ای رنج، چیستی و چرایی؟
ناگاه، میان خوشیها میرسی و زیر و زبر میکنی. هیچ خوشی را فرو نمیگذاری و در هر رویدادی، سهم خود را میجویی.
مردم از تو میگریزند و باتو میستیزند. اما تو همیشه پیروزی و صحنه را خالی نمیکنی.
ما را از خوشی، بهکجا میرانی؟ به تلخی و اندوه؟ این چه سرشتی است که داری؟ اصلا چرا هستی؟ چرا نابود نمیشوی؟ چرا ما را در مستی خوشیهامان، رها نمیکنی؟
و ندایی از ژرفای دلم سخنی میگوید، که پذیرفتنش دشوار است. او براینباور است که: رنج، پیشران رفتن به فضاهای ناشناخته و خوشیهای تجربهنشده است.
او، گرچه من اندکی مقاومت میکنم، اما میگوید: رنج، تو را از گستره بستهای که در آنی، به گسترهای فراتر میراند.
او ادامه میدهد: رنج، تنگنای آن خوشی که در آنی، به تو مینماید، تا به جنبش درآیی و به سوی خوشیهایی فراختر رهسپار شوی. اگر رنج نبود، هیچ بذری نمیرویید و هیچ طفلی از شکم مادر، رهایی نمیجویید.
او همچنان میگوید و من، با اندکی تردید میشنوم: رنج، پیشران هر رفتنی است. بدون رنج، جهان از حرکت میایستد و بدانچه هست، آرام میگیرد. رنج، اما جهان را از چیزی که هست، به چیزی که باید باشد، میراند.
او، ندایی که از ژرفای دلم میروید، میگوید و من، با اعصابخوردی گوش میدهم.
اما سرانجام، راه گریزی از سخنانش نمیجویم. بهیاد میآورم که همواره برای بالیدن، رنج کشیدهام. گویا او درست میگوید و من بیجا، مقاومت میکنم.
باخود میاندیشم: از مادر مهربان هستی بهدور است، که بیهوده این همه رنج را آفریده باشد. پس ناگزیر میپذیرم و رها میشوم...
#ر_س
#راز_رنج
@sooyesama