🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_609 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده _ خوب _ هیچ مشکلی با این موضوع ندارم هر جایی خواستن
💥💫💥💫💥💫
#پارت_610
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_ شوهر به حساب نمیاد مامان جوری شده انگار چند سال هست طلاق گرفتیم .
خان زاده نگاهش وحشتناک شد با این حرف من ولی چرا داشت عصبی میشد وقتی واقعیت رو میگفتم نباید بهش برمیخورد
_ پریزاد
_ جان
_ کافیه
_ من که چیزی نگفتم مامان ولی باشه .
بعدش دیگه هیچ حرفی زده نشد ، وقتی نیمه شب شده بود رفتم سمت اتاقم تا استراحت کنم نمیدونم چقدر گذشته بود که چشمهام رو بسته بودم ولی خوابم نمیبرد یهو صدای باز شدن در اتاق اومد ، چشمهام رو باز کردم خیره بهش شدم و گفتم :
_ خان زاده
در اتاق رو قفل کرد که سریع سر جام نیم خیز شدم وحشت زده پرسیدم :
_ اینجا چیکار میکنی ؟
بهم چشم دوخت :
_ اومده بودم بهت نشون بدم شوهرت هستم ، سر شب که خیلی داشتی بلبل زبونی میکردی .
نفس عمیقی کشیدم حق نداشت با من اینطوری برخورد کنه ، با عصبانیت بهش توپیدم :
_ برو بیرون تا داد نکشیدم
خندید :
_ من شوهرت هستم داد بزن این وسط فقط همه پی میبرند تو چقدر احمق هستی .
داشت راست میگفت این چ حرفی بود من زده بودم بهش آخه
_ ببین خان زاده بسه هر چقدر اذیتم کردی حالا برو بیرون چون واقعا اعصابم نمیکشه باهات بحث کنم .
_ منم نیومدم باهات بحث کنم اومدم مردونگیم رو بهت ثابت کنم
چشمهام گرد شد :
_ ببین اگه میخوای تلافی کنی این راهش نیست بعدش من منظورم از مردونگی این نیست ک
بعدش به پایین تنه اش اشاره کردم که گوشه ی لبش کج شد :
_ پس منظورت چی بود ؟
_ به به ....
_ هیس !
ساکت شدم که دستش رو روی گونم کشید :
_ دلت واسم تنگ شده بود زودتر میگفتی نیاز نبود مردونگیم رو به رخ بکشی
وای خدا این رسما عقلش رو از دست داده بود
_ ببین تو دیوونه شدی
قهقه ای زد :
_ ترسیدی ؟
_ نه
💫💥💫💥💫💥
💅 @sooraty