eitaa logo
به سوی سماء
956 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
480 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
زبال حال مناجات حسین علیه السلام در گودال قتله گاه بارخدایا! در این واپسین لحظات عمرم در گودال قتله گاه، سراپا مسرورم که با انوار تجلیات ذاتت چراغ محبتت در دلم بیفروختی و قلبم را به مهر بی بدیلت منشرح ساختی. حبیبا!در این صحرای کربلا لطف بیکرانه ات بر من عیان و نگاه پر فضلت مرا از هر دردی امان است. الاها! در هجوم این شمشیرها و نیزه ها خواهان آن دردم که تو درمان آنی و بنده ی آن ثنایم که تو سزای آنی. عزیزا!نیک میدانم که این ابتلای به نااهلان و نصیبم از غم و اندوهان از سر احسان باریابی به روضه ی رضوانت است که هر که را در زندان دنیا گریان کنی، قبله جانش به دیدار یار مزین سازی. مهیمنا! از همان دم که بر مزار جدم شنیدم که می خواهی مرا کشته و عیال و کودکانم را اسیر ببینی دانستم که قصد آن داری بزمی پر شور و شرر برایم محیا سازی پس هرچه داشتم از جوان برومندم علی اکبر و برادر رشیدم عباس گرفته تا خواهر مهربانم زینب و دختران شیرین زبانم رقیه و صفورا و طهورا همه را در طبق اخلاص نهاده و در این سفر همراه نمودم و حتی از شش ماهه دردانه ام علی اصغر دریغ نکردم تا که عیش بزمت تمام و مستی مجلس انست بی پایان باشد. ساقیا! انگاه که فرزندان کوچکم را تشنگی بی رمق نمود و بی آبی طاقت ربود همان دم نیز دیدم که هرگز چشمه جوشان مهر و محبتت را بر من و فرزندانم مسدود نفرمودی و آب زلال کوثر رضوانت از ما دریغ ننمودی. رحیما!در همان آغاز این قتال از هجر علی اکبرم یکایک بند وجودم از هم گسست و یک باره پیر بی رمق شدم اما به راستی جانی که در گرو قبض و بسط توست کی زندانی تن شود و دلی که در قبضه لطف و محبت توست کی به غم مبتلا گردد؟ نعیما! آنگاه که عمود پشتم به بازوان قطع شده و فرق شکسته برادر وفادارم عباس شکست دانستم که دریای محبت و رحمت خاصه ات را کرانی نیست، و بیکرانه عاشق کشی تو را زبانی گویا نیست خوش دلم که با هرچه لشکر داشتی این حبیب دردمند خود را آزمودی و جز شکر ندیدی و جز ثنا نشنیدی. لطیفا! خون گلوی نازدانه علی اصغرم اگر چه شیره جانم گرفت و عمر بی پایانم را در دمی به خزان مبدل ساخت اما از مرغزار وصالت چو آوای قبول شنیدم همه نوش گشت و شهد شکر پاره شد. حبیبا! در بوسه وداع اخرم با طفل سه ساله ام بیابان چشم تشنه ام به دریای مواج کشتی شکن مبدل گشت اما قدح شادی رضایتت بر کفم محکم بماند و از بی صبری بر زمین بی مهری سرازیر نگشت. صبورا! چشمان منتظر خواهر عزیزتر از جانم که مهرش تنها نصیب دنیای من است از هجوم این سنگها و نیزه ها و شمشیرها بر پیکر هزار پاره ام غرق خون است. خدایا در این صحرای پر بلا همان گونه که دیده ام را به نور جمالت روشن ساختی قلب چاک چاک یار کودکی و مونس تنهایی ام زینب را به انوار محبتت پر فروغ ساز که با صبر و استقامتش کاخ بی بنیان آمال دشمنانت را منهدم سازد و جز رشک بدانچه دیده نورزد و جز شکر بدانچه کشیده نگوید. ملکا! آنچه تقدیمت داشتم همه بضاعتم بود پیشکش به محضر قدسی ات. بنده ای را که جز دو دست تهی در بارگاه انورت ندارد عاجز از بذل و بخششی در خور ذات کبریایی توست. از خاک جز خطا برنخیزد و از کریم جز وفا برنیاید پس این متاع ناقابل را از من پذیرا باش و به بزرگواریت این اندک را بر من ببخشای. مسجودا!در این گاه بی رمقی و نیمه جانی اگر چه پیشانی بر تیر نشسته و دستان بریده و پاهای شکسته ام معذور از سجده بر بارگاه کبریایی توست اما در عوض، زبان قرآن خوانم بر بالای نیزه مترنم به ذکر سجده ات خواهد بود. معشوقا! مرا فرصتی دگر نمانده تا ازکمال حسن و بهایت بازگویم و بر آنچه بر من مرحمت فرمودی سپاس گویم چرا که خنجر کین شمر هم اکنون بر حلقومم نشست مرا قوتی ده تا بر بالای نیزه نیز ثناگویت باشم... @sooyesama
