هدایت شده از به سوی سماء
فلم يكن اقرب اليه قبولا فى ذلك الهباء الا حقيقه محمد (ص) المسماة بالعقل و اَقربُ الناسِ اليه على بن ابى طالب رضى الله عنه امامُ العالَم و سرُّ الانبياء اجمعين.
پذیرندهترین فرد نسبت به آن هباء [صادر نخستین] حقیقت محمدیه است که [گاه] عقل [کل] نامیده میشود. و نزدیکترین مردم به او علی بن ابیطالب است که پیشوای عالم و سرّ همه انبیاست.
#محییالدین_عربی
(فتوحات مکیه، ج۱، ص۱۱۹)
#صادر_نخستین
#حقیقت_محمدیه
#جایگاه_امیرالمونین
@sooyesama
از امام صادق (ع) پرسیده شد: پیامبر (ص) از سخنش در روز غدیر چه اراده کرده بود که فرمود: «ِمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».
امام پاسخ داد: «وَاللَّهِ سئل عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فَقَالَ اللَّهُ مَوْلَايَ أَوْلَى بِي مِنْ نَفْسِي لَا أَمْرَ لِي مَعَهُ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ لَا أَمْرَ لَهُمْ مَعِي وَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعِي فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مَوْلَاهُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعَه»
به خدا سوگند همین سؤال از رسول خدا صلّی الله علیه و آله پرسیده شد پس آن حضرت فرمودند: خدا مولای من است: از من نسبت به خودم سزاوارتر است، و با وجود او هیچ کاری در اختیار من نیست. و من مولای مؤمنین هستم: از خود مؤمنین نسبت به آنها سزاوارترم و با وجود من هیچ کاری در اختیار خودشان نیست.
و هر که من مولای اویم و نسبت به خودش از او سزاوارترم و با وجود من اختیار هیچ کاری را ندارد، پس علی بن ابیطالب هم مولای اوست؛ از خودش به او سزاوارتر است و با وجود او اختیار هیچ کاری را ندارد.
(مجلسی، «بحار الأنوار»، ج۳۷، ص۲۲۱)
#تفسیر_غدیر
@sooyesama
هدایت شده از عقل منور
فرزند آخوند خراسانی (نویسنده کفایة الاصول) این جمله را بارها از پدرشان نقل میکردند:
کسانیکه فلسفه الهی را خوب نفهمیده باشند اخبار آل محمد علیهم السلام در عقاید را نمیفهمند...
(آشتیانی، نقدی بر تهافت الفلاسفه، صص ۸۰-۷۷)
@aqlemonavar
اکنون در نیمه عمر
چقدر خود را نمیشناسم.
چه کنشهای فراوانی از خویش دیدهام
اما هنوز
باز هم تازه و ناشناختهام
از ژرفای من چه میتراود ناگاه
که اینسان غمین یا شادمانم
شگفتا چقدر من پیچیدهام
همین تودرتو هاست که هراسانم میکند
آیا سرانجام به خوبی میرسم یا در بدی سرنگون میشوم؟
هیچ روشنم نیست و هردو را از خود میبینم.
شاید هیچ آینده روشنی درکار نیست که با کشفش بیاسایم. هرلحظه حالی است که میسازم به نیکی یا بدی.
آه
چهاندازه نگران لایههای پنهان خویشم. چهاندازه از آنچه نمیشناسم در هراسم.
اکنون ای پرورگار ستوده!
کنه پنهان خود را به تو میسپارم و امیدوارم که اژدهایی خونخوار را به فرشتهای نرمخو تبدیل کنی.
بیگمان اگر این اعجاز رخدادنی باشد جز از تو بر نمیآید.
گرچه این اعجاز برایم دردناک است اما هراس از اهریمنی که در من نهفته بسیار دردناکتر است.
پروردگارا!
ببین نشناختن به چه اژدهایی تبدیل شده که هراسش رهایم نمیکند.
شاید شیطانی از بیرون اغوایم کرده و شاید...
پروردگارا!
خاستگاه این هراس هرچه باشد از گردونه توان تو بیرون نیست.
ای خورشید حقیقت!
گامی به پیش آی تا دمدمههای تاریکی ناپدید شوند و شیطانهای آشکار و نهان بگریزند.
اکنون بیش از هر هنگامه دیگر نیازمند پرتوی از روی نیکوی توام.
#نجوا
@sooyesama
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب...
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
#حمیدرضا_برقعهای
@sooyesama
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنهها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت
قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است
لاجرم چارهای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان گیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریزتر است
بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد
با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صف آرایی آن چند نفر خیره شدند
پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفسهای مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمانیۀ خود راه میآمد آرام
دست در دست یدالله میآمد آرام
دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میآرام
آنکه هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آنکه با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم علی روح محمد باشد
یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد
مست از رایحۀ زلف رهایش
مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند
میرود قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
#سیدحمیدرضا_برقعهای
@sooyesama
فرق روشن علّامه طباطبائى با سائرين اين بود كه اخلاقيّات ايشان ناشى از تراوش باطن و نشستن حقيقت سير و سلوک در كُمون دل و ذهن، و وصول به حقائق عوالم ملكوتى بود و در واقع تنازل مقام معنوى ايشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظيم سائر امور خود را بر آن اصل نمودهاند.
ولى مسلک اخلاقى غير ايشان ناشى از تصحيح ظاهر و مراعات امور شرعيّه و مراقبات بدنيّه بود، كه بدينوسيله میخواهند دريچهاى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احديّت پيدا گردد.
#علامه_طهرانی
(مهر تابان، ص۸۷)
#روش_سلوکی
#علامه_طباطبایی
@sooyesama