eitaa logo
"عصمت"
224 دنبال‌کننده
1هزار عکس
303 ویدیو
7 فایل
✔ می نویسم به یاد خواهرِ شهیدم عصمت پورانوری ✍ کانال رسمی یادداشت های سیده رقیه آذرنگ 🔻روزنامه نگار 🔻نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان 🔻پژوهشگر سینما و سریال حوزه دفاع مقدس 📱راه ارتباطی👈 @razarang
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻مصاحبه سایت خبری روز پلاس با نویسنده کتاب آغوش مادر: سيده رقيه آذرنگ نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان در دفاع مقدس: "آغوش مادر تلفيق يك روايت واقعي با تركيب داستاني است. اين داستان برگرفته از ذهن من نيست... 🔻مشروح این مصاحبه را در سایت روز پلاس بخوانید👇 http://roozplus.com/fa/news/234837 ✍به کانال شهید عصمت پورانوری در ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  "عصمت"
🕊مطلبی بمناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها، به قلم سرکارخانم سیده رقیه آذرنگ پژوهشگر حوزه زن و دفاع مقدس از صفحه اینستاگرامشان: ◾بمناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها و روز تکریم مادران شهدای عظیم الشان "به احترام این مادر می نویسم..." مادری که از چهار پسر سه پسرش را به اسلام و انقلاب تقدیم کرد... از مادری که قهرمانانه ایستاد و صبورانه به زینب اقتدا کرد. از مادری که فرزندانش را یکی یکی به جبهه ها روانه ساخت و با شنیدن خبر شهادت هر کدامشان خم به ابرو نیاورد و به قول خودش و همسر مرحومش(اینها فرزندان ما نبودند، فرزندان امام خمینی رحمه الله بودند.) و ما در گذر زمان و برکت این مادر و مادران فداکار سرزمین لاله خیزمان چقدر آرام بر ساحل آرامش تکیه زده ایم. و اما...این مادر! در شهری زندگی کرد که هر لحظه اش جنگ بود و آتش و موشک و موشک و موشک... و این مادر! در آب و هوای موشکی تصویر و ترسیم کرد زینب واره هایی را که در کربلا ماندند و عزیزانشان را گلگون کفن به خاک سپردند. و این مادر.... از دیار مقاومترین مردمان در دوران غرور آفرین دفاع مقدس، اسوه شد برای نسل های آینده... راستی هنوز هم شاکر و سپاسگذار است و از عهدی که با خداوند و امام خویش و شهدا بسته ذره ای تغییر و دگرگونی نیافته و هم چنان آماده و ولایی سخن می راند. او کسی نیست جز مادر شهیدان صالح نژاد. همان بچه های خاکی و گمنام دزفول. همان بچه هایی که هنوز در گوشه گوشه ی دزفول رد تصویرشان بر بلندای میدان های اصلی شهر نقش بسته است. این را نوشتم که دینم را به شهدای شهرم و مادران صبورشان ادا کنم. باشد که یادم نرود روزگاری نه چندان دور، قدم به قدم این خاک از خون لاله های پر پر رنگین شد. طنین فریاد مقاومت دزفول را باید از مادرانی پرسید که برای بودن ماندند و عاشقانه خواندند: (ما رایتُ الّا جَمیلا) پ.ن: تاریخ شهادت شهیدان صالح نژادبرگرفته از وبلاگ الف دزفول (عبدالمجیدش در جبهه شوش سال 60 آسمانی شد و باز شاکر بود. محمدرضایش سال 63 در عملیات بدر، رفت که رفت و خبری نشد از او که نشد و باز شاکر بود. عبدالحمیدش سال 64 در والفجر 8 رفت پیش دو برادر و او باز هم شاکر بود. همدم سختی هایش، همسرش،حاج نبی، داغ سه فرزند در دل، سال 71 مهمان بچه ها شد و او باز هم شکر کرد. سال 74 بیمارستان بستری بود که استخوان و پلاک محمدرضایش برگشت.) ۷_بهمن_۹۹ سیده رقیه آذرنگ 📚به کانال کتاب عصمت در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
💌زینت شهرهای ما نام شماست. 🌹به کانال شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌گفتگوی جدید خبرگزاری کتاب ایران با سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان درمورد کتاب آغوش مادر و تالیفات حوزه زنان شهید و ایثارگر 🔻خانم آذرنگ، گفت: در حوزه زنان و دفاع مقدس، کتاب‌های مربوط به همسران و مادران شهدا خیلی مورد استقبال قرار گرفته و پرتکرار و پرتیراژ هستند، اما در رابطه با زنان شهید، جانباز و آزاده فقط تعداد اندکی کتاب نوشته شده و کتاب جامع در این زمینه نداریم و نسبت به این موضوع غفلت شده است. 📃مشروح گفتگو را از لینک زیر مطالعه فرمایید👇 https://www.ibna.ir/vdcd950soyt0fk6.2a2y.html 🌹به کانال شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
🌙🌺 سالروز ولادت با سعادت امام محمد باقر(ع) و حلول ماه مبارک رجب را تبریک می‌گوییم. 🌹به کانال شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚🇮🇷برشی از کتاب عصمت بمناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ❤عصمت عاشق امامش بود❤ تابستان بود. هر چه صدایش زدم جواب نمی داد. در هال را باز کردم. ديدم نشسته و در دفترش مطلب مي نويسد. صدايش زدم، عصمت، جواب نداد، دوباره بلندتر گفتم»: عصمت« بازم چيزي نگفت. با عجله رفتم کنارش و گفتم: «دختر پس حواست کجاست! » تازه گفت: «چي شده؟ » گفتم: «هيچي! ميدوني چندبار صدات زدم. » سخنراني امام پخش می شد. به صورتش نگاه کردم. از شدت گرما زرد و بي‌حال شده بود. ولي بازم مي‌نوشت و به حرفهاي من گوش مي‌داد. با عصبانيت گفتم: «رنگ روي خودت رو ديدي؟ براي چي اينقدر خودت رو اذيت ميکني؟» گفت: «مادر يه لحظه صبر کن چرا ناراحت ميشي؟» گفتم: «ناراحت تواَم؟ تو به فکر سلامتي خودت نيستي؟» با همان ادب هميشگي اش همين طور که داشت می‌نوشت، سرش را بلند کرد و گفت: «مغز من خيلي جا داره حالا حالا ها پر نميشه، من می‌نويسم که حرف الهي ياد بگيرم. » کنارش نشستم تا سخنراني امام تمام شد. گفتم: «بلند شو بريم پشت بام هواي اينجا خيلي گرم شده. » گفت:«مادر تو برو اذيت نشي، خودم ميام. بايد اين نوشته‌ها رو چند بار بخونم که نکنه کلمه يا حرفي از سخنان امام عزيزم جابه جا بشه. آخه اين حرفهاي با ارزش بايد تو رگ و خونم جاري بشه.» برگرفته: از 📖کتاب "عصمت" خاطرات شهیده عصمت پورانوری. 🖋نویسنده: سیده رقیه آذرنگ 🌹به کانال شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc