یه ایده ظریف و زیبا برا تتو 🖤❤️
#ایده_برای_تتو
〖 ❊〗
💅 @sooraty
#میکاپ•<💄💋>•
نکـات آرایـشی 🥑🌸
▽⋆△⋆▽⋆△⋆▽⋆△⋆▽⋆△⋆▽⋆△⋆▽⋆△⋆▽
❈ استفاده از آب مقطر برای زنده کردن ریمل های خشک شده :
ریمل هایی که برای آرایش چشم تقریبا خشک و غیرقابل استفاده شده اند را می توانید با کمک آب مقطر یا سرم دوباره زنده کنید. البته پس از این کار فقط می توانید تا سه ماه ریمل را نگه دارید زیرا به محیط مناسبی برای رشد باکتری تبدیل می شود. اگر در طول این سه ماه باز هم خشک شد، می توانید چند قطره دیگر هم آب مقطر اضافه کنی ^-^💓🖇
〖 ❊〗
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 #پیشنهاد_استایل 💜
12 استایل میراندا کِر «Miranda Kerr» مدل معروف استرالیایی و از فرشته های برند ویکتوریا سکرت
🛶 🛶
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 #طراحی_ناخن 💜
💃🏻 💃🏻
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 #ترفند_آرایشی 💜
با این روش رژهاتون رو به صورت پالت دربیارین
💃🏻 💃🏻
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦄 #آموزش_میکاپ 💜
🛶 🛶
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🦄 #اصول_ست_کردن_و_شیکپوشی 💜
🛶 🛶
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
#کلیپ_آموزشی
آموزش یه آرایش خفن💜
↺⇜ ایده بگیرید♥️ ⇜ ↻
🦋 🍃
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_164 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با صدای لرزون شده گفتم : _ هیچی _ یعنی باور کنم برای هیچی
#پارت_165
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
با شنیدن صدای خان زاده ساکت شدم ، وحشت زده دستم رو روی دهنم گذاشتم خدایا باز گند زده بودم چیزایی که نباید رو به زبون آورده بودم رسما فاتحه ام رو خوندم
_ برگرد ببینمت !
ترسیده به سمتش برگشتم صورت خان زاده وحشتناک ترسناک شده بود ، اخماش بشدت تو هم بود و با غیض داشت به من نگاه میکرد آب دهنم رو قورت دادم و با صدای گرفته ای گفتم :
_ خان زاده من ....
_ آرشاویر پسر منه ؟
_ نه اون ....
_ خفه شو
ساکت شدم به سمتم اومد عصبی یقه ام رو تو دستش گرفت و محکم تکونم داد
_ این همه سال مخفی کردی آرشاویر پسر منه تست پدری دادیم اما جواب آزمایش رو عوض کردی آره ؟
با صدای لرزون شده نالیدم :
_ نه دارید اشتباه میکنید
چشمهاش سرد شد یخ بست
_ فردا میریم شهر تست پدری میدیم اینبار مشخص میشه آرشاویر پسر منه یا نه
اشکام روی صورتم جاری شدند خدایا چی میشد واقعیت برای همیشه پنهون میموند اگه میفهمید آرشاویر پسر خودش هست من رو زنده نمیذاشت
پرتم کرد محکم روی زمین دستش رو جلوم تکون داد
_ وای به حالت اگه آرشاویر پسر من باشه زندگیت رو جهنم میکنم پریزاد میای اینجا تو همین روستا که ازش متنفری زندگی میکنی و میشی کلفت زن من شنیدی ؟
ساکت با گریه داشتم به حرفاش گوش میدادم که اینبار عربده کشید :
_ باتوام شنیدی چی گفتم بهت ؟
با هق هق نالیدم :
_ آره شنیدم
وقتی خان زاده عصبی از عمارت خارج شد صدای گریه ی منم شدت گرفت ، دستی روی شونم قرار گرفت سرم و بلند کردم نگاهم به مامان خان زاده افتاد که چشمهاش پر از اشک شده بود
_ آرشاویر نوه ی منه آره ؟
چیزی نگفتم حال و روزم همه چیز رو مشخص میکرد
_ چجوری تونستی این همه سال از ما مخفی کنی ؟ چجوری تونستی نوه ی ما رو ازمون جدا کنی هان ؟
_ چخبره ؟
با شنیدن صدای پدر بزرگ خان زاده ، نگاهش رو بهش دوخت و با گریه گفت :
_ آرشاویر نوه ی ماست !
_ چی ؟
_ این همه سال نوه مون رو از ما مخفی کرده امروز واقعیت رو فهمیدم .
بابای خان زاده شکه به من خیره شد و گفت :
_ درسته این موضوع ؟
فقط داشتم بیصدا گریه میکردم چیزی نداشتم بگم واقعیت روشن شده بود
_ با توام
به سختی بلند شدم و میون گریه گفتم :
_ این وسط اگه من مقصر باشم شما هم به اندازه من مقصر هستید که باعث شدید ترس از دست دادن بچه ام رو داشته باشم و مخفیش کنم شما هم مقصر هستید که باعث شدید شوهرم من و طلاق بده هیچکس این وسط بیگناه نیست شماها باعث نابودی زندگی من شدید نمیزارم زندگی پسرم رو هم نابود کنید اون مثل شماها نمیشه مثل شماها پست و سنگدل نمیشه .
_ خفه شو
#پارت_166
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
ساکت شدم که عصبی داد زد :
_ تو فکر کردی کی هستی وجود نوه ی ما رو ازمون مخفی کنی میدم وسط روستا فلکت کنند تا درس عبرت بشه برای کسایی که مثل تو سلیطه هستند .