هدایت شده از عقل منور
درس‌نامه علوم عقلی مجمع عالی حکمت اسلامی برای سال ۹۹-۹۸ (ویرایش یکم) @aqlemonavar
امام صادق (ع): کان الله و لا شیء غیره... و کذلک هو الیوم و کذلک لا یزال ابدا خدا بود و جز او چیزی نبود... و امروز نیز او چنین است و همواره چنین خواهد بود. (صدوق، التوحید، ص۱۴۱) @sooyesama
امام سجاد (ع): بِسمِ اللّهِ كَلِمَةِ المُعتَصِمينَ و مَقالَةِ المُتَحَرِّزينَ «بِسمِ اللّه» سخن پناه‌جويان و گفتار حمايت‌خواهان است. (کفعمی، بلد الامین، ج۱، ص۱۰۰) @sooyesama
خدایا آثار گوناگونت را بر دلم باریدی و میان گونه‌های هستی جابجایم کردی، تا به این نقطه رساندی. این‌جا که به دم جان‌بخش اولیایت از خویشم رها کرده و به حقیقت بی‌کرانت نزدیک نمودی. این‌جا که پی‌در‌پی در نی نیستی‌ام دمیدی و دم‌به‌دم از لب اسرارت نوشاندی. این‌جا که در نزدیکی دل اولیایت به دیدارت جانی دوباره بخشیدی. این‌جا که در ماتم ولی اعظمت، به سروری وصف‌ناپذیر رساندی و ختم تجلی را بر سید شهیدانت، نشان دادی. این‌جا که آنرا آکنده از مائده‌های بهشتی و نداهای ملکوتی کرده بودی. این‌جا که با دل برنای پیر هم‌دلم کردی و اسمای حسنایت را آشکار ساختی. اما اکنون، دوباره موسم رفتن است. هنگامه جابجایی است و دوباره دلم را درد می‌فشارد. آه خدای من آن‌که داد می‌ستاند و آن‌که آورد می‌برد. و من جز تسلیم به این اقیانوس پرتلاطم، راه دیگری ندارم. بارالها هم‌واره مرا از همه چیز عبور دادی و این‌بار نیز خواهی داد. هرگاه به هرچه دل بستم ستاندی و هرچه را خوش داشتم میراندی. عزیزا هرچه نیکویی است به تو می‌سپارم و چون درویشان خانه به‌دوش، تنها، از این منزل نیکو نیز می‌گذرم. الها فرمودی به وادی کثرت باز گردم و باز می‌گردم. اما ببین که بی‌پناهم، پناهم باش تا روزی که دوباره به این منزل والا و بالاتر از آن، بازم می‌گردانی... @sooyesama
قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که زود برود. اما مزه عسل برایش شگفت‌انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ای دیگر نوشید وباز عزم رفتن کرد. اما حس می‌کرد که خوردن از لبه عسل بس نیست و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هر چه بیش‌تر و بیش‌تر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد... اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... او در این حال ماند تا مرد. و این حکایت دنیای ماست. اگر از او بهره بگیری شیرین است و اگر در او غرق شوی خواهی مرد. @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
