اون وقتا عروس رو که میبردن آرایشگاه کل خاندان رو به عنوان همراه میبردن ، همه هم یه پا آرایشگر درمورد همه چیز نظر میدادن
آخرشم که میخواستن ببرنت محل جشن عروسی همگی با هم سوار ماشین عروس میشدن ... روایت شده گاهی داماد با تاکسی میومده محل مراسم :))
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #مرجان #قسمت_هجدهم چند روز قبل رفتنم رفتم برای خودم چند دست لباس نو خرید
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#مرجان
#قسمت_نوزدهم
کلن شهر قشنگی و تمیزی بود و تو راه حسام برام گفت که اونجا بیتر مواقع هوا ابریه و زیادم بارون میاد ولی برخلاف تهران افتاب کمی داره.
خیلی طول کسد تا به مرکز شهر، جایی که خونه حسام اونجا بود برسیم. تو محله ای که خونه حسام اونجا بود، بیشتر خونه ها اپارتمانی بود و پر از مغازه های مختلف بود و خیابوناش سنگ فرش بود. تو یکی از همون خیابونای سنگفرش حسام جلوی یه آپارتمان نگه داشت و گفت رسیدیم.
جلوی رومون چند تا ساختمون بود که تقریبا شبیه هم بود و درای ورودی همشون به اندازه چند تا پله از سطح زمین بالاتر بود. از پله ها بالا رفتیم و حسام کلسد انداخت و جلومون یه ورودی دایره شکل بود که یه دیوارش پر از صندوقای فلزی طوسی بود که شماره واحدا روش نوشته شده بود و وسط ورودی راه پله داشت و کنارش آسانسور. با اسانسور رفتیم طبقه چهارم و وارد یه راهرو شدیم که چن تا در توش بود حسام جلوی دری که به انگلیسی روش نوشته بود ۱۴ ایستاد و آروم در زد.روی در یه نعل اسب بزرگ فلزی بود و چند لحظه بعد مادر حسام که حالا دیگه مادر شوهرم بود درو باز کرد و با خوشرویی سلام علیک کرد و منو بغل کرد و گفت خوش اومدی عزیزم.
وارد شدم یه آپارتمان کوچیک بود که دکور شلوغی داشت، مبلمان پر از کوسنای رنگی بود و دیوارا پر از عکس و تابلو بود، روی شومینه پر از مجسمه های کوچیک و بزرگ و رو میز کنار دیوار پر از قاب عکس از بچه ها.
سلیقه مینا بود. مینا برخلاف من عاشق شلوغی تو دکوراسیون بود، و قدیما که باهم هم اتاق بودیم دیوارای اتاقو پر از پوستر بازیگرا و عکسای خودمون و عروسک و شمعدون میکرد. خونه کاملا به سلیقه مینا چیدمان شده بود شلوغ و پر از رنگ.
روی یه دیوار بزرگ یه قاب عکس بزرگ از مینا و حسام و بچه ها بود ، روی یه قایق تفریحی،دور و برش پر از قاب عکس از عکسای دوتاییشون یا با بچه ها بود.
حتی روی میز کنار تلفن چند تا از مجسمه های سفالی عجیبی که مینا همیشه درست میکرد بود..همه جای خونه رد پای مینا بود، انگار مینا همه گوشه کنار خونه رو به نام خودش امضا کرده بود.
مادر حسام گفت پالتو و رسریمو درارم و بدم بهش تا اویزون کنه .پالتو و روسریمو در اوردم و روی کاناپه نشستم. و حسامم رو یکی از مبلا نشست.
مادر حسام برامون چایی و بیسکوییت اورد و پرسیدشام میخورم، گفتم نه. بعد نشست و از ایران پرسید از دایی و زندایی، از مامان، بابا، مریم، مامان بزرگ.
بعد از یه کم حرفای معمولی مادر حسام گفت تو اتاق بچه ها میخوابه و گفت توام چهرت خیلی خسته است بلند شو برو بخواب و فردا باز بیشتر حرف میزنیم.
وقتی مادر حسام رفت ، حسام چمدونا رو برد تو اتاق و منو راهنمایی کرد به سمت اتاق خواب، اتاق خواب یه اتاق بزرگ بود که یه پنجره بزرگ داشت که یه پرده توری سفید داشت. و وسط اتاق زیر پنجره تخت خواب دو نفره بود و یه سمت تخت میز توالت بود و سمت دیگه یه کمد و آیینه بزرگ.
پایین اتاق هم یه مبل بزرگ بادی بود. کنار یه اباژور.
بالای تخت یه عکس بزرگ که از روز عقدشون بود که حسام مینا رو از پشت بغل کرده ودو تایی توش میخندیدن.
حسام گفت فک کنم امشبو راحت تر باشی تنهایی بخوابی ، من دو روز مرخصی گرفتم و سر کار نمیرم. بعد اضافه کرد اینجا راحت باش دیگه دستشویی همین در بغله ، منم میرم تو هال میخوابم کاری داشتی صدام کن. بعد گفت شب بخیر و درو بست.
یه کم تو ذوقم خورد ولی سعی کردم بهش فکر نکنم و خوابیدم.
صبح با صدای بچه ها بیدار شدم و سعی کردم لباس خوبی بپوشم و رفتم بیرون.
همه تو آشپزخونه بودن و صداشون میاومد. بچه ها اصرار داشتن حالا که باباشون خونه مونده اونام به مهد و مدرسه نرن ولی حسام داشت خیلی جدی بهشون میگفت که باید برن و اصلا دلیلی نداره خونه بمونن.
ادامه فردا ساعت ۹ صبح
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
چه کلاسی داشت این ساعتا😄
#نوستالژی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
چقدر این شعر زیباست!
باران ڪه شدى مپرس،اين خانه ى ڪيست..
سقف حرم و مسجد و ميخانه يڪيست..
باران ڪه شدى، پياله ها را نشمار...
جام و قدح و ڪاسه و پيمانه يڪيست..
باران ! تو ڪه از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و فرزانه يڪيست..
بر درگه او چونڪه بيفتند به خاڪ
شير و شتر و پلنگ و پروانه يڪيست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يڪيست
اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يڪيست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به ڪار
در خلقت حق، رستم و موریانه يڪيست
گر درڪ کنى خودت خدا را بينى
درڪش نکنى , ڪعبه و بتخانه يڪيست..
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
عـٰاشِقَتدۅراَزحَرَم
اِحسـٰاسِغُربَـتمۍڪُنَد
بـٰازبـٰاعَڪسِ #حَرَم
یِہگۅشِہخَلـۅَتمۍڪُنَد🖤..!' ️
#اربعین
#امام_حسین
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولیخوشبهحـٰالچشمانۍڪه،
همینحالادرحالتماشاۍتوهستند..
#امام_حسین
#کربلا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
اگر خدا تو رو منتظر میذاره
پس خودت رو برای بیشتر از اون چیزی که خواستی آماده کن 🤍
شبتون بخیر🌹
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
◾️بسوز ای دل که امروز اربعین است
◾️عزای پور ختم المرسلین است
◾️قیام کربلایش تا قیامت
◾️سراسر درس، بهر مسلمین است
🏴 اربعین حسینی تسلیت باد 🏴
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایاباعبداللّٰه؛
شماتنھاغمیهستیکہآدمیزاد
برایبہسینہکشیدَنشمشتاقاست🖤
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f