خواستم جوابش رو بدم که چیزی به پاهام چسپید و صدای پسرم آرشاویر اومد :
_ مامان
خم شدم کنارش نشستم و گفتم :
_ جون مامان
_ گریه میکنی ، اینا اشکت رو در آوردن ؟
خواستم چیزی بگم که آرشاویر اخماش رو تو هم کشید به سمتشون رفت و گفت :
_ برای چی اشک مامان من و درمیارید هان ؟
پدربزرگ خان زاده خم شد کنارش نشست و با صدای گرفته ای گفت :
_ تو نوه ی من هستی عزیزم من پدربزرگت هستم !
آرشاویر با تعجب پرسید :
_ شما پدر مامان من هستید ؟
_ نه
_ پس چه شکلی پدر بزرگ من میشید ؟
_ من پدربزرگ بابات هستم !.
آرشاویر با اخم رو بهش گفت :
_ اما بابا محمد اصلا تو رو دوست نداشت منم دوستت ندارم .
خواست چیزی بگه که پیش دستی کردم
_ لطفا الان اصلا وقتش نیست آرشاویر هنوز بچست
اون ساکت شد و چیزی نگفت رفتم آرشاویر رو بغل کردم و به سمت اتاق خودم رفتیم که آرشاویر بهم خیره شد و گفت :
_ مامان
_ جان
_ از اینجا بریم دوست ندارم اینجارو همش گریه میکنی ناراحتت میکنند
میون گریه خندیدم و با درد گفتم :
_ اما از این به بعد باید همیشه اینجا باشیم
_ یعنی قراره اینجا زندگی کنیم ؟
_ نمیدونم
آرشاویر همچنان اخم شد
_ برای چی گریه میکنی مامان دوست داری برم پایین حساب همشون رو برسم ؟
با درد خندیدم پسرم غیرت داشت درست مثل پدرش ، همین که خان زاده تا الان متوجه نشده بود آرشاویر پسر خودش هست خیلی بود
چون خیلی شباهت داشت به پدرش ، آه تلخی کشیدم خیلی بد متوجه شد خان زاده میدونستم وقتی تست رو دوباره انجام بده و مشخص بشه آرشاویر پسر خودش هست زندگیم رو تبدیل به جهنم میکنه و نمیزاره یه آب خوش از گلوم پایین بره .
#پارت_167
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
خان زاده انقدر عصبی بود که حد نداشت حتی به صورتم نگاه هم نمیکرد ، منم حرفی نمیزدم میترسیدم بیشتر عصبی بشه خان زاده همیشه دوست داشت یه پسر داشته باشه و حالا اگه تو آزمایش هم ثابت میشد من رو زنده نمیذاشت خان زاده بدترین مجازات رو برای شکنجه من در نظر میگرفت با درد چشمهام بسته شد .
همه چیز خیلی زود داشت پیش میرفت زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنم فردا قرار بود جواب آزمایش بیاد و من اصلا خواب به چشمهام نمیومد
با باز شدن در اتاق نگاهم به خان زاده افتاد تلو تلو خوران داشت به سمتم میومد مشخص بود مست شده ، نفسم رو اه مانند بیرون فرستادم من باهاش چیکار کرده بودم
بلند شدم به سمتش رفتم بازوش رو گرفتم و گفتم :
_ خان زاده
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد به چشمهام خیره شد و داد زد :
_ هرزه
چشمهام رو با درد بستم من مجبور بودم در مقابل حرفاش سکوت کنم ، مگه چاره ای هم جز این داشتم
چشمهام رو باز کردم بهش خیره شدم که با عصبانیت بیشتری ادامه داد :
_ به من خیانت کردی آره ؟
_ خان زاده من بهت خیانت نکردم
با داد حرفم و قطع کرد
_ خفه شو ، انقدر دروغ نگو حالم داره از قیافت و حرفات بهم میخوره تمام این سالها پسرم رو ازم مخفی کردی .
_ مجبور بودم میفهمی تو من و طلاق دادی حامله شدم نمیدونستم باید چیکار کنم بعدش هم اگه میگفتم چی میشد هان ؟ ماه چهره یکبار قصد جون پسرم رو داشت میخواست اون و بکشه برای همین همراه محمد از اینجا رفتیم حالیت هست
چشمهاش قرمز شده بود
_ عین سگ داری دروغ میگی .
عصبی خندیدم
_ باشه من دروغ میگم من هرزه هستم فقط تو خوبی همش حرفای تو درسته ما هممون دروغگو هستیم
کلافه چنگی تو موهاش زد
_ بسه
ساکت بهش زل زدم شاید واقعیت رو از چشمهام بخونه ، نفس عمیقی کشید و گفت :
_ تاوان پس میدی پریزاد خیلی سخت فقط دعا کن فردا نرسه فقط دعا کن من ازت نمیگذرم کاری میکنم عین سگ به گوه خوردن بیفتی پریزاد
اشکام روی صورتم جاری شده بودند ، فردا جواب آزمایش مثبت میشد در این اصلا شکی وجود نداشت چون آرشاویر پسر خودش بود اون دفعه هم بخاطر ماه چهره جواب آزمایش منفی شد کاش میتونستم به یه شکلی با پسرم فرار کنم اما دیر شده بود .
میدونستم همیشه واقعیت پنهون نمیمونه و یه روز کشف میشه اما نمیدونستم انقدر زود قراره واقعیت برملا بشه