eitaa logo
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
9.8هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 👸 کانال من پر از محصولات گیاهی پوست و مو هست، محصولاتی بدون عوارض و بدون برگشت مجدد😍 و برای هر که داشته باشین، محصول داریم👌 کانال من متفاوته، چون🤔 🚚 ارسال رایگان داره 👩‍🏫 مشاوره تخصصی داره 💴 قیمتاش مناسبه 🎉 نیمه هر ماه داریم 🎁 اشانتیون هم داده میشه دیگه چی از اینا بهتر👏 منتظرم اینجا ببینمتون👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3344367671C4da022ad2f 👇👇👇راستی راستی؛ 👇👇👇 هر ماه به 1نفر، در هتلهای مشهد الرضاع تقدیم میکنیم🌺💚🌺
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_426 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده داخل اتاق شدم خان زاده نشسته بود خیره بهش شدم و گفتم
💥💫💥💫💥💫 مگه میشد عاشقش نشد من خیلی وقت بود قلبم رو بهش داده بودم ، با صدایی لرزون شده گفتم : _ نه خش دار گفت : _ پس چرا صدات داره میلرزه الکی خندیدم : _ دیوونه شدی توهم برت داشته فکر کردی عاشقت هستم در صورتی که اصلا اینطور نیست حالا دستت رو بردار خفه شدم دستش رو برداشت و روم خیمه زد ، لبهاش روی لبهام نشست خیلی خشن داشت میبوسید همیشه حرکاتش همینطوری بود بی اختیار منم باهاش همراه شدم که این شد سرانجام یه رابطه دوباره ... صبح شده بود چشم باز کردم تو بغل خان زاده بودم لبخندی   روی لبهام نشست احساس خیلی خوبی بود ، بلند شدم که چشمهاش باز شد با لذت داشت بهم نگاه میکرد ، سریع به سمت حمام رفتم وقتی بیرون اومدم خبری از خان زاده نبود از اتاق خارج شدم که با شنیدن صدایی از اتاق نور متعجب به سمت اتاقش رفتم چیشده بود در اتاقش نیمه باز بود در رو باز کردم و داخل شدم با دیدن صحنه روبروم احساس حالت تهوع بهم دست داد ، سریع بدون سر و صدا از اتاقش خارج شدم ، تموم احساس خوبی که داشتم خراب شد چجوری میتونست همچین کاری باهام بکنه قطره اشکی روی گونم چکید سریع پسش زدم دستی روی شونم نشست که ترسیده به عقب برگشتم با دیدن شاهین نفسم رو آسوده بیرون فرستادم که پرسید : _ چیشده ؟ لبخندی بهش زدم : _ چیزی نشده اخماش رو تو هم کشید و گفت : _ اگه چیزی نشده پس این چه وضعیتی هست که واسه خودت درست کردی ؟ چشمهام با درد بسته شد _ چیزی نیست _ اگه مشکلی هست بگو من میتونم بهت کمک کنم مطمئن باش _ چیزی نیست داداش من برم آرشاویر رو بیارم بریم صبحانه _ آرشاویر همراه بابا رفت صبح زود _ کجا رفت ؟ _ آرشاویر از دیشب اصرار داشت همراه بابا بره  ، بابا هم اجازه اش رو از شوهرت گرفت با خودش برد 💫💥💫💥💫💥
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_427 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده مگه میشد عاشقش نشد من خیلی وقت بود قلبم رو بهش داده
💥💫💥💫💥💫 داشتیم صبحانه میخوردیم که نور و خان زاده اومدند ، حالا با دیدنشون احساس میکردم تموم وجودم پر از نفرت شده چرا که همش خاطره ی بدی ازشون داشتم که تو ذهن من نقش بسته بود _ پریزاد با شنیدن صدای مامان به سمتش برگشتم و گفتم : _ جان _ حالت خوبه ؟ _ آره بعدش بلند شدم که گفت : _ تو که چیزی نخوردی _ ممنون میل ندارم خان زاده داشت بهم نگاه میکرد لابد میخواست خوشحال باشم از اینکه دیشب خیلی قشنگ با احساسات من بازی کرد و بعدش رفت پیش نور نمیتونست حداقل تا شب جلوی خودش رو بگیره تا من اینقدر احساس بدی نداشته باشم ، رفتم داخل حیاط ایستاده بودم نمیدونم چقدر گذشته بود که احساس کردم کسی کنارم ایستاد به سمتش برگشتم کیان بود _ چرا انقدر گرفته هستی ؟ پوزخندی روی لبهام شکل گرفت _ الان توقع داری جوابت رو بدم وقتی میدونم چقدر از من متنفر هستی ؟ اخماش رو تو هم کشید و گفت : _ من از تو متنفر نیستم _ اما من اینطور فکر نمیکنم _ تو ذهنت خراب هست واسه همین من ترجیح میدم چیزی بهت نگم نمیدونستم چی باید بهش بگم بشدت عصبانی شده بودم از دستش میخواستم برم که صدام زد : _ پریزاد _ بله _ نمیخوام اینطوری باشی درسته روز اول رابطه ی ما دوتا بد بود اما من نمیخواستم اینطوری بشه _ همش بخاطر ماه چهره هست اخماش بشدت تو هم فرو رفت و گفت : _ نمیخوام درموردش صحبت کنیم _ میدونم دوستش نداری _ دوستش نداشته باشم این موضوع بهت مربوط نمیشه _ دوست ندارم غمگین بشی واسه همین میخوام بهت کمک کنم ، هر چیزی بگی من میدونم به اجبار هست که داری تحملش میکنی _ همچین چیزی نیست _ هست !. 💫💥💫💥💫💥
معاویه پسر یزید چرا به خلافت پشت پا زد⁉️ وقتی یزید از دنیا رفت طبق معمول فرزندش که معاویه نام داشت ، جانشین او شد . معاویة بن یزید وقتی که شب می خوابید ، دو کنیز ؛ یکی کنار سر او و دیگری پایین پای او بیدار می ماندد تا خلیفه را از گزند حوادث حفظ کنند . هنوز چهل روز از خلافتش نگذشته بود که شبی دو کنیزش به خیال این که خلیفه به خواب رفته ، با همدیگر سخنانی رد و بدل کردند . کنیزی که بالای سر خلیفه بود به کنیزی که پایین پای او قرار داشت گفت : خلیفه مرا از تو بیشتر دوست می دارد ، اگر روزی سه بار مرا نبیند آرام نمی گیرد . کنیز پایینی در پاسخ گفت : مرده شوی تو و خلیفه ات را ببرد که جای هر دوی شما جهنم است ! معاویه این مطلب را شنید ، بسیار خشمگین شد . می خواست برخیزد و آن کنیز را به قتل رساند ولی با خود گفت : بگذار همچنان خود را به خواب بزنم ببینم بحث این دو نفر به کجا می کشد . کنیز بالا سر گفت... ادامه داستان در کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/1103560716Ca3f70aba9b ♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
🔴جواب دندان شکن آقای قرائتی به وهابی یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ و حسین ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ؟! در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند! آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین، ﻭ صدا زد: اﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ! آن قلم را به من بدهید! بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند! ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند! آقای قرائتی خودکار را گرفت و دوباره انداخت زمین و گفت...... ادامه مناظره😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1103560716Ca3f70aba9b