به سوی سماء
«نور و نار ۳» تقدیم به سالکان طریق نور: نخستین ادراک بشر از جهان بیرون، از راه حواس پنجگانه است. د
«نور و نار ۴»
تقدیم به سالکان طریق نور:
گفته شد که اصالت حس و ادراکات حسی، در نهاد بشر خفته است و «وهم»، که شیطان درون بشر است، بر اساس همین گرایشهای حسی، با وساوس گوناگون، بشر را به عالم خاکی گره میزند. در واقع، تمایلات حسی، جهنم خاموشی است، که با نفخه شیطان وهم، شعلهور میگردد.
وسوسههای شیطان وهم، ابتدا نظری است، و اگر در بعد نظر شکست خورد، وساوس عملی را پیش میگیرد. و در هر دو بعد، ابتدا آشکار و سپس پنهانی عمل میکند. پیدایش دیدگاههای پوزیتیویستی نمونهای از وسوسههای آشکار وهم در بعد نظری است که به طور کلی منکر ماوراء طبیعت میشود.
اما گاه شخص اعتقادات دینی محکمی دارد و با دلایل عقلی، مجردات را پذیرفته است، در اینجا شیطان وهم، در لایههای عمیقتر ذهن پنهان میشود و اعتقادات توحیدی شخص را با پندارهای حسی آلوده میکند.
در بعد عمل نیز همواره بشر را به تمتع از لذات حسی، و انغمار در عالم طبیعت فرا میخواند. بیهوده نیست اگر بگوییم تمام جنگهای بشر، فسادهای اخلاقی و همه انواع گناهان، به سبب دعوت شیطان وهم برای تمتع بیشتر از لذتهای حسی است.
مولوی چه زیبا فرمود:
نیستوَش باشد خیال اندر جهان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان...
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت، ننگی بود...
از آنجا که بشر از خاک آفریده شد و ابتدای تکوین او جسمانی است، طبیعتا به عالم اجسام و لذتهای محسوس آن، متمایل است. این تمایل، فی نفسه چیز بدی نیست و هیچ پیامبری آنرا از اساس منع ننموده است. اما شیطان وهم، با سوار شدن بر این میل طبیعی، بشر را خالد در عالم جسم مینماید؛ «أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ و َلَهْوٌ و َزِينَةٌ و َتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ و َتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ»
لذا ادیان توحیدی با محدود نمودن (نه منع کلی) این میل طبیعی، انسان را از اسارت شیطان وهم، نجات میدهند. شریعت الهی، لوازم حقایق معرفتیای است که در دین نهفته است؛ یعنی اگر دین میگوید عوالم دیگری غیر از طبیعت در کار است و اهمیت و تاثیرگذاری بیشتری بر وجود انسان دارد، برای پیاده شدن این اعتقاد، اعمال و احکامی وضع مینماید که انسان، در عمل، به سوی عوالم بالاتر رهسپار شود.
اینچنین است که پروردگار جهان، انسان را از عوالم دور و تاریک، به عوالم نزدیک و نورانی، میکشاند. و انسان با پذیرش و التزام به سخنان پیامبر ص، رو سوی عالم انوار مینهد و به حیاتی برتر دست مییابد: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم».
سالکان طریق نور، با عبور از طبیعت، حجاب سنگین و تاریک محسوسات را پشت سر میگذارند به عالم مثال وارد میشوند. عالمی که بسیاری از حجابهای ظلمانی عالم طبیعت را ندارد، اما هنوز با شکل و شبح مرتبط است. نور حقیقت، در این عالم، تمثلاتی زیبا و شگرف خواهد داشت که ترکیبی از شِکل، رنگ، موسیقی و... است، که در نهایت تناسب، و دلارایی تتظیم میشود.
اما اینجا نیز مسکن نهایی نیست و سالک دلداده حقیقت، برای ملاقات «النور» ناگزیر از عبور است. پس این عالم را، با تمام جاذبهها و زیباییهای وصف ناشدنیاش رها میکند و به سوی نور بیرنگ پر میگشاید.
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۴
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۴» تقدیم به سالکان طریق نور: گفته شد که اصالت حس و ادراکات حسی، در نهاد بشر خفته است و
«نور و نار ۵»
تقدیم به راهیان طریق نور:
گفته شد که انسان با خروج از محسوساتِ عالم خاکی، به عالم مثال وارد میشود. اما مثال هر شخصی، ساخته اعمال او در حیات دنیاست: «هذا الذی رُزِقنا من قبل»؛ «جزاءاً وفاقا».
اراده الهی بر آن است که انسان بر اساس ملکات علمی و عملی خویش، عالم برزخ خود را خلق نماید. بنابراین ملائکه یا شیاطینی که به برزخ ما پیچیدهاند، زاییده افکار و اعمال ما هستند.
برزخ، تأخّر زمانیای از دنیا ندارد و هم اکنون محیط به دنیا، موجود است. مرگ طبیعی که در امتداد زمان رخ میدهد، ابزاری برای انتقال از دنیا به برزخ میباشد. اما برخی افراد با همتی که دارند، در همین حیات طبیعی، حیات برزخی خود یا دیگران را کشف میکنند. و از نوعی مرگ اختیاری برخوردارند.
