به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۱ نزاع عقل و عشق، یکی از مهمترین چالشهای علوم عقلی است. با نگاهی به تاریخ این علو
نزاع عقل و عشق ۳
از دیدگاه حکمای مشاء، مجاری ادراکی انسان، چهار تاست:
۱- حس: مُدرک صور جزئیه بیرونی
۲- خیال: مدرک صور جزئیه درونی
۳- وهم: مدرک معانی جزئیه
۴- عقل: مدرک معانی کلیه
بر این اساس، وهم و عقل دو قوه مختلف با کارکردهایی متفاوت، و گاه متضاد هستند. وهم مایل و منصرف به کثرت، و عقل مشتاق وحدت است.
لذا وهم به عالم ماده (که فوران کثرات است) تمایل دارد و آنرا اصل و حقیقت عالم پنداشته، دیگر عوالم را انکار میکند. اما عقل متمایل به عوالم بالا و گریزان از کثرات است. عقل، اساس عالم را در عوالم عِلوی میداند و عالم ماده را ریزش آن عوالم مییابد.
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
همین ویژگیِ وحدتگرایی عقل موجب میشود که مدرکات قوای مادون (حس و خیال و وهم) را در قالب معانی و اصول کلی، سامان میدهد. به عبارت بهتر: روح کلی موجود در آنها را، بواسطه اتصال با عقل فعال، ادراک میکند. عقل فعال یکی از عقول مفارق (ملائکه آسمانی) است که به اذن الله، مدبّر عالم ماده است.
به هر ترتیب، حکمای مشاء، مجاری ادراکی را چهار، میدانند. و عقل و وهم را از هم متمایز میپندارند.
اما ابن سینا از حکمای متعارف مشاء فاصله گرفته و معتقد است: عقل، قوهای ممتاز از وهم نیست. در حقیقت، عقل، همان وهم است، که رشد نموده و اوج گرفته است. بنابراین وهم (عقل معاش) و عقل، یک قوهاند؛ هنگامیکه این قوه ضعیف و منصرف به کثرات است، وهم، و هنگامیکه رشد نمود و به حقایق مرسل عالم توجه کرد، عقل نامیده میشود.
صدرالمتالهین این دیدگاه را پذیرفته و حقایقی را بر آن مترتب میسازد. یکی اینکه انسان از زمانیکه شروع به فهم معانی مینماید، تا انتهای سیر عقلی خویش (اتحاد با عقل فعال) یک طیف گسترده با مراحلی بیشمار خواهد بود.
ملاصدرا معتقد است تعداد انگشت شماری از مردم به نهایت تجرد عقلی میرسند و بیشتر آنها در مراحل ابتدایی باز میمانند. «اکثرهم لا یعقلون» (بقره/۱۰۰).
با این بیان، تمایز نهادن بین وهم و عقل، اندکی دشوار خواهد بود؛ زیرا با دو قوه مجزا مواجه نیستیم. بلکه با دو مرحله از یک طیف، مواجهیم. درست به همین دلیل، برخی اندیشمندان، ادراکات خود را دستاوردی عقلی میپندارند، در حالیکه در بازیها و شعبدههای وهم، گرفتار شدهاند.
برای نمونه برخی فلاسفه (مشاء) معتقدند توحید عرفانی (وحدت وجود) امری متناقض است؛ زیرا عرفا میگویند: «هر پدیدهای، در عین اینکه عین حقیقت است، عین او نیست». بیشتر انسانها در اولین نگاه، چنین قضاوتی دارند؛ زیرا وهم (یا بهتر بگوییم: مرحله وهمانی عقل) که مایل به کثرت و تمایز است، مخالف چنین وحدت جامع و سنگینی است. اما با دقت بیشتر روشن میشود که دو گزاره فوق (هر پدیدهای عین حقیقت است + هر پدیدهای عین حقیقت نیست) شروط تناقض را ندارند. معنای دقیق وحدت وجود این است که: هر پدیدهای از جهت اصل وجود، عین حقیقت است، اما از جهت حدود وجودیش غیر از حقیقت است. بنابراین مدعای وحدت وجود، متناقض و مخالف عقل نیست.
در نتیجه مدرکات شهودی اهل معرفت، مخالفتی با مدرکات استدلالی عقل ندارد. گرچه با ساحت وهمانی عقل، مخالف است. این ساحت اصطلاحاً «عقل مشوب به وهم، عقل جزئی و...» نامیده میشود. مولوی میگوید:
«عقل جزوی عقل استخراج نیست
جز پذیرایی فن و محتاج نیست
...
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
نام دنیا مرد را بینام کرد».
اما عقل فعلیت یافتهٔ متحد با عقل فعال (که عقل کل نامیده میشود) مورد ستایش عرفا است. مولوی معتقد است:
«این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
...
عقل ایمانی چو شحنه عادل است
پاسپان و حاکم شهر دل است
همچو گربه باشد او بیدار هوش
دزد در سوراخ ماند همچو موش
...
بی ز تقلیدی نظر را بیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن».
