سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم.
تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی....
آب و هوای تبریز به من نساخت، بد جوری مریض شدم.
افتاده بودم گوشه ی خوابگاه ...
یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و از من مراقبت می کرد.
هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش.
اسمش را که از بچه ها پرسیدم،
گفتند: مهدی باکری
هدیه به روح #آقا_مهدی_باکری صلوات
#شهدایی #شهیدانه #شهید