گفته شد که وهم، مظهر شیطان، در وجود انسان است. و تمام وساوس علمی و عملی، زاییده شیطنتهای وهم است. بنابراین انسان با افکار و اعمال ناشایست، موجوداتی ناری را خلق میکند که به برزخ او آویزان میشوند. و أنگلوار قوای روحی او را میمکند.
بنابراین نار وهم، با بلعیدن قوای روح، زبانه میکشد و شعلهور میگردد. اساسا، آتش، برای بقاء، نیازمند به سوختن دیگران و فدا نمودن آنها به پای خود است. یعنی شیطان وهم، تشنه پرستش و خواهان قربانی است؛ چنانکه فرعون کودکان بسیاری را کشت و گفت: «انا ربکم الاعلی».
اهل معرفت میگویند: وهم، منشا کفر و شرکِ جلی و خفی است. و پیوسته در پی عصیان و فساد در ارض وجودی انسان است. او مفسد فی الارضی است، که باید معدوم گردد. جهاد اکبر، مبارزه با این فرعون درونی و بیرون راندن او از مصر وجود خواهد بود.
مخلوقات برزخی نفس (اعم از ملائکه و شیاطین) حیات برزخی دارند لذا دارای علم، اراده و قدرت هستند. و میتوانند با اختیاری که ما بدانها بخشیدهایم، (به ظاهر) مستقل از ما، طرحهایی تهیه نموده و در سعادت و شقاوت انسان، موثر باشند. وسوسههای اغواگرانه شیطان، در واقع آفریده نفس خود شخص است؛ زیرا او با اعمال و افکار پیشینش چنین شیطانی را خلق نموده، و چنین اختیاری به آنها داده است. و اکنون همین شیطان (که شانی از شئون نفس اوست) با او درگیر میشود و جهاد اکبر آغاز میگردد.
نفوسی که اهل ریاضتند، قدرت بیشتری دارند و میتوانند ملائک یا شیاطین قویتری خلق کنند. که افزون بر خویش، برای اشخاص دیگر نیز باعث خیر یا شرّ شوند. البته این تاثیرها در حدّ هدایت و وسوسه است، و اختیار آدمی را سلب نمینماید.
برای نمونه حضور در جلسات اخلاقی و محضر اولیای الهی، انسان را نورانی خواهد نمود؛ زیرا نَفَس آن ولی خدا، در برزخ انسان، ملائکی را پدیدار مینماید که در لغزشگاهها به نصیحت و هدایت انسان خواهند پرداخت. و نیز معاشرت با افراد پلید، شیاطینی در شخص، متولد خواهد کرد که سبب تشدید فضای دخانی نفس میشوند. این سخنان، تعبیرهایی استعاری و کنایی نیست، بلکه بیان واقعیت خارجی است؛ «شَجَرَةُ الزَّقُّوم... إنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أصْلِ الْجَحیم * طَلْعُها كَأنَّها رُؤُوسُ الشَّیاطینِ * فَإِنَّهُمْ لآكِلُونَ مِنْها فَمالِئُونَ مِنْها الْبُطُون».
آنانکه چشم برزخی گشودهاند گزارش دادهاند که برزخ افراد، مملو از ملائکه و شیاطینی است که هماره در ستیزند، و نور و نار، برزخ افراد را متلاطم نموده است. این معنا در روایات، با واژه «جنود عقل و جهل» اشاره شده است. این صحنه پر آشوب، در واقع نمودی از تشویش درونی شخص بین نور و نار خواهد بود.
بنابراین آنچه در شماره پیش (چهارم) گفته شد که برزخ (مثال) در نهایت زیبایی و دلربایی تنظیم شده است، در جایی است که شخص، در حیات دنیوی اوامر الهی را پیروی نموده و پنجره درون خویش را به روی نور گشوده است؛ «اللهم نَوِّر ظاهری بطاعتک و باطنی بمحبتک و قلبی بمعرفتک...».
آری، شریعت، گرچه تمتعات حسیِ دنیا را محدود میکند، اما روزنه وجود آدمی را به سوی نور میگشاید. و زیبایای وصف ناشدنی در نهاد آدمی پدیدار مینماید.
بهجت آن زیبایی چنان است، که رنج دنیا را بیدرنگ خواهد شست. بلکه این بهجت، باطن آن رنج است، که اکنون در برزخ، مکشوف میشود. انوار رنگارنگ پیکر مثالی شخص را در آغوش میکشند و رنج، برای همیشه ناپدید میگردد. و «حور» با پیکری از نور، شراشر وجودی انسان را منور مینماید؛ «إنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ».
ادامه دارد...
#ر_س
#نور_و_نار_۵
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۵» تقدیم به راهیان طریق نور: گفته شد که انسان با خروج از محسوساتِ عالم خاکی، به عالم مث
«نور و نار ۶»
تقدیم به هادیان صراط نور:
با عبور از عالم مثال و انوار رنگارنگ آن، عالم عقول آشکار میشود. عالمی که نور فاقد رنگ را پدیدار میکند. در آنجا از شکل و شبح خبری نیست. و سالک با حقایق گسترده و بیشکلی روبرو است که ادراک آنها بسیار دشوار است.
