💛❤️
#چشمان_زغالی
به قلم زیبای خانم راضیه💯💖
بهم تع...رض کرد و مجبور شد با من ازدواج کنه و درحالی که تو تبِ عشق برادرش میسوختم، هرشبانه روز مورد هجوم خشمِ علیرضا قرار گرفتم. ما هر دو عاشق بودیم، او عاشق خواهرم و من عاشق برادرش سیاوش اما...
https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b
#رمان_آنلاین هرشب دوپارت بلند
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
#بخاطر_رسومات_زن_برادرشوهرش_میشه
شوهرم چهل روز بود که از دنیا رفته بود و من امشب به عقد برادر شوهرم در اومده بودم.
عقدی که نه من میخواستمش نه فرهاد...
اب دهنم و قورت دادم و به فرهاد خان، پسر ارشد فرامرز خانِ بزرگ نگاه کردم...
پوزخند روی لبش دردم و هزار برابر میکرد. دستش به در رسید همونطور محکم در و بست و با قدمایی اهسته مثل یه ببر که داره به شکارش نزدیک میشه به سمتم اومدترس داشت وجودم میخورد......
https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b
⁉️ به عقداجباری برادرشوهرش در میاد و فرهاد بدون اینکه بدونه....🔥 #رمان_انلاین