eitaa logo
به سوی سماء
932 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
470 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
دل عزیزم مباد که بر داده‌های پروردگار، گمان مالکیت بری. همه آن خوبی‌ها که از تو سر می‌زند، جز تابش مهر هستی نیست. آینه، در بهترین حالت، تنها انعکاس می‌دهد. حتی اگر هیچ کجی، سیاهی و زنگار نداشته باشد، چیزی جز انعکاس در او نيست. دل عزیزم آیا در خویش نمی‌نگری که مولکول‌های بدن تو، مجرای بینایی، شنوایی و... شدند. آیا این مولکول‌ها، اکنون که می‌بینند هنر افزوده‌ای دارند؟ این‌ها همانند که بیرون از بدن تو بودند. هنر بینایی را تو به آن‌ها بخشیده‌ای. آن‌ها هنگامی‌که در بدن تو قرار می‌گیرند، مجرای بینایی و... می‌شوند. بینایی، کمالی است که تو بدان‌ها بخشیده‌ای. چه سست است گمان آن ذره‌ای که هنر بینایی را به خود نسبت می‌دهد. او شاید از وجود تو بی‌خبر باشد و گمان کند خودش ارتقا یافته است. در حالی‌که تو می‌دانی که بینایی هنر توست که در آن جایگاه، پیدا شده است. اکنون دل عزیزم، آیا تو نیز چون ذره‌ای در پیکره بی‌کران هستی، نیستی؟ آیا تعینی از گستره حقیقت نمی‌باشی؟ آیا فراموش کرده‌ای که هنرهای تو، هنرهای تو نیستند، هنرهای اویند که در تو پدیدار می‌شوند. چه تلخ است که خورشید برای روشنی تو، مهربانانه در تو می‌تابد و تو ناجوان‌مردانه این مهر را تصاحب می‌کنی و به خود می‌بندی. این پوشش نابجا برای تو سنگین است و به زیرت می‌کشد. لباس خودی به در آر، آیینه باش و انعکاس، خرم باش و رها. خورشیدی را به خورشید واگذار و چون پرتوی آزاد، به هر سوی می‌شتاب. @sooyesama
در میان این همه هیاهو، آدمی تنهاست. هیچ‌یک از این نسبت‌ها با حقیقت تو برقرار نشده است. هرکسی چیزی می‌دهد و چیزی می‌ستاند. آیا نشنیدی که در رستاخیز بستگان و وابستگان ازهم می‌گریزند؟ امروز همان رستاخیز است اگر نیک بنگری. هیچ‌کس به سویدای درونت پیوند نمی‌خورد. اینک تو هستی و این هستی بی‌کران. تنها چیزی که در نهان‌خانه ذاتت، خاموش، نشسته، هستی است. شادی آن‌جا و غم آن‌جاست. بهشت آن‌جا و دوزخ آن‌جاست. فرصتی بگذار و خود را بکاو. یاور حقیقی تو در درون توست. تنها اوست که نبض وجودت را می‌شناسد و دل‌آرام توست. اکنون کتاب را بگشا و بگو: "رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا" @sooyesama
برو و با رنج خود را ریاضت بده، خودت را بشکن، خودت را ویران کن، تا گنج وحدت را در زیر ظاهر وجود خودت بتوانی ببینی. اگر هم اهل این‌که بگدازی نیستی، او خودش تو را می‌گدازد، البته به شرط اینکه استعداد داشته باشی. اگر کسی استعداد داشته باشد و غافل باشد از استعدادش، خدا خودش این‌کار را عهده دار می‌شود. این‌که مردم اکثر در ظاهر خودشان ول هستند، در ظاهر خودشان مانده‌اند، چون استعداد ندارند، اگر استعداد داشته باشند خدا وارد می‌شود و وجود آن‌ها را به آتش می‌کشد و می‌سوزاند... @sooyesama
