بهخدا قَسَم تا کسی به خدا پناهنده نشود،
به هیچ جا نخواهد رسید!
جز خدا همهی پناهها و تکیه گاهها سُستاند.
- استاد صفائی حائری
آقا #امیرالمؤمنین (علیهالسلام):
شما را به ترکِ دنیایی سفارش میکنم،
که شما را ترک میکند؛
اگر چه شما جدایی از آن را دوست ندارید.
- نهجالبلاغه،خطبه۹۹
نگذاریم خونِ فرزندانِ شهیدی که عزیزترین داراییِ مادرانِ سرزمینمان بودند،اما آنها را فدای پایداری ایران کردند،پایمال شود.. روزگاری آنها،از عزیزدردانههای خودشان بخاطر شرف وطنمان گذشتند؛حالا،اکنون ما حتی نمیتوانیم از دلخوریهایمان بگذریم؟در برابر جانهایی که فدای ما شد،حتی شجاعتِ پا گذاشتن بر روی نَفسمان را هم نداریم؟
آن زمان که خاک میهن مورد تجاوز بود،آنها از زندگیشان گذشتند،حالا الان که روحِ ایران و ایرانی مورد بدترین تجاوزها و تحریمهاست ما حتی نمیتوانیم درخواست همان فرزندان و مادران را بپذیریم؟! یعنی شما حاضرید درخواست بیگانگانی که چیزی جز طعنه و تحقیر برایمان ندارند و جز روضه خواندن کاری برایمان نکرده و نمیکنند و حتی هیچگاه چیزی از دردها و سختیهایمان را نه تجربه کردهاند و نه حتی میتوانند درک کنند را بشنوید و تایید کنید،اما چشمتان را روی درخواست این مادران که حتی همین الان هم باز حاضرند فدا شوند و فدایی بدهند،ببندید؟!
ایرانی باشی و غیور بودنت این باشد؟! نه امکان ندارد.
حتی همان دایههای مهربانتر از مادر که در طول تاریخ فقط کاسهی داغتر از آش بودهاند هم خودشان خوب میدانند "ایرانی" بدونِ غیرتِ ملی پیدا نمیشود،بخاطر همین است که بلندگوهایشان همیشه برای روضهخوانی کوکِ کوک است،اما پشتِ میکروفونی تحریمهای ضد بشری شان را تمدید میکنند.برای "راستگویی" زیادی ساکت و برای "دلسوزی" زیادی کثیفاند.دستان نجسشان را از روی دستهامان برداریم،تا برگِ مطالبهگری مان را خطخطی نکردند.
- کح -
آقا #امیرالمؤمنین (علیهالسلام):
در شگفتم از کسی که گمشده خود را میجوید
در حالی که "خود" را گم کرده
و در پی یافتن آن نیست..
- غررالحکم،ج۴ص۳۴۰
آن روز که چشمِ تو ز من برگردد،
از بهرِ تو کُشتنم مُیَّسر گردد؛
در غصهیِ آنم که چه خواهم عذرت؟
گر چشمِ تو در ماتمِ من تَر گردد..
آقا #امیرالمؤمنین (علیهالسلام):
[ زِنوا اَنفسَکُم قبل اَن تُوزَنوا ]
خود را بسنجید؛ قبل از آنکه شما را بسنجند.
- نهجالبلاغه،خطبه۹۰
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها میفهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها میفهمند