در این عالم حقیقت ملائکه، بدون پیکرهای مثالی، بروز میکند و جلال و جبروت آنها، سالک بیچاره را مبهوت مینماید. گرچه عالم مثال نیز از کدورت محسوسات برکنار بود، اما وجود نوعی از اشکال و الوان، سبب انس سالک با انوار مثالی میشد. اما در این عالم، کثرت لون و شکل نیز رخت بسته است و انوار عقلی، بی هیچ حجاب حسی، نمودار گشته است؛ دریای نوری سخت مواج، که جز ادراک محض، هیچ نیست.
ادراک، چنان موجی غولپیکر، وجود سالک را میرباید و عقول (ملائک) یکی پس از دیگری، چون امواجی از نور، پی در پی، شخص را در مینوردند. دل سالک، چون خشخاشی بر اقیانوس بیانتهای ادراک، شناور است و دهشت ادراک، جان او را فرا گرفته است. چنانکه در روایت داریم که پیامبر خاتم ص، در اوایل دریافت وحی، حالی شبیه غشوه پیدا میکرد و گاها بدن مبارک، به لرزه میافتاد.
امواجی بالکل نامرئی، که با سرعتی وصفناپذیر، میآیند و میروند و سالک از شدت حضور و ادراک آنها، خویشتن را فراموش مینماید. تنها شیء قابل ادراک، خود همین امواج ادراکی است. سرعت و شدت حضور آنها به حدی است که فرصت ادراک خویشتن را میرباید.
امواج ادراکی (ملائکه)، گستره و شدتهای متفاوتی دارند. نخست امواج محدودتر و سپس امواج گستردهتر نمایان میشوند. تا اینکه جبرائیل (ع)، آشکار گردد و وجود سالک را غرقه در ادراک نماید. حضور او چنان سنگین و با ابهت است که گویی حدود وجودی سالک را میگسلد و او را تا عرش، بالا میبرد. و آنگاه «الروح» هویدا میشود و هر ادراکی را که هر ملکی داشت، یکجا ارائه میدهد...
انوار عقلی، گرچه از کثرت رنگ و شکل مبرایند، اما آنها نیز حدود خاص خود را دارند؛ یعنی وجودشان محدود به مرزهایی است، که از آن تجاوز نمیکند. سرانجام، این امواج، هریک، تعینی از اقیانوس وجود، و تجلیای از نور نامحدود هستند. این برشها، «ماهیت» نام دارند و عقول (ملائک) هریک ماهیت ویژهای دارند. البته موجودات جسمانی و مثالی نیز دارای ماهیتاند، اما جنبه حسی آنها چنان حجاب سنگینی است، که حجاب ماهیت در آن عوالم مغفول خواهد بود.
عقل انسان مدرک ماهیات و محدودهها است و عبور از حدّ، و رویارویی با متن، اتفاق نادری است که اندک افرادی در هر زمان، بدان نائل میشوند. رفع این حجاب، مجاهدت عظمای علمی و عملی میطلبد. تا اینکه آدمی از جبرائیل ع، نیز عبور نماید.
مطابق روایات، در شب معراج ابتدا جبرئیل ع، راهنما بود و پیامبر ص را سیر میداد. اما کار عروج بجایی رسید که جبرئیل ع ایستاد و عرضه داشت: «لو دنوت انملة لاحترقت؛ اگر بند انگشتی نزدیکتر آیم، خواهم سوخت». این به جهت آن است که ملائک محدودند و توان عبور از ماهیت را ندارند: «ما منا الا و له مقام معلوم».
اما پیامبر خاتم ص در لیله قدر، حقیقتی را به اجمال، دریافت نمود که اکنون نوبت تفصیل و تجلی اوست. مقام جمعی ملائکه که «الروح» نام دارد. به مثل، او موجی است نامحدود، که امواج نوریِ دریای ادراک، تعینهایی در متن اویند. او فاقد ماهیت، اما زاینده ماهیات است؛ بسیط نامحدودی که با تلاطم خویش، حدود و ماهیات را نمودار میکند.
اکنون، آدم تنهاست. آن امواج پی در پی و سهمگین، در متن موج واحد نامحدودی پنهان شدند و سکوت و آرامش مستولی گشته است. آدم، تنها چیزی است که در این دریای نور بیکران یافته میشود.
نور بیرنگ تا بیکران...
و آدم تا بیکران...
و ادراک تا بیکران...
آنگاه توحید...
و سپس...
تنها ادراکِ نورِ بیکران...
و دوباره توحید...
و سرانجام...
تنها نور بیرنگِ بیکران...
ادامه دارد...