رستم پهلوان تهمتن، پیروز بر دیو سیاه و سپید، فاتح هفت خان بلکه هفت اقلیم وجود، سرانجام در خان هشتم زمین‌گیر شد. خان هشتم، خان تزویر بود. دشمنان که دریافتند حریف پهلوانی و قهرمانی رستم نمی‌شوند، برادر او را خریدند. برادر رستم او را دعوتی کرد و در راه او خندقی کند و در خندق انواع تیغ و نیزه را به زهر بیالود. رستم به خندق افتاد و همراه رخش زمین‌گیر شد. در آخرین لحظات چشم گشود و رخش را دید زخمی از تیغ تزویر! چشم‌ها را بست تا به چیزی نیندیشد؛ زیرا تزویر تلخ‌ترین پلیدی عالم بود. آیا برادر با برادر چنین می‌کند؟! رستم که دیوها را شکست و سیاهی را از عالم زدود، اکنون به سیاهی‌‌ای که سال‌ها در کنارش پنهان بود، گرفتار شده بود. برادری از جنس دیو! و باز چشم‌ها را گشود؛ رخش دست و پا می‌زد و زهر در پیکرش رسوخ می‌نمود. پس چشم‌ها را بست؛ زیرا تزویر دیدنی نیست! چه پلیدیِ پلشتی؛ زشت‌تر از هر دیو! تزویر همان بود که کنار بستر پیامبر ص و پس از رحلت او رخ نموده بود. تزویر همان بود که علی ع را خانه نشین، و حسن مجتبی ع را مسموم کرده بود. و حسین ع را در کربلا تنها گذاشته بود و... تزویر در لباس دوستی و خیرخواهی می‌آید، اما آکنده از زهر دشمنی و کینه‌توزی است. تزویر، گاهی چنان سحرآمیز و خوش لعاب است که تنها باطل کننده آن، مرگی سرخ خواهد بود. و رستم، آرام آرام، می‌رفت و دنیا را با تزویرش رها می‌نمود. و رَخش، خونین یال، در خان هشتم زمین‌گیر شد. خانِ تزویر! @sooyesama
امام علی (ع): ربَّ كَلامٍ جَوابُهُ السُّـكُوتُ. چه بسیار سخنى كه پاسخ آن، خاموشی است. (غررالحكم: ج۴، ص۶۴) @sooyesama
خِرد شد خُرد و دل در گل گرفتار که بیند روی و نادیدست رخسار تو خود را بین و ما را شهد دیدار درون آینه بر جای بگذار @sooyesama
می‌اندیشی... چرا امامان پس از اباعبدالله (ع) قیام نمی‌کردند؟ حتی گاهی که مقدمه‌های ظاهری فراهم بود، از قیام پرهیز می‌کردند. می‌اندیشی... چرا مختار، زید و... قیام کردند و امامان با دعای خیر آنها را بدرقه کردند، اما خود وارد قیام نشدند؟ مگر چه واقعیتی را می‌دیدند که همه این مقدمه‌های ظاهری هم آنها را به قیام مجاب نمی‌کرد؟ می‌اندیشی... شاید با حسین (ع) قیام هم کشته شده است. حسین (ع) نماد قیام بود و کشتن او این واقعیت را شکست. سال‌های زیادی خواهد گذشت تا دوباره انسان کامل مکملی پرچم قیام را برافرازد. شاید از این رو است که ظهور حضرت قائم (ع) به درازا کشیده است. زمان و حرکت‌های پی‌درپی می‌گذرند تا آرام آرام، دوباره پرچم قیام به دستی که باید، افراشته گردد. این قاعده‌ای تکوینی است: هنگامی‌که جریانی به‌سبب سستی پی‌روانش، در اوج می‌شکند، از باطن عالم محو خواهد شد. و زمان زیادی می‌خواهد تا حرکت‌های عالم طبیعت، دوباره حقیقت آنرا از تکوین عالم احضار کند. مراقب باش... آنگاه که به اوج رسیدی، گام پایانی را محکم بردار. اگر تردید و ترس تو را از حرکت باز داشت، بدان که واقعیتی را به محاق برده‌ای که شاید هرگز به ساحل هستی باز نگردد. دریغ از تو... دریغ... با این سخنان که شنیدی مرا با گمان‌های ناروا و بازی‌های سیاسی متهم مسازی. باید بدانی که خروش مختار و زید و همه انقلاب‌های آزادی‌خواهان جهان، بخشی از حرکت‌های بسیاری است که باید در عالم طبیعت روی دهد تا حقیقت تکوینی قیام را پدیدار سازد. ازاین‌رو انتظار ظهور نیز به‌معنای ایجاد امواجی در عالم است که بستر آن حقیقت تکوینی را فراهم می‌کند. اکنون ای دل عزیزم... که با کوتاهی‌ها حقیقتی را شکستی، بر ساحل ناآرام هستی بنشین. شاید روزی آن حقیقت والا از لجه به ساحل باز آید. شاید... @sooyesama
امام رضا (ع): اول عبادة الله معرفته و اصل معرفته توحیده آغاز بندگی خداوند شناخت اوست و پایه شناختش توحید اوست (صدوق، التوحید، ص۳۵) @sooyesama
هدایت شده از آیت الله حسینی آملی
کانال رسمی بارگذاری دروس فلسفه و عرفان و تفسیر آیت الله حسینی آملی عضویت🔽 @Ershad_Algholoob
سید هاشم رضوی نقل می‌کند که من بارها در مسجد کوفه و سهله او [مرحوم قاضی] را دنبال کردم و مواردی از تهجد و تلاوت قرآن و سجده‌های طولانی و تفکر و تأمل عمیق و خیره شدن‌ها و بهت زدگی‌های او (و برگشت دوباره او به حالت اولی، بعد از انتظار و تأمل دراز) را که شگفت انگیز و دهشت آور بود، مشاهده کردم. (آیت‌الحق، ج۱، ص۴۳۲) @sooyesama
این ندا آید مدام از آسمان «إستجیبوا» ای گروه مومنان زنده می‌دارم به فرمانم جهان نزد من آیید تا گیرید جان @sooyesama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدگاه رهبر انقلاب و شهید مطهری درباره مثنوی مولوی: «اصول اصول اصول دین» @sooyesama
#آقامجتبی_تهرانی #اذیت_مومن @sooyesama
به سوی سماء
دیدگاه رهبر انقلاب و شهید مطهری درباره مثنوی مولوی: «اصول اصول اصول دین» @sooyesama
من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب مثنویِ او چو قرآنِ مُدِلّ هادیِ بعضی و بعضی را مُضِلّ مثنویِ معنویِ مولوی هست قرآنی به لفظِ پهلوی @sooyesama
امام هادی (ع): نحْنُ الْكَلِمَاتُ الَّتِي لَا تُدْرَكُ فَضَائِلُهَا وَ لَا تُسْتَقْصَى‏ ما آن کلمات الهی هستیم که برتری‌هایشان ادراک نشده و به شماره نمی‌آید (بحار الانوار، ج۱، ص۱۵۱) @sooyesama
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۱ جویندگان حقیقت مشرب‌های گوناگونی دارند که دسته‌بندی‌های متفاوتی را به‌دست می‌دهند. برای نمونه برخی مناجاتی و گروهی خراباتی هستند. مناجاتیان اهل زهد و ریاضت‌اند و توجه بیش‌تری به چارچوب‌های اخلاقی و شرعی دارند. آنها برای سیر به‌سوی خدا از قواعد عام پی‌روی می‌کنند و مراحل سلوکی را گام‌به‌گام، با دقت، می‌پیمایند. برای گذار از عالم‌های وجود، از روزنه‌های عامی که هست می‌گذرند و با رعایت آداب ویژه هر عالم، حقوق آنرا به‌جا آورده و آرام‌آرام از آن عبور می‌کنند. لازمه چنین سیری، دیدن کثرت و توجه تام به او، و رعایت آداب و احکام اوست. نماد کامل این گروه حضرت موسی (ع) است که نمونه کاملی از التفات به کثرت و رعایت احکام آن، می‌باشد. اعتراض‌های پی‌درپی او به خضر (ع) و یادآوری دستورات شرعی، و نیز نجوای او با پروردگار در کوه طور، مشرب مناجاتی او را نشان می‌دهد. التفات مناجاتیان به کثرت، به‌معنای فراموشی وحدت نیست، بل‌که نشانه غلبه کثرت بر وحدت است. مناجاتیان وحدت را از روزنه کثرت می‌بینند و برای رسیدن به وحدت، ناگزیر از دیدن کثرت و رعایت احکام آن هستند. اما خراباتیان اهل محبت‌اند و به وحدت متوجه‌اند و کثرت را از روزنه وحدت می‌بینند. ایشان برای گذار از عوالم، روزنه‌های ویژه‌ای دارند که معمولا از قواعد عام پی‌روی نمی‌کند و میان‌برهایی پرمخاطره، به لایه‌های درونی هستی است. تمرکز بر وحدت گاه کثرت را از چشم ایشان محو می‌کند و این سلب التفات به کثرت، مایه بی‌توجهی به برخی آداب و احکام کثرات می‌گردد. گرچه خراباتیان، تا جایی که به‌هوشند و توان دارند خود را به رعایت آداب اخلاقی و شرعی ملزم می‌دانند، اما گاه که سُکر برآمده از وحدت، خرد آنها را مقهور می‌سازد توان فهم کثرت و آداب شرعی ویژه آنرا ندارند. در این‌جا باید توجه داشت که سُکر برآمده از وحدت‌بینی، عقل خراباتیان را مدهوش کرده و آنها را از مدار تکلیف‌های شرعی بیرون رانده