پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست...
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
چه توان کرد چو این سفله چنین افتادست
دل در این پیر زن عشوهگر دهر مبند
کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست
یاد دار این سخن از من که پس از من گویی
یاد باد آن که مرا این سخن از وی یادست
آن که شدّاد در ایوان ز زر افکندی خشت
خشت ایوان شه اکنون ز سر شدّادست...
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهادست
همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک
چند روی چو گل و قامت چون شمشادست
خیمهٖٔ انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بی موقع و بی بنیادست
حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را
شادی جان کسی کو ز جهان آزادست
#خواجوی_کرمانی
@sooyesama