🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_512 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده چند مدت از این قضیه گذشته بود فقط امید داشتم دست خا
💥💫💥💫💥💫
#پارت_513
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
شفق نسبت به من صبرش زیادتر بود ، همین باعث میشد من چیز های زیادی ازش یاد بگیرم چند دقیقه که گذشته بود صداش بلند شد :
_ پریزاد
خیره به چشمهاش شدم و گفتم :
_ جان
_ تو زندگیت هیچوقت ناامید نباش مطمئن باش هر اتفاقی که میفته یه حکمتی توش هست ، بعدش تو واسم مثل یه خواهر هستی درسته اولش قصد داشتم کمک پدرت رو جبران کنم اما الان اینطور نیست بخاطر احساس محبتی هست که نسبت بهت دارم تو و بچت واسم خانواده هستید پس یه مدت فقط به فکر خودت باش چیزی تا زمان زایمان نمونده
اشکام روی صورتم جاری شدند یه آدم چقدر میتونست مهربون باشه
_ شفق
_ جان
محکم بغلش کردم و خطاب بهش گفتم :
_ دوستت دارم
دستش دورم حلقه شد
_ منم همینطور
* * *
حسابی شوکه شده بودم انقدر که حد نداشت ، بعد گذشت چند دقیقه به خودم اومدم خیره به شفق شدم و با صدایی گرفته شده پرسیدم :
_ حرفای دکتر واقعیت داشت ؟
_ آره
دستم روی شکمم نشست یعنی من دوقلو حامله بودم ، چی بیشتر از این میخواستم ، من میتونستم با خانواده جدیدم خوشبخت باشم ، شفق ذوق زده دستش رو روی شکمم گذاشت و گفت :
_ خاله قربونتون بشه
_ شفق
_ جان
_ اسمشون رو میزارم شیرین و شهیاد !
اولش خشک شده داشت به من نگاه میکرد بعدش اشک تو چشمهاش نقش بست ، اسم بچه های شفق بود
_ میدونی چیه تو بهترین مادر دنیا میشی من مطمئن هستم !
اینبار میخواستم واسه ی بچه هام مادر خوبی باشم ، دیگه واسم مهم نبود بقیه چه نقشه ای واسم میکشیدند میخواستم دور از نقشه های کثیف بقیه به زندگیم برسم و کنار هم شاد باشیم دوست نداشتم دیگه همون پریزاد بدبخت و ضعیف باشم که بقیه هر بلایی دوست داشتند سرم بیارن اینبار واسه بچه هام زندگیم میکردم ! من یکبار پسرم رو بخاطر حماقتم از دست دادم اما دیگه اجازه نمیدادم همچین اتفاقی واسه من بیفته
💫💥💫💥💫💥
💅 @sooraty