#نور_و_نار_۶
@sooyesama
چه خدا نزدیک است
لب درگاه عبودیت توست
به کناری بزن این پردهْ حجب
همنوا شو، تو با زمزمه سبز حیات
به زلالیت چشمان بهاری که گریست، او همین نزدیکی ست
عطر او در تن باغ
نور او در مهتاب
به نم آه و همآوایی دست، تاری پنجره بگرفته نگاهش کردم
باغ آرام و هوایی دلچسب
ذهن نمناک درخت بوی باران میداد...
کفشدوزک به لب غنچه سرخ، بوسهای زد وَ گریخت
ماهی کوچک حوض، خواب دریایی خود را میگفت
و همه ماهیها باله جنبان گفتند:
خواب خوبی است، خدا خیر کند
شیشه عطر بهار، لب دیوار شکست
و هوا پر شده از بوی خدا
لب پاشویه نشستم
چه زلال است این آب
ماه در حوض خودش را میشست
دست در حوض زدم
ماه شرمنده، خجل، پیچ و تابی به خودش داد و گریخت
نردبان گفت به مهتاب: آسمان را تو بیاور تا بام
بام تا صحن حیاتش با من
غبطه خوردم به درخت
غبطه خوردم به گل اطلسی کنج حیاط
گل شیپوری سر به گوش گل کوکب میگفت:
صبحدم وقت نماز من صدایت کردم
خواب اگر میماندی، صبح در باغ، خجل میگشتی
قاصدک شاد و سبکبال و رها نامه سوسن و سنبل را داد
سرو با طمانینه وضو کامل کرد
رفت سَرْ وقت نماز
پیچک گوشه باغ، چونکه بازوش دگر تاب نداشت، دست بر خاک تیمم میکرد
جیرجیرک از دور، آخرین مصرع شعرش را خواند
همهمه در دل باغ
بلبل از شاخه به آواز بخواند:
سرو قامت بسته است، وقت تنگ است، شتاب
همه قامت بستند
باغ میرفت ملاقات خدا
جیرجیرک شنل سبز خودش را بتکاند
ماند در آخر صف
باغ پر بود ز تسبیح خدا
من خجل از همهٔ غفلت خویش
دست و پایم گم شد نرسیدم به نماز
گل میمون خندید، و گل مریم هم
سرو در بین رکوع، آنقَدَر ماند که شبنم برسد
من که یک عمر به دنبال خدا میگشتم
امشب این گوشه باغ، او صدایم میکرد
من چه اندازه دلم بیدار است
من خدا را دیدم
پشت آن کوکب سرخ
لای آن بوته رز
قامت سرو بلند
برق آن پولک ماهی در آب
عطر آن یاس سپید
نور آن ماه قشنگ
خنک آبی آب
روی آرامش خواب گل یخ
چه خدایی دارم
چه به من نزدیک است
پشت هر بارش باران بهار
بعد هر قوس و قزح
لای هر پیچ اقاقی در باغ
پشت راز گل سرخ، مهر آن مهر گیاه
هر اناری به درخت، گره مشت خدا
مشت او باز کنید
دانه سرخ انار، همه تسبیح خدا
باغ، لوح زیبای وجود
هر درخت، سورهای از هستی
برگهایش، همه آیات خدا
آیهای سبزتر از این دیدی؟!
تو به یک شبنم اگر خیره شوی، طپش ابر بهاری پیداست
گوش اگر باز کنی، سر گلدسته کاج
بلبل از شوق اذان میگوید
تو مناجات شب زنجره را، میشنوی
خاک این باغ، پس از موسم سرما، هر سال
پر شد از ذکر معاد
بوم نقاشی به این زیبایی؟!
و خدا، قلم خلقت خود برد به رنگ
رنگ سبزی برداشت
سرو و شمشاد وصنوبر و کمی بوته شبدر پایین
و سپس سرخی آن گل و پرهای شقایق و کمی لاله ناب
آبی آب و دم بلبل و شب بو و کنارش سنبل
زرد بر بال قناری و رز و گندم پاک
این همه جلوه هستی از کیست؟
یاس از آن دور صدا کرد: «خدا»
گل سرخ خوش بود
غنچه کوچک خود را به بغل سخت فشرد
غنچه کوچک مینای صبور، چشمکی زد، و شکفت
گل محبوبه شب، عطر خود را از دور، زد و یک گوشه نشست
دل باغ، هوس باران داشت
قطرهای ریخت به پاشویه حوض
تا که آن ابر سپید، دل خود را بتکانَد فردا
ناودان زمزمه کرد: بارش ابر صفایی دارد
صبح فردا دل من، میزبان طپش جاری آب
حلزونی کوچک، بیخبر از همه جا
قامت خسته خود را تنها، پشت یک برگ تماشا میکرد
چه حیاتی جاری است در تن زنده باغ
روح من، پر ادراک خداست
گل نیلوفر گفت: همه جا آیت اوست
دیدنش آسان است
سخت آن است نبینی او را
شب که از نیمه گذشت
من و مهتاب و گل یاس و همه ماهیها
به جماعت چه نمازی خواندیم...
