🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_482 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده پوزخندی بهش زدم چقدر خوش خیال بود نمیدونست خان زاده
💥💫💥💫💥💫
#پارت_483
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_ راستی بهتره از مامان شهربانو فاصله بگیری من نمیدونم مشکلش چیه اما بشدت از شما متنفر هست واسه همین دارم میگم چون دوست ندارم ناراحت بشی !
لبخندی بهش زدم نیوشا واقعا دلرحم و مهربون بود برعکس بقیه که همشون به خون من تشنه بودند
_ نه حواسم هست !
با باز شدن در اتاق جفتمون ساکت شدیم ، نور اخماش رو تو هم کشید و گفت :
_ فکر میکنم شنیدی خان زاده گفت این اتاق از امروز مال ما هست پس اینجا چیکار داری ؟
خونسرد بهش خیره شدم و جوابش رو دادم :
_ درسته همیشه قراره پس مونده های من مال تو باشه اما اومدم وسایلم رو ببرم نکنه اونا رو هم میخوای ؟
با شنیدن این حرف من دود داشت از سرش خارج میشد میتونستم ببینم چقدر خشمگین شده اما سعی میکردم بیتفاوت باشم و زیاد به روی خودم نیارم که چیشده ! رفتم وسایلم رو که هنوز نچیده بودم و تو چمدون بود برداشتم همراه نیوشا از اتاق خارج شدم و پرسیدم :
_ تو نمیدونی اتاق جدید من کجاست ؟
قبل اینکه جواب بده صدای خان زاده از پشت سرم بلند شد :
_ اتاقت اونجاست !
و به روبرو اشاره کرد ، سری واسش تکون دادم و داخل شدیم اتاق خوبی بود
_ پریزاد
_ جان
_ ناراحت نیستی ؟
_ چرا ؟
_ واسه اینکه خان زاده رفتارش باهات تحقیر آمیز شده ؟
واقعا هم رفتارش تحقیر آمیز شده بود ، ناراحت میشدم خیلی زیاد اما همیشه سعی داشتم اصلا به روی خودم نیارم چون من عادت کرده بودم به اتفاق هایی که داشت میفتاد !
_ ببخشید نمیخواستم ناراحت بشی من ...
وسط حرفش پریدم :
_ نه ناراحت نشدم فقط داشتم فکر میکردم به رفتار های خان زاده ، آره باعث میشه ناراحت بشم اما به روی خودم نمیارم میدونی چرا ؟
_ نه
_ چون با دیدن ناراحتی و حال بد من کسایی هستند که خوشحال بشن پس ترجیح میدم بروز ندم و اینطوری باعث بشم حال اونا گرفته بشه !
💫💥💫💥💫💥