ولی من نظر کسی رو نپرسیدم من و پریماه از بچگی با هم بزرگ شدیم و خودتون همیشه توی گوش ما خوندین که پریماه مال یحیی ست حالا چی عوض شده عمه ببخشید که نمی دونستم مامانم چی به شما گفته ولی حتما شما هم می دونستین که من و پریماه همدیگر رو خیلی زیاد دوست داریم زن عمو با عصبانیت گفت من پریماه رو برای تو نمی گیرم دلیلش رو هم خودت می دونی اینم صد بار گفتم چرا گوش شنوا نداری همینو می خواستی که جلوی جمع بگم ؟ مامان با اعتراض داد زد حشمت خجالت بکش برای چی نمی خوای ؟ این دوتا همدیگر رو می خوان بس کن دیگه عمو هم که خیلی ناراحت شده بود بلند شد و گفت بریم زن بس کن دیگه الان جاش نیست باشه بعدا حرف می زنیم ولی زن عمو صداشو بلند تر کرد و با لحنی توهین آمیز گفت چرا نمی خوام ؟ تو نمی دونی ؟خوبه والله همه می دونن و خودشون رو می زنن به اون راه والله بالله من پریماه رو می خواستم خیلی هم می خواستم آره من خودم پریماه رو برای یحیی پسند کرده بودم از بچگی دوستش داشتم الانم دارم ولی نمی خوام زن یحیی بشه نزارین دهنم رو باز کنم خانجون که معلوم بود داره دستهاش می لرزه گفت چرا سلیته بازی در میاری ؟ دهنت رو باز کن ببینم چی می خوای بگی ؟بگم ؟ بگم ؟راه انداختی که چی بشه مثلا چی می خوای بگی ؟ مامان داد زد بگو ما چیزی پنهون نداریم که ازش خجالت بکشیم مگر اینکه بخوای تهمت بزنی اونوقت با من طرفی زن عمو دستشو زد به کمرشو با صدای بلند تر داد زد مگه این دختر باعث مرگ باباش نشد؟چیکار کرده بود که مرد بیچاره سکته کرد و مرد ؟ من چطوری یادم بره که اونشب رجب رفته بود سراغش از کجا معلوم دفعه ی اولش نبوده هان ؟ ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫شب را بدون ⭐️افسوس امروز رفته 💫بدون آهِ گذشته تمام کن ⭐️به فردا فکر کن که 💫روزِ دیگری است ⭐️دنیاتون بدون غم 💫فرداتون مملو ازخبرهای خوش ⭐️ شبتون سرشار از آرامش •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
قانون زندگی میگه تو زندگی میتونی از ویرگول و نقطہ سرخط استفاده ڪنی ولی نقطہ پایان هرگز، تا زندگی هست باید با تمام وجود زندگی ڪرد. زندگیتون پراز شادی‌های بی پایان سلام صبح بخیر اول هفته‌تون پر از انرژی مثبت🌷 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"قصه‌های مجید" حس نوستالژی دانش‌آموزی همه‌ی ماست. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
از امروز شروع کن... - @mer30tv.mp3
4.89M
صبح 12 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #ارباب #قسمت_سی اصلا میخوای من باعمه ات حرف می زنم و بهش میگم که سر لج و
یکی بهم بگه از کجا بدونم که خود پریماه نمی خواسته حالا زیر پای بچه ی من نشسته که هر چی زودتر منو بگیره چیکار کرده که از آبرو ریزی می ترسه ؟ خانجون و مامان و یحیی با هم داد می زدن و بهش حمله کردن یحیی می گفت چی میگی مامان بسه دیگه یک کاری نکن بزارم برم و خانجون که خفه شو کی همچین حرفی زده ؟ بهت گفتم من اونجا بودم دیدم که پریماه از هیچی خبر نداشت اصلا نمی دونست که چه اتفاقی افتاده و مامان تهدید می کرد که به خاطر این حرفت هیچوقت نمی بخشمت تو غلط می کنی به بچه ی من تهمت می زنی وزن عمو که مورد حمله ی همه قرار گرفته بود زد به کولی بازی وبا فریاد می زد توی صورت خودشو می گفت باشه نکرده باشه نکرده باشه ولی من از کجا بدونم ؟پس حسین آقا چی دیده بود که اونشب سکته کرد و مرد ؟ یکی درست برای من توضیح بده پریماه بیگناه هم که باشه دل من صاف نمیشه این دل وامونده قرار نداره به خدا یحیی هم مثل من دل چرکین شده چرا نمی فهمین خودش ازش می پرسه و می فهمم که شک داره بزارین اینا برن با یکی دیگه ازدواج کنن آخر دنیا که نیست یادشون میره.همش دارم فکر می کنم فردا همین یجیی روزگار پریماه رو سیاه می کنه من نمی تونم جواب خدا بیامرز حسین آقا رو بدم هر چند که باعث مرگ آقاش شد ولی بازم پدره خانجون دیگه دست از دهنش کشید و داد زد خفه میشی یا خودم خفه ات کنم ؟