نتیجه اینکه: عقلِ مورد نکوهش عرفا، مرحلهٔ وهمانی عقل است. اما عقل کامل و رهیده از شیطنت وهم، مورد نکوهش نیست.
#ر_س
@sooyesama
یونس (ع) در شکم ماهی، و یوسف (ع) در دام زلیخا، به نبوت خویش تکیه نکردند. بلکه با اعتراف به فقر وجودی خویش، به حرز الهی پناهنده شدند.
«وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ* فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين» انبیاء/۸۷ و ۸۸.
«ما ابرء نفسی، ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی، ان ربی غفور رحیم». یوسف/۵۳.
و تجلی اعظم یعنی پیامبر خاتم ص، فرمود: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا».
@sooyesama
پسر گاندی:
پدرم کنفرانس یک روزهای در شهر داشت و از من خواست او را به شهر برسانم. وقتی او را رساندم گفت: ساعت پنج همین جا منتظرت هستم.
من از فرصت استفاده کردم و برای خانه خرید کردم، ماشین را به تعمیرگاه بردم، و به سینما رفتم. وقتی رسیدم ساعت شش بود.
پدر با نگرانی پرسید: چرا دیر کردی؟ با شرمندگی گفتم: ماشین حاضر نبود. مجبور شدم منتظر بمانم.
پدرم که قبلا به تعمیرگاه زنگ زده بود گفت: حتما در روش تربیتی من حتما نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که راست بگویی! برای اینکه بفهمم نقص کار من کجاست
این هجده مایل را تا خانه پیاده بر میگردم تا در این مهم فکر کنم.
مدت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل می راندم و پدرم را که به خاطر دروغ احمقانهای که گفته بودم غرق در ناراحتی و اندوه بود نگاه می کردم.
@sooyesama
مرد زاهدی، پسری داشت کاهل الصلاة. سرانجام، پس از نصایح بسیار، پسرک تصمیم گرفت نماز صبح را در آغاز وقت بجا آورد.
سحرگاه برخواست و برای ادای فریضه، همراه پدر، به پشتبام رفت. نگاهی به منازل همسایه انداخت که چراغها خاموش و مردمان در خواب.
سری تکان داد و به پدر گفت: مردم را چه شده که اکثری در خوابند!
پدر او را فرمود: پسرکم اگر سحرخیزی تو سبب عیبجویی از خلق خداست، همان بِه که تو نیز در خواب روی!
@sooyesama
هر کسی مست ز ادراک خود است
بیخبر از دل افراد دگر
نکتهای یافته و میخواهد
که جهان پر کند از این گوهر
رند، آنکس که محیط است به کل
و ندارد ز خودش هیچ اثر
من و تو غرق خود و بیخبریم
چه بود در دل ابناء بشر
به همه از در خود مینگریم
که چرا نیست وِرا این گوهر
بله بازیچه نفسیم همه
تو مپندار که هستی برتر
هر کسی ملعبهای دارد و من
خوشدل از گفتن نام دلبر
ز حقایق به مجازی گفتن
به از این مردگی مردم کر
بله، دنیای من این معرفت است
نیست در سر، غم دنیای دگر
به حقیقت نرسیدیم ولی
لاف از حق، ز خموشی بهتر
#ر_س
@sooyesama
سالکی نزد یکی از اساتید اخلاق رفت و گفت: در نماز خواطر گوناگونی میآید که مانع حضور دل است.
ایشان فرمود: «به محض اینکه متوجه شدید که خاطری آمده و مانع حضور گشته، آن خاطر را نفی کنید و تنها به خداوند توجه نمایید».
سالک مذکور مدتی به این روش عمل مینمود و پیوسته با خویش در جنگ بود. گاهی پیروز میشد و گاهی شکست میخورد.
روزی همین سوال را از علامه حسنزاده پرسید. آقا فرمود: «هرچه میآید را اسم کنید؛ یعنی توجه کنید که همه چیز نمود و مظهر خداست».
سالک مذکور، با عمل بدین دستور از رنج آن جنگ پیوسته، راحت شد. و معنای حضور عندالله را دریافت.
#استاد_محمود_امامی
#معنای_حضور_قلب
@sooyesama
اساسا ذات الهی بما هو ذات، قابل اصطیاد نیست. بنابراین ما همواره با ظهورات او مواجهیم. کافی است که بدین حقیقت توجه کنیم تا از فرش به عرش رویم.
نفی مظاهر و جستجوی «الظاهر»، تلاش بیهودهای است که هرگز به نتیجه نمیرسد. تنها راه شناخت خداوند، اسم نمودن اشیاست. «اینما تولوا فثم وجه الله».
حضور عندالله، توجه به جنبه اسمی اشیاء و نشستن در قله «بسم الله الرحمن الرحیم» است؛ توجه عقلی، قلبی، روحی، سری و دیگر مراتب.
عقل با قهر و غلبه، سعی در تعدیل قوا و سرکشی آنها دارد. عقل از طریق مبارزه با وهم، میخواهد آنرا رام و مطیع اوامر الهی گرداند. اما این مبارزه همواره ادامه دارد و مملکت وجود آدمی پیوسته بین این دو، دست به دست میگردد.