#ناشناس
@sooyesama
به سوی سماء
«نور و نار ۶» تقدیم به هادیان صراط نور: با عبور از عالم مثال و انوار رنگارنگ آن، عالم عقول آشکار م
«نور و نار ۷»
تقدیم به سالکان طریق نور:
سالک الی الله، پس از اوج به مقام «او ادنی»، به توحید «بسم الله» و شهود «شهد الله انه لا اله الا هو، و ملائکته و اولوا العلم» منور خواهد شد. اینجا ختم نبوت است که خاتم انبیاء ص، بدان دست یافته است.
آدم، آنگاه، به خویش مینگرد و جهان را میبیند که از شراشر وجودش، سرازیر میشوند. او در همه ساری است، و همه از او جاری؛ «ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر». خود را در تمام مخلوقات مییابد و مخلوقات را ظهورات خویش میبیند.
اکنون، رازی شگرف آشکار میشود و آدم مییابد که او، همان نوری است که باذن الله، آسمان و زمین را منور ساخته است. تمام انوار عقلی و مثالی، پرتوهای اویند. حتی انوار مکدر عالم خاک نمود دور او هستند. اوست که عالم را (باذن الله) نگاه داشته است: «لو لا الحجة لساخت الارض باهلها». اینجاست که غنچه لب به ترانه راز میگشاید که: «اول ما خلق الله نوری» و «کنت نبیا و الآدم بین الماء و الطین».
و باز مییابد که او، همان نور ممتدی است که با امتداد نامحدود خویش، راه خودنمایی نار را بسته است. اوست که نار را در نور خویش مضمحل نموده است: «اسلم شیطانی بیدی».
سپس لطیف میشود و به قعر عوالم مادون سرازیر میگردد. و مییابد که در عالم تیره خاک، اختیارهای سوئی موجود است، که نار را از نور او متولد خواهد ساخت. آنگاه در خویش صعود میکند و در نهایت قربِ «او ادنی» سروشی دریافت مینماید که: «اقرا...» و «قل...». بخوان و سپس بگو که نور، تنها حقیقت موجود در عالم است.
آنگاه «قل» را در عوالم مادون سرازیر میکند؛ تا توسط عقول معقول شود، و در مثال تمثل یابد، و در عالم خاک، این امر (= قل)، نار را محو، و تبدیل به نور نماید.
اکنون، شریعت، زاییده شده است. شریعت امتداد «قل هو الله احد» است در ساحت افعال اختیاری آدمی. سروشی از عالم انوار، که چون در نهاد آدم نشست، او را بلند کرده، بالا میبرد. شریعت سر ریز مقام «او ادنی» در عالم خاکی است، تا مبادا نار، روزنی برای اظهار یابد. شریعت انعکاس نغمه «قل» در عوالم نوری است که قوس نزول را برای صعود آدمی، در نوردیده است.
و آدم، سوار بر این براق نور، تا عمق ناپیدای عالم عروج میکند. تا «او ادنی»...
و خدا، اکنون خشنود است؛ زیرا آدم، به راز عالم پی برده است. رازی که خدا، عالم را برای کشف آن آفریده بود. پس به آدم ختاب میکند: «لولاک، لما خلقت الافلاک».
و راز، خود آدم است. این گنجینه مخفی الهی، که از شدت پری رویی، تاب مستوری نداشت. ناگزیر آفرید و آشکار شد. تا خود را بشناسد. خودی که نور نامحدود خداست. آنگاه «شهد الله انه لا اله الا هو» در قالب معرفت نفس آدمی، تحقق یابد. در حقیقت، آدم، آغاز و انجام عالم است:
دو سرِ خطِ حلقه هستی
در حقیقت به هم تو پیوستی
................................
آه
ای نور بیانتها
سرودن از تو چه زیباست
و توصیف تو چه دلرباست
امید دیدار تو کیمیاست
و سودای دیدار تو ناخطاست.
این توصیف، شرح نقطهای است که در آن سحر به یاد ماندی، در جلسه نورانی بحث، بارور شدیم. و اکنون، پس از فراز و فرودهای بسیار، و گیر و دار روزگار، اینچنین اظهار شد. در پایان این صیحفه نور، باید گفت:
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
این همه قول و غزل، تعبیه در منقارش
پایان
#ر_س
#نور_و_نار_۷
@sooyesama
«راز گیسو ۱»
در ادبیات اهل معرفت، «مو» و «گیسو»، نماد کثرت و خلقت است. که پیچیدگی و تنیدگی آن، حاکی از نظام علّی و ارتباطات شگرف و متراکم مخلوقات میباشد.
این پیچدگی و سیاهی، در ابتدا موجب سردرگمی و دلزدگی است. تا اینکه نسیم معرفت، گیسو را به جنبش میآورد و آنرا در باد، منتشر نماید.
آنگاه، رقص گیسو در باد، جلوات ویژهای از حسن دلدار خواهد داشت؛ یعنی همان تاریکی و پیچیدگی کثرات، در نگاه عارف خردمند، جلوههای دلربایی از وحدت مطلقه است.
