امروز سوار یه تاکسی شدم کولرش روشن بود تا اینکه گوشی راننده زنگ خورد...
همینطور که لبخند میزد کولرم خاموش کرد
گفتم کولرو چرا خاموش کردی نامسلمون؟
گفت: الان بهم خبر دادن پدر شدم😐😁😂
😁😁 @sorna0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خوشا ملکی که سلطانش تو باشی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
😍 @sorna0
ڪجاست آنڪه پریشانی های خلق را اصلاح
و دل ها راخشنود سازد؟💔
#امام_زمان
😍 @sorna0
افضل الساعات 😁
داخل چادر، همه بچهها جمع بودند. میگفتند و میخندیدند. هر کسیچیزی میگفت و به نحوی بچهها را شاد میکرد. فقط یکی از بچهها به قول معروف رفته بود تو لاک خودش! ساکت گوشهای به کوله پشتی اش تکیه دادهبود و فکورانه حالتی به خود گرفته بود. گویی در بحر تفکر غرق شده بود! هرکس چیزی میگفت و او را آماج کنایهها و شوخیهای خود قرار میداد! اما اوبیخیالِ آنچه میگفتیم، نشسته بود.
یکباره رو به جمع کرد و گفت: "بسّه دیگه، شوخی بسّه! اگه خیلی حال دارین به سوال من جواب بدین."
همه جا خوردند. از آن آدم ساکت این نوع صحبت کردن بعید بود. همه متوجه او شدند.
گفت: "هر کی جواب درست بده بهش جایزه میدم."
بچهها هنوز گیج بودند و به هم نگاه میکردند که گفت: " آقایون افضل الساعات (بهترین ساعت ها) کدام است؟"
پچ پچ بچهها بلند شد. به هم نگاه میکردند. سوال خیلی جدّی بود، یکی از بچهها گفت: "قبل از اذان، دل نیمه شب، برای نماز شب"
با لبخندی گفت: "غلطه، آی غلطه، اشتباه فرمودین."
دیگری گفت: "میبخشین، به نظر من اذان صبح وقت نماز و...!"
گفت: " بَهَ، اینم غلطه!"
هر کدام ساعتی خاص را براساس ادراکات، اطلاعات و برداشتهایخود گفتند. نیم ساعتی از شروع بحث گذشته بود، هر کسی چیزی میگفت و جواب او همچنان "نه" بود.
همه متحیر با کمی دلخوری گفتند: "آقا حالگیری میکنیها، ما نمیدونیم."
و او با لبخندی زیبا گفت: "از نظر بنده بهترین ساعت ها، ساعتی است که ساخت وطن باشد و دست ِ کوارتز و سیتی زن و سیکو پنج رو از پشت ببنده!"
با خنده از جا بلند شد و رفت تا خودش را برای نماز ظهر آماده کند.😂😂😂
#هفته_بسیج #بسیجی #بسیج
😂😁 @sorna0 @sorna0
دورهمی خندوانه ☝️☝️
خاطرات یک #بسیجی
توی سنگر دورهمی جمع شده بودیم بگو و بخند، گفتم صبر کنید با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم....😂😂
گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: " صفر من واحد. اسمعونی اجب" بعد از چند بار تکرار صدایی با لهجه ی اصفهانی جواب داد: "الموت لصدام"😳
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: " بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم." به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم: "انت جیش الخمینی"؟؟
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: "الموت بر تو و همه اقوامت"😂😂
بچه ها از خنده زمین و گاز می گرفتن 😂
همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: "بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.
" ولی او باور نکرد و عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: "مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها..."
صدای خنده ی بچه ها بالا رفته بود
دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم.😂😁
#هفته_بسیج
#بسیج_پاره_تن_مردم
😄😂 @sorna0 @sorna0
تنگه اعجاب انگیز چاهکوه یکی از عجایب هفت گانه جزیره قشم محسوب میشود.
😍😂 @sorna0
خاطرات یک #بسیجی
انتظار درازکش از قاطر
اولین باری بود که قاطر سوار می شدم. از طرفی داشتم مقداری تجهیزات را به خط مقدم می بردم.
جاده باریک «مال رو» که به خط مقدم منتهی می شد، درست در مسیر تیررس دشمن قرار گرفته بود.
در حالی که سوار بر قاطر بودم با شنیدن صدای سوت خمپاره خم می شدم و ترکش ها زوزه کشان از بیخ گوشم رد می شدند
یک لحظه به خودم آمدم و از قاطر پایین پریدم و متوجه شدم باید با سوت خمپاره روی زمین دراز بکشم نه روی قاطر زبون بسته 😬😂😂
جالب اینکه انتظار داشتم با انفجار هر گلوله خمپاره، قاطر هم باید روی زمین درازکش شود غافل از اینکه این امر محال بود و قاطر زبان بسته بی اعتنا به انفجار ها همچنان به جلو می رفت.😜😂😂
#هفته_بسیج #بسیج
😍 @sorna0 @sorna0
خاطرات رزمنده #بسیجی
عراقی سرپران😳😳
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.
لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خوردهای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.»
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام که فرمانده گردان را ناک اوت کرده ام 😂😂😂😁
#هفته_بسیج #بسیج
😂 @sorna0 @sorna0
#بسیجی دقیقا همون کارگر یا مسوولی هست که وقتی همه دست به کمر زدن و با نظرات عجیب و غریب و نق نق زدن و وعده و وعید سر خودشون و مردم را گرم می کنند داره اصل کار رو انجام میده
#هفته_بسیج #بسیج
😁😁 @sorna0 @sorna0