🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_289 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده با دیدن پسر روبروم اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم : _ ت
💥💫💥💫💥💫
#پارت_290
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
نمیدونستم چرا از دیدن پسری که حالا فهمیده بودم عموی من هست خجالت میکشیدم ، شاید بخاطر رفتار بد و زشتی بود که داشتم چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم که شهیاد من و مخاطب قرار داد
_ پریزاد
با شنیدن صداش سرم و بلند کردم با صدایی که بشدت گرفته شده بود گفتم :
_ بله
_ بابت دیروز معذرت میخوام باید خودم رو بهت معرفی میکردم اشتباه از من شد !.
با شنیدن این حرفش فقط خیلی کوتاه سر خودم رو تکون دادم که مامان گفت :
_ مگه چیشد ؟
با شنیدن این حرفش رنگ از صورتم پرید رسما گند زده بودم ، صدای شهیاد بلند شد :
_ هیچی زن داداش دخترتون فکر کرده من دزد هستم مگه نه ؟
بعدش با شیطنت به من خیره شد که با حرص گفتم :
_ آره
مامان بابا جفتشون مشکوک به من خیره شدند که سرم رو پایین انداختم ، خداروشکر خان زاده بحث رو عوض کرد
_ واسه همیشه اومدی !؟
شهیاد سرش رو تکون داد و گفت :
_ آره
با دقت به حرفاشون گوش میدادم ، اینبار شهربانو مخاطب قرارش داد :
_ پس زنت کجاست ؟
نگاهم به صورتش افتاد که حسابی درهم شده بود
_ جدا شدیم
شهربانو دستش رو روی قلبش گذاشت و بهت زده داد زد :
_ چی ؟
خان زاده نگاهش رو به شهربانو دوخت
_ یواش
شهربانو ساکت شد نفس عمیقی کشید
_ باورم نمیشه چیشده بود !
_ تفاهم نداشتیم طلاق گرفتیم این بحث رو تمومش کنید .
بعدش با عصبانیت بلند شد رفت با تعجب به مسیر رفتنش خیره شده بودم باورم نمیشد این یکی هم طلاق گرفته باشه این خانواده چقدر مشکل داشتند
شهربانو بلند شد که خان زاده خیلی محکم گفت :
_ بشین سرجات کجا داری میری
💫💥💫💥💫💥
۱۲ مهر ۱۳۹۹