عمر ما در سنجه با وقایع جهان، چون پشه‌‌ای کوتاه است. تا به‌خودآییم که کی هستیم و در این‌جا چه می‌کنیم؟ فرصت اندیشیدن پایان یافته است. آگاهی ما از این مجموعه عظیم، بسیار ناچیز است. آن‌چه می‌دانیم یک از هزاران‌هزار چیزی است که باید دانست. بااین‌همه، جالب است که به شهود و وحی پشت می‌کنیم و می‌خواهیم با آزمون و خطاهای بسیار، راز جهان را دریابیم. چونان کودکی که از تجربیات پدربزرگش رو می‌تابد و مشتاق آزمون‌های شخصی است. اما چه‌اندازه فرصت داریم و چه توانایی برای دانستن؟ دل عزیزم هرچه پیش‌تر می‌روم، گنگ‌تر می‌شوم. گاه آن‌چنان نمی‌دانم که گویی هیچ نخوانده و هیچ نیاندیشیده‌ام. درحالی‌که سال‌های درازی به تحصیل و تدریس گذرانده‌ام و اکنون در نیمه دوم عمر، گاهی احساس می‌کنم هیچ نمی‌دانم. گاهی چنان گنگ می‌شوم که حتی از پاسخ روشن‌ترین پرسش‌ها در می‌مانم. با خود می‌گویم: به‌راستی من، این نقطه مرموز آگاهی، کیستم و در این پیکر خاک‌آلود چه می‌کنم؟ چند وقتی است که این‌جایم؟ با خود می‌گویم: چرا می‌خورم؟ چرا می‌خوابم و چرا بیدار می‌شوم؟ این‌جا کجاست و من این‌جا چه می‌کنم؟ آیا کسی هست که مرا بر خویش آشکار نماید؟ این همه ایسم‌ها و اندیشه‌ها چه می‌گویند؟ من کدام یک از آنهایم؟ درپی دنیا نیز می‌روم و برای آرزوهایش می‌کوشم، اما چرا؟ نمی‌دانم و لذتی هم نمی‌برم. شاید این بزرگ‌ترین رنج تاریخ است که برای چیزی که نمی‌دانی می‌کوشی و پس از یافتنش، خوش نمی‌گردی. این درد عمیق مزمن، آرام‌آرام، چون سرطانی نهفته، مرا خواهد کشت. باکی نیست. شاید مرگ، تنها پاسخ چنین پرسش‌هایی است. @sooyesama
به‌راستی ما چه هستیم؟ گاه سپیدجامه‌ای در فراز آسمان. گاه سیاه‌رویی در چاهی عمیق. گاه پیکری روی زمین و گاه اندیشه‌ای بر روبنده از عرش. همه این‌ها ما هستیم. افرادی گوناگون، در عالم‌هایی گوناگون. در هر عالمی، بی‌خبر از عالم دیگر، مشغول به دنیای خویش. این‌ها همه مائیم، اما چگونه با هم مرتبطیم. کی و کجا به‌هم می‌پیوندیم؟ آیا اصلا به‌هم می‌پیوندیم یا تا همیشه جدا از هم مشغول خودیم؟ آن اندیشه که در عرش، گام بر می‌دارد، گاه می‌ایستد؛ زیرا این پیکر زمینی، به حوادثی دچار آمده است. اما اندیشه را می‌بینم که به‌ظاهر نمی‌داند چرا بازایستاد. و هنگامی که پیکر زمینی، از ابتلاء درآمد، دوباره اندیشه در عرش روان می‌شود. آن سپیدجامه بهشتی ناگاه ناپدید می‌شود، گویی که از آغاز نبوده است؛ زیرا سیاه‌جامه در چاهی خلیده است. و دوباره سیاه‌جامه ناپدید، و سپیدجامه آشکارا می‌شود. و این‌دو به‌ظاهر از هم بی‌خبرند. این‌ها همه می‌آیند و می‌روند، و من هستم که فرایند را می‌بینم. اکنون پرسش مهم آن است: این بیننده فرایند، کیست؟ آن‌که آمد و شد افراد را می‌بیند و خود توسط افراد، دیده نمی‌شود، او کیست؟ @sooyesama
کوه‌ها مراقبه می‌کنند! و دریاها و درختان! جهان در خودکاوی عمیقی فرو رفته است، که پیش‌نیاز آفرینش این همه زیبایی و آراستگی است. دانشمندان گاه، گوشه‌ای از آن‌را درمی‌یابند و علمی جدید را پایه‌ریزی می‌کنند. اما این خودکاوی، پیوسته و بی‌کرانه است. خودکاوی برای یافتن، و رنج برای روییدن ضروری است. اما جهان، قرن‌های متمادی است که آرام، باوقار و بی‌صدا هردوی این‌ها را به‌دوش می‌کشد؛ خیلی پیش‌تر از آن‌که بشر باشد، یا آن‌که بیابد. @sooyesama
حقیقت آیینه‌ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست. هرکس پاره‌ای از آن را برداشت و خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست. (فيه ما فیه) @sooyesama