گمشو برو بیرون دیگه ام پاتو اینجا نزار حسن بی عرضه تر از اونی هست که بتونه جلوی تو رو بگیره مامان دیگه نتونست خشم خودشو در کلام بگنجونه بهش حمله کرد و موهاشو گرفت و فریاد می زد خدا ازت نگذره زن چطوری داری دختر منو بی آبرو می کنی ؟زنیکه ی غربتی تو غلط می کنی به بچه ی من انگ می چسبونی برای چی تهمت می زنی فکر کردی پسرت تحفه اس ؟ که بچه ی دسته گلم رو بدم بهش زن عمو هم موهای مامان رو گرفت و هر دو جیغ می کشیدن و این جیغ ها با صدای گریه ی فرید غوغایی توی سرم به پا کرد هومن و گلرو و هدیه سعی داشتن مامان رو ازاتاق ببرن بیرون و عمو و یحیی و عمه زن عمو رو گرفته بودن عمه و شوهرش مات و متحیر به اونا نگاه می کردن صحنه ای که می دیدم اصلا برام قابل هضم نبود همه ی اونا رو آدم های ابلهی دیدم که بدون فکر و ملاحظه ی احساسات دیگران هر کاری به ذهن مریض شون می رسید انجام می دادن اگر مامانم وای اگر خانجون و اگر عمو و اگر یحیی....قبلا گفته بودم اتاق خانجون یک در هم به راهرو داشت از اون در رفتم بیرون و خودمو رسوندم به اتاقم و در رو بستم و قفل کردم بلا فاصله یحیی زد به در و گفت پریماه پریماه باز کن عزیزم من از اینجا نمیرم دست از تو نمی کشم اصلا برام مهم نیست که کی چی می خواد بگه به جون خودت قسم مامانم دروغ گفت من به تو شک ندارم و صدای گلرو رو شنیدم که خواهر خوشگلم در رو باز کن به خدا حالم بده نمی ترسی بچه ام رو بندازم ؟ دلم درد گرفته در رو باز کن بیام پیشت خواهش می کنم بزار یحیی آرومت کنه.وسط اتاق ایستاده بودم هیچکس از دلم خبر نداشت نمی دونستم حالا باید چیکار کنم ؟ گریه کنم ؟ نه نمی تونم چرا اشکی برای ریختن نداشتم خودمو بزنم ؟ نه فایده ای نداره و زیر لب گفتم خدایا جونم رو بگیر تمومش کن دیگه طاقت ندارم این بار رو به شونه هام بکشم می خوام بمیرم صدای جر و بحث و دعوای عمو و زن عمو رو از توی حیاط شنیدم و بعد بهم خوردن در کوچه که بدنم رو لرزوند احساس می کردم با این صدا همه چیز تموم شد و یحیی رو هم مثل آقاجونم از دست دادم می تونستم بفهمم که زن عمو دست بردار نیست و این شک رو در دل یحیی انداخته و اگر تا ابد هم من قسم بخورم از دلش پاک نمیشه با این آبرو ریزی و زور نمی تونم با یحیی زندگی کنم.خونه ای خراب شده بود و آوارش روی سر من مونده بود و هرگز نمی تونستم خودمو از زیر این آوار نجات بدم و حقیقتی که برای خانواده ام ننگ بالا میاورد رو به زبون بیارم.گلرو و یحیی همچنان التماس می کردن که در رو باز کنم و صدای مامان رو شنیدم که با گریه می گفت یک کاری دست خودش نده یکی این در رو باز کنه ولی چشمم سیاهی رفت و نقش زمین شدم.وقتی چشمم رو باز کردم اولین نفری که دیدم یجیی بود نگران و آشفته اما با یک لبخند به صورتم خیره شد و گفت خدا رو شکر پریماه حالت خوبه ؟بعد بقیه رو دیدم مامان با یک لیوان آب قند کنارم گریه می کرد و گلرو دستش زیر سرم بود صدای خانجون رو شنیدم که می گفت اون آب قند رو بهش بده خوب میشه نمی خواد حکیم بیارین درد این بچه با حکیم مداوا نمیشه عمه می گفت آخیی دختر بیچاره چطوری دلش اومد این کارو باهاش بکنه ؟خیلی دلم برای پریماه سوخت شوهرش می گفت اصلا فکرشم نمی کردم زنِ حسن آقا این قدر دست و رو شسته باشه و این حرفا رو جلوی همه بزنه بد شد به خدا ببخشید آقا یحیی حالا مادرتون هم هست ولی نباید این کارو می کرد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
24.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ پیاز ✅ کدو حلوایی ✅ برنج ✅ انار ✅ تخم مرغ بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
978_54640659235677.mp3
4.97M
🎶 نام آهنگ: برای دیدنت 🗣 نام خواننده: معین •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f