است. این به‌معنای نفی یا مخالفت آگاهانه با شرایع الهی نیست و نمی‌تواند مایه سواستفاده برخی صوفی‌نمایان باشد که شرع را بااختیار کنار نهند و شیوه دیگری درپیش گیرند. ازآن‌جا که مخاطب قرآن کریم عموم مردم هستند، بیش‌تر داستان‌های قرآن به مناجاتیان ویژه شده است، اما برای برخی خواص، اشارات کوتاهی به خراباتیان نیز دارد. آن‌چه در داستان خضر (ع) بیان می‌شود نمونه کامل و شگرفی از این ماجراست. بااین‌همه عارفان، حضرت عیسی (ع) را نماد خراباتیان می‌دانند. گرچه این پیامبر اولوالعزم نیز دارای شریعتی است که پولوس خیانت‌کار آنرا از میان برداشت، اما حالاتی که از ایشان نقل شده و آن‌چه از شریعتش به‌جا مانده، مشرب خراباتی او را نمودار می‌کند. به‌هرروی خراباتیان مجذوب وحدتند و در پیچ و تاب این جذبه، گاه پیچ و تاب‌های روحی و جسمی را تجربه می‌کنند. آن‌چه به‌نام «سماع» از برخی صوفیان حقیقی دیده شده، بدان معناست که غلبه وحدت و حقایق آن‌سویی تاب سالک را ربوده و او را از رعایت احکام کثرت ناتوان کرده است. همه مومنان، نمونه کوچک این معنا را در تلاوت‌های قرآن در ماه رمضان، تجربه کرده و حرکات پیوسته بدن به چپ و راست را که با صوت دلنشین ترتیل، هم‌آهنگ می‌شود، چشیده‌اند. اما سماعی که امروز برخی صوفی‌نمایان و درویشان، به‌گونه یک مراسم فرقه‌ای و در عین هشیاری انجام می‌دهند، به تمایلات نفسانی و فایده‌های عالم کثرت نزدیک‌تر است تا جذبه‌های رحمانی و غلبه وحدت. در این‌جا مشرب سومی نیز هست که جامع میان وحدت و کثرت است. مشرب پیامبر خاتم (ص) چنان دقیق و لطیف است که هیچ‌یک از وحدت و کثرت را مانع یک‌دیگر نمی‌بیند و در عین بهره‌مندی از واردات آن‌سویی و جذبه‌های ملکوتی، احکام و آداب کثرت را مراعات می‌کند. اما باید توجه داشت که بیش‌تر سالکان برای رسیدن به مشرب محمدی، ناگزیر از مشرب‌های موسوی و عیسوی می‌گذرند. ازاین‌رو ممکن است در میانه راه به حالاتی دچار شوند که براثر غلبه وحدت، برخی آداب را فراموش کنند. ادامه دارد... ۱ @sooyesama
امام کاظم (ع): اَفضَلُ ما یَتَقَرَّبُ به العَبدُ اِلی اللهِ بَعدِ المَعرِفَةِ به، الصَلوةُ بهترین چیزی‌که پس از معرفت، بنده به‌کمک آن به خدا نزدیک می‌شود، نماز است. (تحف العقول،ص۴۵۵) @sooyesama
مراقبات ماه صفر: ۱. ده بار دعای «یا شدید القوی...» ۲. صدقه موکد منبع: مفاتیح الجنان @sooyesama
به سوی سماء
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۱ جویندگان حقیقت مشرب‌های گوناگونی دارند که دسته‌بندی‌های
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۲ عشق دامی ملکوتی است که جز دل‌های نازک را شکار نمی‌کند. دل‌های ستبر، حتی اگر به دانش‌های گوناگون، و کشف و کرامات آراسته باشند، گرفتار چنین دامی نخواهند بود. و دل‌نازکان، گرچه از دانش‌های نظری و کمال‌های اخلاقی بهره چندانی نداشته باشند، اما شایسته این موهبت آسمانی هستند. بیش‌تر آنان‌که عشق را می‌چشند، زندگی‌هایی پر تلاطم را تجربه کرده‌اند که با ضربه‌هایی سهمگین، دل ایشان را نرم کرده است. و عشق، خود، زهر شیرینی است که آرام‌آرام دل‌نازکان را به کام مرگ و آغوش فنا روانه می‌سازد. برابر افسانه‌هایی که در ادبیات گوناگون جهان می‌شناسیم، عاشقان هرگز به وصلی پایدار نمی‌رسند. دل‌شدگان پس از سوز و گدازی دراز، وصلی موسمی را تجربه می‌کنند که به‌زودی دوباره به هجری دراز تبدیل می‌شود. قبض و بسط‌های