زیبایی و دلربایی گیسو، به سبب تجلی حسن الهی در کثرات است. و هنگامیکه نسیم معرفت، گیسوی تجلیات را باز میکند و گره از کار بسته میگشاید، این مشاهده، دل مشاهد را مجذوب، و شرر عشق را بر جان او مینشاند. گویی سلسله موی دوست، دامی است که برای شکار جانهای عاشق، گسترده شده است. سعدی میگوید:
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هرکه درین حلقه نیست، فارغ از این ماجراست
بنابراین کثرت، پیچیدگی و سیاهی گیسوی یار، برای بیخبر از اسرار، موجب دلزدگی و رویگردانی است. اما برای عارف به اخبار، موجب دلداگی و سیر از کثرت به وحدت خواهد بود. حافظ میفرماید:
«زلف آشفته او، موجب جمعیت ماست
چون چنین است، پس آشفتهترش باید کرد»
و در جای دیگری چنین میسراید:
«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم»
از این رو، گیسوی یار که در اولین مواجهه آشفته و ناموزون مینمود، با وزش نسیم معرفت، تجلی تازهای خواهد داشت. و رموزی از حسن یکتا را هویدا خواهد نمود.
آنگاه باد، بوی گیسو را با خود به ارمغان آورده و شیفتگی مضاعفی در عارف، پیدا خواهد شد. بوی گیسو، همان روح وحدتی است که در کثرات دمیده شده، و نسیم معرفت آنرا آشکار نموده است. حافظ میفرماید:
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
#ر_س
#راز_گیسو_۱
@sooyesama
به سوی سماء
«راز گیسو ۱» در ادبیات اهل معرفت، «مو» و «گیسو»، نماد کثرت و خلقت است. که پیچیدگی و تنیدگی آن، حاکی
«راز گیسو ۲»
یکتای بیهمتا، زیبای بیانتها است؛ «ان الله جمیل و یحب الجمال». روی نیکویش حسن مطلق است و خورشید چهرهاش سوزنده چشمهاست. کسی را یارای خیره شدن بدان شمس پر شراره نیست: «ان لله سبعین الف حجاب من نور و ظلمة، لو کشفها عن وجهه لاحرقت سبحات وجهه ما ادركه بصره من خلقه». لذا به مشتاقان دیدار فرمود: «یحذرکم الله نفسه».
از این رو، گیسوی سیاه بر چهره افکند، تا نور تجلی تعدیل گردد و طالبان را فرصت شهود آن خورشید حسن، رخ دهد. پیچ و تاب گیسو، انوار سوزنده رویش را فرو نشاند و سیاهی گیسو با سپیدی روی، تالیف دلربایی بهر ملاقات، مهیا نمود.
به دیگر بیان: کثرات اسماء و صفات، و نیز کثرت مخلوقات، لمعات سوزنده ذات را به انوار دلارایی مبدل ساخت، تا مشاهده و ملاقات ممکن گردد؛ «تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله».
آنگاه گیسو را در نسیم معرفت متلاطم ساخت، تا خورشید رویش از لابلای رقص گیسو، پیدا و پنهان گردد و اشراقاتی متفاوت نماید. بدین سان، هم نور روی نیکویش گهگاه نمودار شود، و هم تناوب انوار از سوختن دیدگان طالب دیدار، مانع گردد.
بدین سان با قبض و بسط اشراقات، جان مشتاقان را اماته و احیا نمود و عاشقکشی آغاز کرد. و این مرگ، حیاتی است که به رسم عشق، عشاق را ارزانی داشت:
«دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود».
جعد گیسو، چون منشور، فروغ رویش را مجعد ساخت، تا انوار رنگارنگ پدیدار شوند و آیینه عالم را برای ملاقات، آزین بندند؛ «مثل نوره کمشکاة، فیها مصباح، المصباح فی زجاجة...». بدین ترتیب، انوار روی نیکویش، عالم را چنان فرا گرفت که جز نور او نتوان دید: «اینما تولوا فثم وجه الله»؛ «ما رایت شیئا الا و رأیت الله قلبه و بعده و معه و فیه». حافظ فرمود:
«حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد»
و جامی چه زیبا سرود:
«اعیان، همه شیشههای گوناگون بود
تابید در او پرتو خورشید وجود
هر شیشه که زرد بود، یا سرخ و کبود
خورشید در او، بدانچه او بود، نمود»
#ر_س
#راز_گیسو_۲
@sooyesama
به سوی سماء
«راز گیسو ۲» یکتای بیهمتا، زیبای بیانتها است؛ «ان الله جمیل و یحب الجمال». روی نیکویش حسن مطلق اس
«راز گیسو ۳»
گیسوی دوست، همان شب تاریکی است، که خورشید روی، را در بطن خود پنهان دارد؛ «یخرج النهار من الیل». موی سیاه یار، نماد مرگ است، اما مرگی که حیات حقیقی را در خویش نهان دارد؛ «یخرج الحی من المیت».
گیسوی حقیقت (= کثرات و مخلوقات) در نخستین مواجهه، تاریک و بیروح است. اما هنگامیکه فروغ روی زیبایش، از پس گیسوی افشانش، تجلی نمود، آنگاه به راز گیسو پی توان برد.
