🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_483 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده _ راستی بهتره از مامان شهربانو فاصله بگیری من نمیدو
💥💫💥💫💥💫
#پارت_484
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
اتاقی که خان زاده بهم داده بود حتی میشه گفت از اتاقی که خودم داخلش بودم بزرگتر و دلباز تر بود ، وسایلم رو تو کمد چیدم که صدای در اتاق اومد رفتم باز کردم با دیدن آرشاویر بغلش کردم و گفتم :
_ ببینم شیطون از کجا فهمیدی این اتاق جدید منه ؟
اخماش رو تو هم کشید :
_ اون زن بدجنس بهم گفت تازه کلی حرف مفت زد
چشمهام گرد شد
_ این و از کجا یاد گرفتی ؟
بیخیال شونه ای بالا انداخت و داخل اتاق شد
_ از مامان بزرگ
این شهربانو هم یه چیز خوب نمیتونست به دهنش بیاره ، آرشاویر رفت روی تخت نشست و پرسید :
_ میشه منم شبا اینجا بخوابم مامان ؟
اومدم جوابش رو بدم که صدای خان زاده پیچید ؛
_ نه
آرشاویر لب برچید :
_ چرا نمیشه ؟
_ چون بزرگ شدی احتیاج نیست کنار مامانت بخوابی
بلند شد با اخم به خان زاده خیره شد و گفت :
_ شما که شبا میرید پیش اون زن پس من پیش مامانم هستم نمیزارم تنها باشه
بعدش گذاشت رفت با دهن باز داشتم به مسیر رفتنش نگاه میکردم توقع نداشتم اینطوری صحبت کنه اما مشخص بود حسابی عصبانی شده اما چرا ؟!
_ ببینم تو چیزی به ارشاویر گفتی ؟
با سئوالی که خان زاده پرسید به خودم اومدم ، خیره بهش شدم و جوابش رو دادم :
_ نه
_ پس چرا انقدر عصبانی شده بود ؟
_ شاید دلیل دیگه ای داشت !
ابرویی بالا انداخت
_ مثلا چ دلیلی ؟
_ اینکه نور بهش چیزی گفته باشه چون از اتاق نور اومد اینجا
خان زاده ساکت شد چون میدونست دارم واقعیت رو میگم ...
_ اتاقت چطوره ؟
بحث رو عوض کرد چون دوست نداشت درمورد سوگلیش صحبت بشه همینم باعث میشد اعصاب من خورد بشه ، اما مثل خودش جواب دادم :
_ عالیه
_ امشب منتظرم نباش چون ...
سریع حرفش رو قطع کردم ؛
_ من هیچوقت منتظرت نیستم پس نیاز نیست چیزی بگی ! .
💫💥💫💥💫💥