.
⛔️ سفیده تخممرغ و عمل ناشایست زن با مرد جوان بی گناه😱⛔️
زنی شیفته جوانی از انصار شده بود و سعی میکرد جوان را به سوی خود بکشاند.جوان که فردی عفیف و شریف بود خواسته او را عملی نکرد.وقتی زن از او مأیوس شد،تخم مرغی را برداشت،و زرده آن را دور ریخت و سفیده آن را برلباسها و بدنش مالید تا با این ترفند جوان را به دام اندازد
سپس نزد عمر آمد و به او گفت:این مرد مرا در فلان مکان خلوت گرفت و با من زنا کرد.
عمر خواست آن مرد انصاری را شکنجه کند وقتی آن جوان از قصد عمر آگاه شد ادعای زن را رد کرد و از عمر درخواست کرد که صحت و نادرستی ادعای زن را بررسی کند.
عمر که نمیدانست چگونه این مسئله را حل کند،پس به....
📌 ادامه داستان باز شود:
📌 ادامه داستان باز شود:
🔺عزرائیل چطور #جان انسان را میگیرد
🔺 عزرائل به چه شکلی در لحضه گرفتن جان انسان ظاهر میشود😱
🔺 میخوای بدونی سریع #کلیک کن بر روی #لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/2477522982Cac87f4500a
مطالب بیشتر در مورد #حضرت_عزرائیل در لینک بالا 👆
#پروفایل_محرمی🏴
🆔
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 چشماتونو اینجوری کشیده کنید 💜
💌 💌
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🦄 #ترفند_زیبایی 💜
ماساژ چند قطعه یخ بر روی صورت
به مدت دو بار در هفته باعث درخشش طبیعی
پوست میشود کمک به محو شدن آکنه میکند شبکه آرایش
همچنین به کاهش چین و چروک
کمک زیادی میکند
💌 💌
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 #طراحی_ناخن 💜
🤍
پیج اینستاگرام 👇
💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_172 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با رفتن خان زاده بغضم با صدای بدی شکست حرف هاش درد داشت چون
#پارت_173
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
به دستور خان زاده وسط روستا فلکه شدم و تا میشد شلاق خوردم درست صد ضربه چشمهام سیاهی رفت و نمیدونم چیشد از هوش رفتم وقتی به خودم اومدم داخل یه اتاق بودم که کلی دم و دستگاه بهم وصل بود
پرستار با دیدن چشمهای باز شده من سریع از اتاق خارج شد و بعد چند دقیقه با دکتر اومد
_ میتونی حرف بزنی ؟
_ آره
بعد پرسیدن چند تا سئوال گفت وضعیتم بهتر هست و میتونم به پخش منتقل بشم ، انقدر احساس خستگی میکردم که دوباره چشم هام رو بستم ، وقتی باز کردم خان زاده رو کنار پنجره دیدم با صدای گرفته ای رو بهش گفتم :
_ پسرم کجاست ؟
به سمتم برگشت
_ پس بلاخره به هوش اومدی !
اخمام رو تو هم کشیدم که ادامه داد :
_ خیلی سگ جونی میدونستی ؟
بدون توجه به حرفش دوباره پرسیدم :
_ پسرم کجاست ؟
_ عمارت پیش مادرش
_ خفه شو
با شنیدن صدای پر نفرت و عصبی من به چشمهام خیره شد و گفت :
_ این همه نفرت تو چشمهات فقط باعث میشه بیشتر لذت ببرم چون میدونم به خواسته ام رسیدم .
_ چرا نذاشتی بمیرم چرا بهم کمک کردی هان ؟
_ چون باید زنده میموندی
_ تا بیشتر عذابم بدی آره ؟
خندید
_ درسته خوشگلم
چشمهام رو با درد بستم دوست داشتم بمیرم تا هیچوقت نبینمش اما افسوس که بخاطر پسرم حق مردن هم نداشتم ، خواستم بلند بشم که به سمتم اومد فشاری به سینه ام وارد کرد و مجبورم کرد دوباره دراز بکشم با عصبانیت به چشمهام زل زد
_ بتمرگ سرجات تا بیشتر از این کفری نشدم .
_ میخوام برم پیش پسرم
_ برمیگردی عمارت دوباره مثل اینکه خیلی دلت برای کلفتی تنگ نشده نه ؟
با تحقیر بهش خیره شدم و گفتم :
_ چرا باید دلتنگ کسایی مثل شماها بشم شماها اصلا آدم نیستید ، هیچ بویی از انسانیت نبردید یه مشت آدم های کثیف که فقط بخاطر خودشون هر کاری میکنند یا اون زن پر از عقده ات که تا دیروز دختر یه چوپان ساده بوده و حالا که به یه جایی رسیده خودش رو گم کرده اما نمیدونه هیچ چیز موندگار نیست
ساکت شدم نفس عمیقی کشیدم ، و دوباره ادامه دادم :
_ من نه از کتک خوردن میترسم نه از مردن تا جون دارم بخاطر پسرم میجنگم من به پسرم یاد دادم مهربون باشه خوب باشه اون قلبش پاک مثل قلب شماها کثیف نیست پسر من یه پسر با غیرت و مهربون اون مثل شماها کثیف نمیشه پسرم باید زندگی کنه نه مثل شما مثل آدمای خوب اون هیچوقت تو رو به عنوان پدرش نمیپذیره چون ....
با خوردن سیلی محکمی تو دهنم ساکت شدم ، طعم خون رو داخل دهنم احساس میکردم ، خم شد تو صورتم و با خشم غرید :
_ آرشاویر به من میگه بابا چون من باباش هستم درست مثل من میشه نه مثل تو یه زن ضعیف و ترسو که نمیتونه برای زندگیش بجنگه و فرار میکنه .