پیچ و تاب گیسوی سیاه، سبب تکثیر فروغ تجلی گردد و کثرت انوار از چهره دلدار، بیرون تابد. لذا سیاهی و مرگ هم لازم است؛ تا قابل انوار گردد و کثرت بیشمار نوری را پدید آرد.
«لیل» و تاریکی، قابل «نهار» و روشنایی است. و نیز «موت» پذیرنده «حیات» است. ناگزیر محبوبِ یگانهٔ یکتا، برای دلربایی، ناگزیر از سیاهی گیسو است، تا حسن بیهمتایش، را متلوّن سازد، و فروغ واحد رویش را متکثر نماید.
در واقع، سیاهی گیسو، شب قدری است، که انوار ملائک را پذیرا خواهد بود. انوار روی محبوب، ملائکه و رسولان عشقاند که هر آن، به کل عالم گسیل میشوند. و عالم چیزی جز همان گیسوی متلاطم نیست.
بدین سان، سیاهی و سردی و مرگ، که لوازم گیسوی سیاه بود، به روشنایی و حرارت و حیات مبدل گشت، که لازمه اشراق روی در گیسو است. آنگاه موی پریشان، درخشید و انوار رنگارنگ پدیدار آمد؛ «یوم تبدل الارض غیر الارض و السماوات و برزوا لله الواحد القهار».
سیاهی گیسو، در روشنایی رویش فانی میشود و حاصل این نکاح، انوار رنگارنگ است؛ «خلق الازواج کلها». نور و ظلمت، وحدت و کثرت، زوج مناسب یکدیگرند، تا از نکاح ایشان، وحدت مطلقه و نور نامحدود، در قالب کثرت، پدیدار شود و عالم، «وجه» و چهره حق باشد؛ «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام».
#ر_س
#راز_گیسو_۳
@sooyesama
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری
@sooyesama
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست
هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت
دل رم کرده ندارد گله از تنهایی
که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
دارد از خلد ترا بیبصریها محجوب
ورنه در چشم و دل پاک مهیاست بهشت
هست در پرده آتش رخ گلزار خلیل
در دل سوختگان انجمن آراست بهشت
عمر زاهد به سر آمد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپوش
که درین آینه بیپرده هویداست بهشت
#صائب_تبریزی
@sooyesama
نسبت حدود با نامحدود، چهارگونه قابل تبیین است:
۱- تسبیح: هر حدّی، در متن نامحدود واقع است، بنابراین برشی از کمال او را نمودار کرده است. به همین مقدار، نامحدود را از نقص، منزه و مبرا نموده است. بنابراین، حدود مسبّح متن نامحدود خود، هستند.
۲- تحمید: حدود، با نمودار کردن کمالات شئ نامحدود، در خویش، در واقع او را میستایند که دارای چنین کمالاتی است. پس حد، همواره، حامد نامحدود خواهد بود.
۳- تهلیل: از آنجا که حدود، متن مستقلی ندارند، و تنها بر متن شئ نامحدود استوار شدهاند. پس نشان میدهند که جز نامحدود متن دیگری نیست. پس حد، همواره مهلّل نامحدود، خواهد بود.
۴- تکبیر: با تمام این گزارشهایی که حدود از نامحدود میدهند، اما هرگز کنه او را آشکار نمیکنند و این عجز همواره در ایشان مستقر است. لذا حدود، خود میدانند که نامحدود بزرگتر از توصیفاتی است که آنها داشتهاند.
یادآوری: توصیفات چهارگانه مذکور، چهارگونه توصیف از یک نسبت هستند، نه چهار نوع نسبت؛ زیرا حدود و نامحدود، تنها یک نسبت دارند که این نسبت واحد، چهارگونه قابل توصیف است.
اکنون اگر بخواهیم آن نسبت واحد را به گونهای واحد توصیف کنیم که همه نسبتهای چهارگانه، یکجا بیان گردد، میگوییم: حدود، «اسم» و «وجه» نامحدودند؛ «اینما تولوا فثم وجه الله»؛ «ظهرت الموجودات من بسم الله الرحمن الرحیم».
در واقع اسم بودنِ حدود است که توصیفات چهارگانه را به ارمغان میآورد. لذا «بسم الله الرحمن الرحیم» عرشی است که بر چهار پایه تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر استوار شده است. به دیگر بیان: اسم، چشمهای است که منشأ انهار اربعه خواهد بود.
خلاصه اینکه: «بسم الله الرحمن الرحیم» متنی است که با «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله، والله اکبر» شرح میشود.
#ر_س
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#سبحانالله_الحمدلله_لاالهالاالله_اللهاکبر
@sooyesama
رها کردن ریاضتهای شرعی و گرایش به ریاضتهای شاق و دشوار در حقیقت گریختن از دشوارتر به سوی آسانتر است؛
زیرا پیروی از شرع برای قتل نفس و کشتن مستمر و دائمی آن است که مادام که نفس موجود است این ریاضتها برقرار است.
اما ریاضتهای شاق و دشوار قتل دفعی و آنی برای نفس هستند و از همین رو آسانترند و نیاز به ایثار کمتری دارند!