کشنده عشق، در واقع سکرات موتی است که قرار است عاشق بی‌چاره بی‌خبر را فرا گیرد. مناجاتیان اهل ریاضتند و با جان‌کندن‌های بسیار به پالایش اخلاقی خویش اشتغال دارند. اما خراباتیان اهالی وادی عشق‌اند و خود را به امواج ناشناخته محبت می‌سپارند تا با زیر و رو کردن وجودشان، ناخالصی‌ها را از عمق دل نازکشان محو کند. دریای بی‌کرانه عشق، نه ساحلی دارد که امید امن را درپی آرد و نه آرام می‌گیرد که آسایشی کوتاه را برای خسی که بر آن شناور است، به ارمغان آورد. حتی وصل‌های موسمی عاشقان، خود موج‌هایی سهمگین برای زیر و زبر کردن دل سرگشته آنهاست. عشق را عارفان به حقیقی و مجازی دسته‌بندی کرده‌اند. عشق حقیقی آن است که به ساحت ربوبی تعلق گیرد و سفر در دریای اسمای الهی را به‌بار آورد. در آن‌جا اقیانوسی از اسماست که با موج‌های بی‌کران خویش سالک را فرا می‌گیرد. گاه دولت اسمی بر او غالب می‌شود و او را به وصال خویش غرقه می‌سازد. و سپس اسمی دیگری او را ربوده و او را از اسم نخست مهجور می‌کند تا وصلی تازه را به او هدیه نماید. عشق مجازی خود گونه‌هایی دارد: یکم عشق مجازیِ انسانی است که فارق از انگیزه‌های شهوی، به کمالی در شخص معشوق تعلق می‌گیرد. برای نمونه علم، اخلاق و معنویت برخی عالمان وارسته، شاگردان ایشان را شیفته استاد می‌کند. البته گاه عشق مجازیِ انسانی داستانی نو آفریده و مجنونی را به دام لیلی‌ای به‌بند می‌کشد. گونه دوم از عشق مجازی، عشق حیوانی است که همان کشش شهوانی میان حیوانات نر و ماده می‌باشد و از گردونه بحث کنونی خارج است. به‌باور عارفان، همه گونه‌های عشق (غیر از حیوانی)، ستوده‌اند. و گاه عشق انسانی بستر عشق حقیقی خواهد شد. برای نمونه مولوی در آغاز شیوه مناجاتی داشت و اهل زهد و ریاضت بود. مولوی در آن زمان از دانشمندان برجسته روزگار خود بود که به کشف و شهود نیز دستی داشت. اما رویارویی او با شمس، شعله عشق را در نهادش فروزان کرد و او را به سلک خراباتیان درآورد. در خصوص مولوی باید گفت که عشق حقیقی او به جلوات ربانی حق، با عشق انسانی او به شمس، گره خورده بود. چنان‌که دیدار شمس، کلید گشایش و فتح‌های معنوی او بود. شاید این نکته اندکی شگفتی‌ساز باشد، اما به تجربه ثابت شده که گاه، رویارویی دو دلِ نازک، طوفانی از معارف را به‌بار می‌آورد که با کمال شگفتی، هریک از این دو سالک نازک‌دل، در تنهایی خویش، چنین اسراری را نمی‌یابند. اما عشق پیرمرد ژنده‌پوشی چون شمس، برای مریدان و بستگان مولوی که همگی مناجاتی بودند، گران آمد و غیرت جاهلی ایشان را جنباند. آنگاه مزاحمت‌ها و مانع‌تراشی‌ها آغاز شد و شمس را به ترک آن دیار وادار کرد. غزل‌هایی که مولوی در فراق شمس می‌سرود در واقع افغانی بود که از هجر معارف برآمده از آن دیدارها، سروده می‌شد. وادی عشق وادی پرمخاطره‌ای است که عارفان از ورود اختیاری به آن پرهیز داده‌اند. اما دل‌های نازک، گوش شنوایی ندارند و برپایه «الارواح جنود مجنده» یک‌دیگر را پیدا می‌کنند. لکن مناجاتیان که بنیه ادراک این حالات را ندارند به ستیز با آن بر می‌خیزند و زیر و زبر عشق آغاز می‌شود. به گواهی تاریخ، مولوی پس از جستجوی فراوان و یافتن شمس دوباره آنرا به قونیه بازگرداند و دوباره تعصب‌های جاهلی آغاز شد و شمس دوباره ترک آن دیار نمود. و این‌بار برای همیشه از آسمان قونیه غروب کرد. مولوی تا زمان زیادی فسرده بود تا اینکه شاگرد شایسته‌ای چون حسام‌الدین چلبی توانست اندکی آن طوفان‌های معرفتی عاشقانه را تکرار کند. مولوی در ملاقات چلبی گاه به وادی اسرار می‌افتاد و مثنوی معنوی را که آکنده از حقایق الهی است، در آینه این عشق انسانی می‌سرود. ۲ @sooyesama
