🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#پارت_244 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با شنیدن این حرفش به سمت فرهاد خان حمله ور شد یقه اش رو داخ
#پارت_245
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
خان زاده با عصبانیت بازوم رو داخل دستش گرفت و گفت :
_ ببین چون دختر دایی فرهاد هستی این باعث نمیشه چیزی از مجازاتت کم بشه تو نمیتونی آرشاویر رو ببینی فهمیدی ؟
خواستم یه چیزی درشت بارش کنم که صدای بابام اومد :
_ دستت رو بردار آراز
خان زاده بدون اینکه دستش رو برداره به سمتش برگشت و گفت :
_ فکر نمیکنم بخاطر اینکه قرار باشه دست زنم رو بگیرم باید از شما اجازه بگیرم
بابا پوزخندی بهش زد :
_ درسته نباید اجازه بگیری اما پریزاد قراره طلاق بگیره
خان زاده از من جدا شد به سمت بابا رفت و شمرده شمرده گفت :
_ به هیچ عنوان پریزاد رو طلاق نمیدم مطمئن باش
بابا پوزخندی بهش زد :
_ مجبور میشی طلاقش بدی
خان زاده مثل خودش پوزخندی تحویلش داد :
_ اون وقت میشه بفهمم کی من و مجبور میکنه زن خودم رو طلاقش بدم ؟
_ من !
_ نمیتونید
_ بسه !
با شنیدن صدای داد من جفتشون ساکت شدند به سمتشون رفتم نگاهم رو به خان زاده دوختم و گفتم :
_ باشه تو من و طلاق نده اما میخوای تا آخر عمر به این انتقام مسخره ات ادامه بدی همین شکلی زندگی کنی ؟ خسته نشدی خودت واقعا ؟
با شنیدن این حرف من سرش رو تکون داد :
_ نه خسته نشدم
چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم :
_ تو واقعا یه دیوونه روانی هستی من نمیتونم باهات سر و کله بزنم بلاخره که خودت خسته میشی اما تو واقعا یه آدم پست و عوضی هستی که فقط بفکر اون غرور مسخره ات هستی و بخاطر اون زندگی پسرت رو هم نابود میکنی
با شنیدن این حرف من عصبی بازوم رو فشار داد و گفت :
_ چی داری میگی واسه ی خودت هان ؟
_ دارم واقعیت رو میگم اما تو نمیخوای چشمهای کور شده ات رو باز کنی !.
_ ببین تو ...
_ آراز
به سمت بابا برگشت و عصبی بهش توپید :
_ چیه