eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
بیست سالگی اختصاصی مجله روزهای زندگی – بیست سالگی -پدرم یک شب توی خواب سکته کرد و حتی به بیمارستان نرسید و تمام کرد. مادرم یک‌دفعه پیر شد. می‌دیدم که روزبه‌روز خمیده‌تر و رنگ‌پریده‌تر می‌شود و چین‌های پیشانی‌اش عمیق‌تر می‌شوند. موهایش حالا بیشتر به سفیدی می‌زد تا سیاهی. اوایل می‌خواستم هم‌صحبتش بشوم تا در تنهایی فرو نرود، اما کم‌حرف شده بود و بیشتر در خودش فرو می‌رفت. من هم او را به حال خودش گذاشتم. پدرم کارگر روزمزد بود و به جز یک آپارتمان قدیمی کوچک چیزی برای ما نگذاشته بود. از ازدواج اجباری شانزده سالگی‌ام چیزی عایدم نشده بود جز چند سکه و خاطرات بچه‌ای که در یک سالگی در حوض خفه شد و مُرد. بعد از رفتنش دیگر نتوانستم بمانم. باید می‌رفتم سر کار. بیست سالگی سنی بود که باید به خودم متکی می‌شدم و راهم را پیدا می‌کردم. به دوستانم برای کار سپردم. صفحه آگهی روزنامه را هم با دقت می‌خواندم و دنبال کار مناسبی بودم که بالاخره جور شد. در یک شرکت تبلیغاتی مشغول شدم. شرایط کاری خوب بود. از صبح ساعت هشت کارم شروع می‌شد تا ساعت دو و نیم و بعد به خانه می‌رفتم. ماه اول که حقوقم را گرفتم مادر و خواهر بزرگم را که ازدواج کرده بود، برای شام به رستوران بردم. مستقل شده بودم و از این احساس خوشم می‌آمد. گاهی بعد از تمام‌شدن کار با دوستانم به سینما یا کافی‌شاپ می‌رفتیم. تحمل اندوه و سکوت خانه را نداشتم و خودم را سرگرم می‌کردم. رئیس ما آقای گودرزی مرد خوش‌اخلاق و خوش‌مشربی بود و گاهی یادم می‌رفت که رئیسم است و خیلی راحت با او حرف می‌زدم. چهار ماه از کارم در شرکت گذشته بود که یک روز آقای گودرزی مرا در دفترش خواست. معمولا این‌طوری سفارش نمی‌کرد که فلان ساعت در اتاقش باشم و تلفنی کاری را به من می‌سپرد. دلم شور می‌زد. می‌ترسیدم مبادا خطایی از من سر زده باشد. کارم را دوست داشتم و نمی‌خواستم از دستش بدهم. بالاخره رفتم اتاق آقای رئیس. نشسته و منتظرم بود. تعارف کرد روی کاناپه چرم بنشینم. نشستم. دست‌هایم را در هم گره کرده و مضطرب بودم. آقای گودرزی گفت: «شیما خانم من می‌خوام فردا شب دعوتت کنم خونه‌مون.» خون در رگ‌هام یخ بست. سابقه نداشت مرا به اسم کوچک صدا کند. چرا داشت مرا به خانه‌اش دعوت می‌کرد؟ پشت‌سر آقای گودرزی شایعاتی نبود. فقط می‌دانستم ازدواج کرده و به خانمش هم علاقه‌مند است، اما امروز رفتارش عجیب بود. چیزی نگفتم. شروع کرد به تعریف‌کردن از من. پاک گیج شده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم. وقتی آقای گودرزی گفت: «فردا شب من و خانمم شام منتظرت هستیم!» کمی خیالم راحت شد و فهمیدم بی‌خودی فکر بد کرده بودم. آقای گودرزی وقت خداحافظی گفت که با کسی درباره این مهمانی حرف نزنم. کنجکاو بودم که بدانم چرا میان آن همه کارمند آقای رئیس مرا برای مهمانی به خانه‌اش دعوت کرده و این کنجکاوی همین‌طور ادامه داشت تا وقتی که با مانتو و شلوار مرتب و یک دسته‌گل پشت در خانه آقای رئیس بودم و زنگ در را زدم. آقای گودرزی خودش آمد و در را باز کرد، بعد من و خانمش را به هم معرفی کرد. دسته‌گل را دادم به خانمش و در سالن بزرگ و مجلل خانه آقای رئیس روی کاناپه نشستم. ندا خانم، همسر آقای رئیس، زن زیبایی بود اما کمی شکسته شده بود و کمی از همسرش بزرگ‌تر نشان می‌داد. بالاخره آقای گودرزی و ندا خانم آمدند روبه‌روی من نشستند و بعد از این‌که به هم لبخندهای تصنعی زدیم و خود را خوشحال نشان دادیم، ندا خانم گفت: «شیدا جون راستش ما مدت‌هاست که دنبال یه دختر خوب و سالم و قوی می‌گردیم.» تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم. آقای گودرزی گفت: «حواست باشه از حرف‌های امشب‌مون کسی باخبر نشه. این حرف‌ها باید مثل راز مخفی بمونه.» حالا علاوه‌بر تعجب کمی هم ترسیده بودم. گفتم: «خیال‌تون راحت. فقط زودتر موضوع رو به من بگید.» ندا خانم به همسرش اشاره کرد و گفت: «من و محسن دوازده ساله که با هم ازدواج کردیم، اما تا حالا بچه‌دار نشدیم.» جا خوردم. آخر این مسایل خصوصی به من چه ربطی داشت؟ فقط گفتم: «امیدوارم زودتر بچه‌دار بشین.» ندا خانم لبخندی زد و گفت: «تو می‌تونی به ما کمک کنی عزیزم.» وا رفتم. درباره این حرف هیچ حدس و گمانی نمی‌توانستم بزنم. فقط گفتم: «من؟!» گفت: «آره عزیزم.» کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: «ما می‌خوایم با رحم اجاره‌ای بچه‌دار بشیم و اگه تو قبول کنی، هرچی بخوای بهت می‌دیم.» با این‌که شوکه شده بودم، گفتم: «من نمی‌تونم یعنی شرایطش رو ندارم.» آقای گودرزی گفت: « اتفاقا تو همه شرایطش رو داری. من درباره گذشته تو همه چیز رو می‌دونم. تو و ندا چند ماهی می‌رین تهران. ما اونجا خونه داریم. صبر می‌کنین تا همه کارها انجام شه. وقتی هم بچه به دنیا اومد اونو به ما می‌دی و برمی‌گردی اینجا سر کارت. ادامه دارد‌‌.‌‌.. https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روز سرد زمستون خونه‌ی مادربزرگ باشی زیر کرسی بشینی روی چراغ نفتی لبو در حال پختن باشه مادربزرگ برات از قصه‌های قدیمی تعریف کنه و تو گوش کنی به خاطراتش این خودِ خودِ زندگیه...❤ https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
‏یه قل دوقل، تیله بازی، هفت سنگ لی لی حسایی‌كه ديگه‌ هيچ وقت دستمون بهشون ‌نميرسه https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
يك پیام تكان دهنده توسط یک زن♥️ کسی از او پرسيد: آیا شما زنی شاغل هستيد، یا خانه دار؟؟ او پاسخ داد: بله من يک خانه دار تمام وقت هستم!!! من 24 ساعت در روز کار می کنم ... من یک "مادر" هستم!! من یک همسر هستم!! من یک دختر هستم!! من یک عروس خانواده همسرم هستم!! من یک ساعت زنگ دار هستم!! من یک آشپز هستم!! من یک پيشخدمت هستم!! من یک معلم هستم!! من یک گارسون هستم!! من یک پرستار بچه هستم!! من دستيار هستم!! من یک مشاور هستم!!! من آرام بخش هستم!! من تعطیلات ندارم!! مرخصی استعلاجی ندارم!! روز استراحت ندارم!!! شبانه روز کار میکنم .... و 24 ساعته گوش به زنگم... تمام ساعات و دستمزدم اين است: "مگه چكار كردی از صبح تا حالا؟" تقدیم به همه زنان😊 ♥️ كه مثل نمک ويژه هستند...👌 تا هستند هيچكس متوجه حضورشان نيست، ولی وقتی نيستند همه چيز بيمزه است!! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اینا هم جز پاک کنای لاکچری اونوقتا بود خیلی تمیز پاک میکرد فقط مشکلی که بود خیلی فرصت اشتباه نداشتی چون زود تموم میشدن https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زهره و زهرا این دوتا دختر دهه شصتی و بچه مثبت یادتونه؟! یاد ماه رمضونای بچگی روزه کله گنجشکی بخیر چه صفایی داشت 😍 https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب را سکوت اعتبار میبخشد انسان رامتانت وصبر خدایا یاریمان کن معتبر باشیم و مهربان شبتون پرازآرامش خوابتون رویایی وفرداتون شیرین شب تون بخیر🌸 💜🦋💜🦋💜🦋💜 https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
🌸 صدای پای بهار کم کم داره میاد 🍃حال و هواتون همیشه بهاری 🌸الهی امروز برایت 🌼همان روزی باشد که میخواهی، 🌸همان هایی را ببینی 🌼که دوستشان داری ، 🌸همان حرفهایی را بشنوی 🌼که دلت میخواهد،و همه چیز ، 🌸همان جوری پیش برود 🌼که آرزویش را داری ... 🌸خوشبختی برایِ هرکس 🌼تعریفِ ویژه ای دارد ،و من 🌸خوشبختی به سبکِ خودت را 🌼برایِ تو آرزو می کنم ... 💗💛سلام امروزتون گلبـارون💛💗 https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حس خاطره انگیزاین کلیپ خدمت دوستای عزیزم♥️ https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
مرا ببر به سرزمین خاطرات کودکی به روزهای کودکی به شور و شوق زندگی... https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
یادش بخیر ... ده تا از این توپا رو کنار هم میذاشتی از پشه هم سبک تر بود ، ولی وقتی دولایه ش می کردی سلاح کشتار جمعی می شد😅😂 https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f