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد در وجود زنده‌ای پیوسته شد وای آن زنده، که با مرده نشست مرده گشت و زندگی از وی بجَست @sooyesama
امام حسن عسکری (ع): من آنَس بِالله اِستوحَشَ مِنَ النّاس کسی‌که با خدا انس گیرد، از مردم گریزان گردد. (مسند الامام العسکری، ص۲۸۷) @sooyesama
تأثیرِ اسباب عادی که در اختیار ماست، به مقداری است که خداوند برای آنها قرار داده است، نه اینکه از پیش خود تأثیر داشته باشند؛ همۀ کارها به دست خداست و اسباب فقط راه و وسیلۀ فعل او هستند. بنابراین لازم است که بنده در نیازهای خود فقط به بارگاه عزّت و باب کبریاء او توجّه کند و از هیچ سببی توقّع تأثیر نداشته باشد... یعنی بنده اعتمادش فقط به خدایی باشد که سببیّت و تأثیر را در اسباب قرار داده است؛ نه اینکه اسباب را رها کند، و بدون سبب از خداوند چیزی طلب کند. (المیزان، ج۲، ص۴۰) @sooyesama
روزی از خود سخت دلگیر آمدم با شکایت بر در پیر آمدم گفتم ای روشن‌دلِ روشن‌ضمیر خسته‌جانم، ناتوانم، دست گیر بر درت نی آمدم از بهر جاه حادثه بد بود، آوردم پناه ناامیدم از صلاح کار خویش عاجزم از رونق رفتار خویش باختم در بازی دنیا عجیب دادرس ما را تویی، أمن یجیب؟ گفت با لبخند آن روشن‌ضمیر: گر تو می‌جویی خلاص اکنون بمیر «تا نمیری نیست جان کندن تمام» بی گذار از نردبان نایی به بام. «جان بسی کندی و اندر پرده‌ای زان‌که مردن اصل بُد، نامرده‌ای» @sooyesama
به سوی سماء
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۲ عشق دامی ملکوتی است که جز دل‌های نازک را شکار نمی‌کند.
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۳ «سلوک»، پیمایش راهی است، که آدمی از خویش تا خدای در می‌نوردد. «خویش»، همان تعینی بشری است که آدم در آغاز راه، در آن قرار دارد. و مراد از «خدا» همان مقام اطلاقی است که از هر تعینی رهاست و به هیچ قیدی محدود نمی‌شود. گرچه آدمی با سلوک، هرگز خدا نخواهد شد، اما در نمود نامحدود او چنان فانی می‌شود که گویی پایان آدمیت، همین نمود نامتناهی شدن است که آیینه تمام‌نمای الهی است. در میانه این راه دراز، انسان ناگزیر از پالایش چهره مثالی خویش است. سالک باید ساحت مثالی نفس خود را از خوهای ناپسند پیراسته و به خوهای پسندیده آراسته نماید. در این مقطع، مناجاتیان به پالایش سنگر به سنگر نفس، از لشکریان شیطان می‌پردازند. ایشان با قهر و غلبه برخاسته از عقل، تلاش می‌کنند سرکشی‌های وهم (که شیطان درون است) را مهار کنند. این ستیز خونین سال‌های زیادی به‌درازا می‌کشد و پس از دشواری‌های بسیار، اندکی آرام می‌گیرد. اما پس از چندی شیطان وهم، از گوشه دیگری سر برآورده و ستیز دیگری آغاز می‌شود. ازآن‌جاکه عقل با قهر و غلبه، درپی تسلیم وهم است، وهم نیز به تلافی بر می‌خیزد و کشور نفس، پیوسته میان این‌دو دست‌به‌دست می‌شود. گویی این پیکار هیچ‌گاه به‌نتیجه نرسیده و تا قیام قیامت ادامه دارد. مناجاتیان ازآن‌جاکه به‌پشتوانه عقل خویش، با شیطان می‌جنگند، هرگز‌ به پیروزی نهایی نمی‌رسند. زیرا تکیه بر خویش، خود، فریبی پیچیده است که شیطان وهم، با آغاز این نبرد، انسان را بدان دچار کرده است. پیروزی در