#علامه_طباطبایی
#ریاضت
#شریعت
@sooyesama
روزی هارونالرشید بهلول را احضار کرد که: خوابی دیدهام و میخواهم تعبیرش کنی.
بهلول گفت: چیست؟
خلیفه گفت: خواب دیدهام به جانور وحشتناکی تبدیل شدهام و نعره زنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود میبینم در هم شکسته و میبلعم. حالا بگو تعبیرش چیست؟
بهلول گفت: من تعبیر واقعیت ندانم فقط تعبیر خواب میکنم.
@sooyesama
از لقمان حکیم نقل شده است:
روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم. خوشههایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشههای دیگری که از
روی تواضع سر به زیر آورده بودند، نظرم را به خود جلب نمودند.
هنگامیکه آنها را لمس کردم، شگفت زده شدم. خوشههای سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشههای سر به زیر را
پر از دانههای گندم یافتم.
با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفتهاند
اما در حقیقت خالیاند.
@sooyesama
مهمترین مراقبات ماه رجب:
۱- ده هزار مرتبه سوره توحید در کل ماه (روزی ۳۳۳)، اگر مشکل بود هزار مرتبه (روزی ۳۳ مرتبه).
۲- استغفار به صیغههای مختلف: «استغفر الله الذی لا اله الا هو، وحده لا شریک له و اتوب الیه» + «استغفر الله ذا الجلال و الاکرام من جمیع الذنوب و الآثام» + «استغفر الله الذی لا اله الا هو و أسئله التوبه» + «اللهم اغفر لی و تب علیّ» + «استغفر الله و اتوب الیه».
۳- دو رکعت نماز در هر شب از ماه:
در هر رکعت (حمد + ۳کافرون + ۱توحید). پس از سلام دستها را بلند كرده و بگويد: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ اَلْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ آلِه»ِ. سپس دستها را به صورت بکشد.
۴- روزه روز اول، سیزده، چهارده، پانزده و آخر ماه.
۵- ۱۰۰ مرتبه: «سبحان الاله الجلیل، سبحان من لا ینبغی التسبیح الا له، سبحان الاعز الاکرم، سبحان من لبس العز و هو له الاهل». بجای روزه روزهای دیگر.
۶- دعاهای ذیل پس از فرایض: یامن ارجوه...+ خاب الوافدون...+ یامن یملک حوائج السائلین...
۷- هزار مرتبه «لا اله الا الله» در کل ماه.
منبع: مفاتیح الجنان
@sooyesama
«ندای رجب ۱»
قال رسول اللّه (ص):
«إنَّ اللّهَ تَعالى نَصَبَ فِي السَّماءِ السّابِعَةِ مَلَكا يُقالُ لَهُ الدّاعي. فَإِذا دَخَلَ شَهرُ رَجَبٍ يُنادي ذلِكَ المَلَكُ كُلَّ لَيلَةٍ مِنهُ إلَى الصَّباحِ: طوبى لِلذّاكِرينَ! طوبى لِلطّائِعينَ! و يَقولُ اللّهُ تَعالى: أنا جَليسُ مَن جالَسَني، ومُطيعُ مَن أطاعَني، وغافِرُ مَنِ استَغفَرَني، الشَّهرُ شَهری، وَ العَبدُ عَبدي، وَ الرَّحمَةُ رَحمَتي، فَمَن دَعاني في هذَا الشَّهرِ أجَبتُهُ، و مَن سَأَلَني أعطَيتُهُ، و مَنِ استَهداني هَدَيتُهُ، و جَعَلتُ هذَا الشَّهرَ حَبلاً بَيني و بَينَ عِبادي؛ فَمَنِ اعتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إلَيَ».
پيامبر خدا (ص):
«خداوند متعال، در آسمان هفتم، فرشتهاى گماشته است كه به آن ، «داعى» مىگويند. چون ماه رجب فرا رسد، آن فرشته، هر شبِ آن ماه را تا صبح، ندا مىدهد: خوشا بر ذاكران، خوشا بر طاعت كنندگان! خداوند متعال مىفرمايد: من، همنشين كسى هستم كه با من همنشين باشد، و مطيع كسى هستم كه اطاعتم كند، و آمرزنده كسى هستم كه از من آمرزش بخواهد. ماه، ماه من است و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من. هركه مرا در اين ماه بخوانَد پاسخش مىگويم و آنکه از من [چيزى] بخواهد، عطايش مىكنم و هركه از من هدايت جويد، راهنمايش باشم. اين ماه را رشتهاى بين خودم و بندگانم قرار دادهام. هركس به اين ريسمان چنگ زند، به من مىرسد».
(سید بن طاوس، إقبال الأعمال، ج۲، ص۶۲۸)
#ملک_داعی
#ندای_رجب۱
@sooyesama
ببین!
دانههای شکر تا با آب یکی نشوند با هم یکی نمیشوند،
آدمها هم تا با خدا یکی نشوند با هم یکی نمیشوند.
#حجةالاسلام_رنجبر
#همدلی
@sooyesama