این نزاع تا جایی ادامه مییابد که آدمی از اصلاح خویش ناامید شده و به فقر ذاتیاش آگاه میشود. البته سیر علمیْ یافتن این فقر را تسریع خواهد نمود.
به محض تحقق این فقر، امداد الهی در لباس عشق، نازل میشود و قلب، در وجود آدمی متولد میگردد.
عشق به جای قهر و غلبه، با محبت، قوای نفسانی را به خود جذب میکند. جاذبه عشق چنان بالاست که قوا یکی پس از دیگری تسلیم او میشوند. و حتی وهم (که سرکشترینِ قواست) مجذوب قلب میگردد. و این تمثلی از سجده ملائکه به حضرت آدم ع است.
بدین ترتیب، پس از سالیانی جنگ، صلح در مملکت وجود آدمی بر قرار میشود. و با فنای قوا در قلبْ توسط عشق، توحید در آدمی بر قرار میگردد.
این توحید درونی، سبب کشف توحید بیرونیِ نظام هستی خواهد شد. به عبارت دیگر: چنانکه قوا، فانی در قلب و مظاهر او شد، پدیدههای عالم بیرون نیز فانی در حق، و مظاهر او میشود.
البته فنای پدیدهها در حقیقت هستی هموارگی است. و سالک در این مرحله از سلوک، این حقیقت را خواهد یافت.
«کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام». الرحمن/۲۶ و ۲۷
واژه «فان» اسم فاعل و دال بر استمرار است. قران شریف نفرمود «سَیَفنیٰ» که در اینده چنین خواهد شد.
#ر_س
@sooyesama
به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۳ از دیدگاه حکمای مشاء، مجاری ادراکی انسان، چهار تاست: ۱- حس: مُدرک صور جزئیه بیرون
نزاع عقل و عشق ۴
گذشت که عشق با عقل ناب، در تضاد نیست و تنها عقل مشوب و جزئی را نفی میکند. اساسا انکار عقل برهانی ممکن نیست؛ زیرا هر استدلالی که بر این مدعا اقامه شود، خود نوعی برهان و فرایندی عقلی است. برای نمونه استدلال مولوی بر نفی عقل معاش، چنین است:
صغری: پای استدلالیون چوبین بود.
کبری: پای چوبین سخت بیتمکین بود
نتیجه: پای استدلالیون سخت بیتمکین بود
این استدلال قیاسی منطقی است که در قالب شکل اول، پایه ریزی شده است. بنابراین برای اثبات سستی استدلال، از استدلال استفاده شده است! همچنین ابیاتی که (در نزاع عقل و عشق ۱) از شیخ بهایی، حافظ و دیگران نقل شد همگی انواعی از استدلال است.
در واقع اعتراضهای اهل معرفت به عقل، اعتراض به عقل و استدلالهایی است که از سوی حکمای مشاء ارائه شده است. استدلالهای حکمای مشاء مبتنی بر عقل جزئی است. برخی از آنها نادرست، و برخی درست اما قابل تکمیل و تدقیق میباشد.
این خطا، خطای فیلسوف در استفاده از قواعد فلسفی است؛ نه خطای عقل بما هو عقل، و فلسفه بما هو فلسفه. به قول آیت الله جوادی آملی: «خطای سالک، غیر از خطای مسلک است».
نظام فلسفی مشاء، به جهت ضعف مبانی و روشها، و ابتناء بر عقل جزئی، سنگین است و توان حمل مدعیات اهل شهود را ندارد. اما نظام حکمت متعالیه با رفع این نواقص، مدعیات اهل معرفت (که مهمترین آنها وحدت وجود است) را پذیرفته و آنها را به لباس برهان، مزین میسازد.
صدرالمتالهین با طرح حکمت متعالیه، نشان داد که عقل ناب (که از آلودگی وهم رها گشته) و شهود محض (که از گزند شیطان در امان است) نه تنها متضاد نیستند، بلکه معضاد و کمککار یکدیگرند.
چنانکه عقل با برهانی کردن محتوای شهودی، راه پذیرش آنرا برای شخص فاقد شهود هموار میکند. و شهود با طرح ایدهها و ادراکات جدید از نظام هستی، عقل را به تفکر و هضم عقلانی این ایدهها ترقیب مینماید.
بدین روی عرفای کنونی، نه تنها مخالفتی با فلسفه ندارند، بلکه بیشتر آنها آشنایی و تمعق در حکمت متعالیه را پیش شرط سلوک معنوی میدانند. و یا دستکم تحصیل آنرا همراه با سلوک، میپذیرند.
اگر بپذیریم که عقل ناب و شهود محضْ مؤید یکدیگرند، اکنون پرسش اینجاست که آیا ادراک عقلی و شهودیِ واقعیتی واحد، یکسان خواهد بود؟ آیا تاثیر گذاری شهود و استدلال بر وجود آدمی، به یک گونه است؟
#ر_س
@sooyesama