چنین نبردی، خود، گونه‌ای شکست است؛ زیرا سرانجام، این نفس است که پیروز شده است. افزون بر این‌که انسان به پشتوانه خویش، هرگز‌ بر خویش پیروز نخواهد شد. در واقع چنین شخصی درپی آن است تا خود، خویشتن را از خود خالص کند. او «مخلِصی» است که از کید شیطان خویش در امان نیست. اما شیوه خراباتیان آن است که خویش را به دروازه‌های فنا می‌کشانند تا با مرگ خویش، ریشه این فساد و خون‌ریزی را برکنند. گرچه خراباتیان نیز به پیکار یادشده وارد می‌شوند و می‌کوشند به‌مدد قهر عقل، شیطان وهم را رام نمایند. اما خراباتیان این بازی را نه برای پیروزی، که برای شکست آغاز می‌کنند. آن‌ها از نخست می‌دانند که انسان به‌پشتوانه خویش، بر خویش پیروز نخواهد شد و پایان این نبرد همان نقطه آغاز اوست؛ «ما ابرء نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی». ازاین‌رو پس از درگیری‌های بسیار با خویشتن و یقین به ناتوانی از اصلاح خویش، همین فقر را مایه نابودی نفس قرار می‌دهند. فقری که در گام به گام سلوک چشیده‌اند و با شراشر وجود خویش آنرا دریافته‌اند. خراباتیان سفره فقر خود را پیش‌روی حقیقت عالم گسترانیده و با نمایش فقر خویش، امداد الهی را جلب می‌کنند. آن‌گاه حقیقت هستی، حیاتی دوباره در ایشان می‌دمد که قلب را شکوفا خواهد ساخت. با شکوفایی قلب، داستان تغییر می‌کند و جنود شیطان، دسته‌دسته تسلیم می‌شوند. اکنون مِهر قلب، شیاطین را تسخیر نموده و محبت برخاسته از قلب، فتحی کامل را نوید می‌دهد؛ «اذا جاء نصرالله و الفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا». قوایی که تا پیش از این، برابر هزار قهر عقل سرکشی می‌کردند، اکنون دربرابر اندکی از مهر قلب سر تسلیم فرود می‌آورند و سجده ملایکه بر آدم آغاز می‌شود. این‌جاست که شیطان نیز از شیطنت دست شسته و تسلیم می‌شود؛ «اسلم شیطانی بیدی». برپایه آیه «فَبِعِزَّتِکَ لَاغویَنَّهُم اجمَعین الّا عِبادَکَ مِنهُمُ المُخلَصین»، آنان‌را که خدا خالص کرده و از تنگ‌نای تعین‌ها رهانیده، از دسترس هر شیطانی به‌دورند و این اخلاصی است که هستی، در برخی تعین‌های خویش می‌دمد؛ «ذلک فضل الله یعطیه من یشاء». ۳ @sooyesama
امام صادق (ع): ما مِن شَیء الّا و َلَهُ حَدٌّ ینتَهی الَیهِ الّا الذّکرَ فَلَیسَ لَهُ حَدٌّ ینتَهی الَیهِ چیزی نیست جز آن‌که حدی دارد که به آن محدود می‌شود، مگر یاد خدا که حد پایانی ندارد. (الکافی، ج۲، ص۴۹۸) @sooyesama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به‌مناسبت نهم صَفر؛ سالگرد رحلت علّامه طهرانی حمد و ۱۱ توحید را به روح بلند ایشان هدیه نماییم @sooyesama
به سوی سماء
بسم الله الرحمن الرحیم مناجاتی و خراباتی ۲ عشق دامی ملکوتی است که جز دل‌های نازک را شکار نمی‌کند.
آن شنیدستی که روزی مصطفی بوسه زد بر سینه خیرالنساء جاهلی دور از ادب، گفت این میان: دور باشد از حیا این کار، هان ای پیمبر دختر تو بالغ است ناهی‌ات از بوسه، ذات خالق است غیرت ار داری محبت محو کن پیشه کن تقوا و ترک سهو کن گفت پیغمبر بدان جهل عنود: از پیمبر پیش‌تر رفتن، چه سود؟ دخترم بوی حقیقت می‌دهد سینه‌اش آهنگ جنت می‌دهد باش خاموش ای ندای آتشین چون‌که نوری گشت با نوری عجین «کار پاکان را قیاس از خود مگیر در نوشتن گرچه باشد شیر شیر» ظن ناپاک تو از تو سرزند لیک ما را حق چنین درهم زند آینت تنگ است و معنا بس بزرگ کن رها ما را و این بحر سترگ @sooyesama