🌹﷽🌹
💢 حرّ به دارالعماره کوفه احضار شده بود، فرمان گرفته بود که همراه هزار سوار🐎 از کوفه خارج شود و هر جا حسین بن علی علیه السلام را یافت متوقفش کند
👈نه اجازه برگشت به مدینه را به او بدهد، نه بگذارد سمت کوفه بیاید.
🔹در ذوحسم با امام رو به رو شد
احتمال در گیری⚔ را میداد
با خود می اندیشید🤔، با این تشنگی😰 که به سوارانم غلبه کرده اگر حسین قصد جنگ کند کمتر از نصف روزی از سوارانم جز جنازه های بر زمین چیزی باقی نمی ماند ☹️
تشنگی سواران حرّ آنقدر مشهود بود که نیاز به اظهار نداشت 🤐
💢 امام دستور سیراب کردن تمام سواران حرّ را داد، حتی اسبانشان را سیراب کردند.
🕰دیگر وقت نماز ظهر🌞 بود
دولشکر نمازشان را به امامت سید الشهداء❤️ خواندند.
بعد از نماز امام در خطبه ای به جریان نامه ها📜 اشاره کردندکه حرّ اظهار بی اطلاعی کرد😟
امام علیه السلام در جواب فرمودند:
◾️مادرت به عزایت بنشیند چه میخواهی ؟
حرّ قصد پاسخ دادن داشت امادرلحظهای سرنوشت ساز زبانش نگه داشت ✋
مگر میشود در مورد دختر پیامبر صلی الله جز به بهترین شکل سخن گفت☺️
گفت:اگر کسی غیر از شما بود پاسخش را میدادم ✅
🔸از سمت ابن زیاد مامور بود امام را به جایی بی آب علف ببرد که به هیچ قریه ای دسترسی نداشته باشد😏
⭕️ از این رو امام را تا صبح روز دهم در کربلا نگه داشت
🔺حرّ میدانست که کربلا در آغاز جنگی خونین است، خودش را بین جهنم🔥 و بهشت🌲 میدید، وقتی از قطعی بودن جنگ مطمئن شد، طاقت نیاورد
👈به سمت اردوگاه امام تاخت، عده ای گمان کردند،حرّ یک تنه به میدان زده
از شجاعت و دلاوری او بعید نبود
نزدیک خیمه ها که شد، از اسب پایین آمد، پوتین ها را دور گردنش انداخت و گریان😭 سمت خیمه امام💓 رفت.
دلهره آزارش میداد😖،
او امام علیه السلام را مضطرکرده
راهش را بسته و
در بیابان ساکنش کرده بود 😔😔😔
🔰 لحظهای بعد خود را رو به روی امام علیه السلام دید، با صدایی لرزان و مضطرب پرسید:
آیا توبه ام قبول میشود⁉️
صدای امام 💖آرامش کرد،،
البته!!!
طاقت ماندن نداشت، اذن میدان طلبید
امام او را مهمان خواند و به داخل خیمه دعوت کرد
دوباره اذن میدان خواست
اگر مدتی در خیام می ماند و با کودکان👦🧒 مولایش رو به رو میشد،خجالت وجودش را ذره ذره آب میکرد😓
👈اذن صادر شد ✅
به میدان رفت، رجزها و صحبت هایش نزدیک بود که گروهی کوفی را بیدار کند👌 که امانش ندادند، همچون دیگر شهدای کربلا پس از جنگ دلاورانه
شربت شهادت نوشید🌷
#ملت_امام_حسین
#روز_دوم_محرم
#حر_بن_یزید_ریاحی
#قرارگاه_کوثر
🖤 @soyezohor 🖤
🌹﷽🌹
🔹کاروان امام حسین از مکه 🕋 به سمت کوفه خارج شده بود که ناگهان
از دور دو سوار 🐎مشاهده شدند
به تاخت به سمت کاروان می آمدند
نزدیکتر که شدند، دوفرزند عقیله بنی هاشم بودند☺️
نزدیک کجاوه مادر رفتند و اظهار ادب کردند 💖، بعد هم خدمت دایی بزرگوارشان عرض ادب و وفاداری تا پای جان نمودند😌❤️
🔸در طول مسیر همراه کاروان🏴 بودند تا ورود به کربلا
و 🌝صبح روز دهم محرم
بعد از جنگ ⚔ عمومی وبعد از آن در جنگ تن به تن بعد از شهادت تمامی اصحاب نوبت به بنی هاشم رسید😔😭
💢هنگامی که دوتن از بنی هاشم به شهادت رسیدند، مادر دو فرزندش را طلبید، زره به اندازه قد و قامت از دو بزرگوار پیدا نکردند
🔺پس بر تنشان کفن پوشاندند و شمشیر🗡 را به جای کمر بر گردن حمایل کردند ✔️
🔺مادر آن دو را به سمت خیمه دایی برد
و خود دم در خیمه ⛺️ منتظر ماند
اندک مدتی ⏰ گذشت دو بزرگوار خارج شدند و عرض کردند : مادر جان، دایی فرمود بگویید مادرتان بیاید👌
👈عقیله بنی هاشم وارد خیمه شد
مدتی نگذشت که اذن میدان صادر شد✅
آن دو شیر بیشه مردانه وار به سمت لشکر دشمن 👹 یورش بردند و رجز میخواندند:
امیری حسین ونعم الامیر
⭕️ بعد از مدتی پیکار و به هلاکت رساندن تعدادی کوفی جراحات شدت گرفت و ضربات کاری شد
▪️آخرین لحظات عمر مبارکشان بود
که سید الشهدا را به کمک خواستند🙏
حضرت به سرعت خودشان را به مهلکه رساندند و کوفیان را عقب راندند
دو عزیز خواهر را به آغوش گرفتند و به خیام رساندند.😭😭😭
#ملت_امام_حسین
#روز_چهارم_محرم
#طفلان_حضرت_زینب (سلام الله علیها)
#قرارگاه_کوثر
🖤 @soyezohor 🖤
🕋°| ﷽ |°🕋
⚫️ عصر عاشورا بود
دیگر کار تمام شده بود 😔
شیطانک های 😈 دور برش دیدند
مدام به سر صورتش میزند ابراز ندامت میکند 😓
آمدند سمتش گفتند :
آرام باش چه میکنی🙁
امروز روز شادی توست چه میکنی 😕
به واسطه زحماتت گروه عظیمی را به جهنم 🔥 فرستادی
با صدایی که از شدت ناراحتی رمقی نداشت، گفت : نفهمیدم چه کردم‼️
🔹با این کار باب های رحمت خدا ❤️ بر محبین آل علی بیش از پیش باز شد✅
و تا قیام قیامت هر کس به نحوی بر این دستگاه خدمتی کند مورد شفاعت است💖👌
#ملت_امام_حسین
#روز_دهم_محرم
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیهما
#شام_غریبان