eitaa logo
عصر جدید خندوانه دورهمی کودک شو
2.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
26 فایل
سلام به کانال خودتون خوش آمدید با عصر جدید ، دور همی ، خندوانه ، کودک شو ، طنز ، خنده ، سرگرمی ، موسیقی، تفریح ، بازی ، مخصوصا طنزهای مناسبتها و ایام جشن در خدمت شما هستیم😍
مشاهده در ایتا
دانلود
Morteza Bab - Gharib Gir Avordanet [128].mp3
3.67M
🎧 نواهنگ زیبا تقدیم به 🌼 نه منم که جا موندم ❤️ @sorna0
‏افسرراهنمایی نگه ام داشت گفتم: جناب سروان ما همکارتونیم ایندفعه رو ببخشید، گفت کدوم قسمتی؟ گفتم همیار پلیسم. ‏بی انصاف ماشینو خوابوند. 😂😂😂 😍 @sorna0 😍
😂‏رفتم سرِ جلسه‌ی امتحان بغل دستیم خیلی استرس داشت رو کرد به من گفت ترو خدا بهم کمک کن فرصت نکردم فصل اخر کتاب رو بخونم گفتم نگران نباش داداش من بهت میرسونم فقط لطف کن بگو امروز چه امتحانی داریم 😁😂😂😂😂😂😂😐 😍 @sorna0 😍
اگه گفتين اين چيه........ 0.5k³ _ k³ کاسه اي زير نيم کاسه است! خداوکیلی منو چرا بورسیه نمیکنن برم؟😒😂 😂 @sorna0
یک شرکت سیم کارت: _آیا آهنگ پیشواز میخواهید؟ خیر _قرعه کشی بزرگ چطور؟ خیر _طرح طلایی هم هستا نخیر _مشترک عزیز به دلیل بد اخلاقی ۵۰۰ تومن از حساب شما کسر میشود! 😐😂 😂😂🤣🤣🤣😂🤣😂😂🤣😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به نظرتون ایرانسله یا همراه اول؟؟ 😜 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂😁 @sorna0
✨✨✨ شهر باید بـزنـد عڪس تو را بر همه‌جا🕊 تو شدۍ چشم و چــراغ من و این مردم شهر 😍 @sorna0
📌 روزی که سه بار تا مرز شهادت پیش رفت 🔺شهید پورجعفری که از همرزمان و دوستان شهید سلیمانی بود، در خاطره‌ای به تشریح یک روز کاری حاج قاسم و خطرات و سختی‌هایی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کرد، پرداخت. 🔺 سردار حسنی سعدی به بیان خاطره‌ای از شهید پورجعفری درباره یک روز از زندگی شهید حاج‌ قاسم سلیمانی پرداخت و اظهار داشت: شهید پور جعفری عزیز می‌گفت من فقط یک روز از زندگی حاج قاسم را برایتان تعریف می‌کنم که ای‌ کاش وقت داشتیم و می‌نشستم بیشتر می‌گفتم. یک روز رفتیم کردستان عراق که داعش آنجا آمده بود. مردم خانه‌ها را خالی کرده و رفته بودند. در خانه‌ای مستقر شدیم و صبحانه خوردیم. 🔺حاج قاسم دوربین را برداشت و در منطقه راه افتادیم. بر روی پشت‌ بام یک خانه کنار بالکن، دوربین را گذاشت و شروع به شناسایی منطقه کرد. من دیدم بلوکی آن کنار افتاده است. این بلوک را برداشتم و روی بالکن گذاشتم تا وی از سوراخ‌های بلوک، منطقه را دید بزند تا تک‌تیرانداز‌های داعش ما را نزنند. 🔺هنوز بلوک را نگذاشته بودم روی بالکن که تک‌تیرانداز تیر زد و خورده‌های بلوک روی من و حاج قاسم پاشید. از این خانه به پشت‌ بام خانه دیگری برای شناسایی رفتیم. آنجا هم تیری زدند و آن هم از کنار گوش حاج‌قاسم رد شد و داخل دیوار رفت. 🔺از آنجا هم رفتیم. حاج قاسم به من گفت: حسین، برو ببین اینجا سرویس بهداشتی کجا هست؟ جایی تمیز که در آن وضو بگیریم و آبی به صورت بزنیم. رفتم و گشتم اما جای تمیزی نبود در نتیجه به حاج قاسم گفتم به بغداد برویم، اینجا سرویس تمیز نیست. 🔺حاج قاسم گفت: تا بغداد ۱۸۰ کیلومتر راه هست. می‌رویم خانه‌ای که امروز آنجا صبحانه خوردیم و من قبول کردم. وقتی رسیدیم، من نشستم و حاج قاسم رفت وضو بگیرد. احساس کردم که دلم شور می‌زند و استرس دارم. دنبال او رفتم تا ببینم کجا رفت. دیدم وضو گرفته است و اورکتش روی دست راستش و جوراب‌هایش هم در دست چپش هستند و دارد می‌آید. 🔺گفتم: حاجی، از این جا برویم. گفت: حسین، تو را امروز چه شده؟ از او خواستم که برویم. گفت بگذار جوراب‌هایم را بپوشم. 🔺گفتم داخل ماشین بپوش. با زحمت او را سوار ماشین کردم و در را بستم و راه افتادیم. ۱۰۰ متری که از آن خانه فاصله گرفتیم، تمام خانه با ۱۷ نفر از نیرو‌های خودی که داخلش بودند، منفجر شد. 🔺در زمان دیگری برای شناسایی و ارتباط با بچه‌ها و دوستانمان رفتیم. سوار ماشین بودیم که یک مرتبه شنیدیم بچه‌ها داد زدند: «بایست، بایست و جلوتر نیا». ایستادیم. در جاده یک بمب کار گذاشته بودند که چاشنی کششی داشت و ۲۰ سانتی متر دیگر مانده بود تا ماشین ما روی آن برود و منفجر شود. 🔺شب که برای استراحت به بغداد رفتیم، فقط حاج قاسم یک کلام گفت: عجب؛ امروز دو سه بار می‌خواستیم شهید شویم اما نشدیم. 🔺سردار سعدی در آخر این خاطره گفت: تمام زندگی حاج قاسم استرس، خطر، ریسک، تلاش و کار و دست‌ و پنجه نرم کردن با مرگ بود. 😍 @sorna0