🌴 #قسمت_نوزدهم: تأثير کلام🌴
🌹راوی: مهدی فريدوند
چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدنی، آقای داودی(رئيس ســازمان)با شما کار دارند!
فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت.
بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيایید در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و...
ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشتهايم.
ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم. از فردای آن روزکار ما شروع شد. هرجا که به مشکل برمیخورديم با آقای داودی هماهنگ میکرديم.
فراموش نمیكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســی شــد و سؤال
کرد: چيکار ميکنی؟
گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت میزنم. پرسيد: براي کی!؟
ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيونها با قيافه خيلی زننده به محل كار میآيد. برخوردهای خيلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانمها داره. حتی گفتهاند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم
حجاب نداره!
داشتم گزارش را مینوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت برای شورای انقلاب میفرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟
گفتم: نه، لازم نيست، همه میدونند چه جور آدميه!
جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدی: فقط انســان دروغگــو، هر چه که میشنود را تأييد میکند!
گفتم: آخه بچههای همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت:
آدرس منزل اين آقا رو داری؟ گفتم: بله هست.
ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونهاش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه.
من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچهها دنبــال منزلش میگشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
اتومبيل بنز جلوی خانهای ايستاد. خانمی که تقريبا بیحجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره.
گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک. ابراهيم زنگ خانه را زد.
آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در.
مردی درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
@srdarha
🌴ادامهی #قسمت_نوزدهم 🌴
با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حســابی حالش را میگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگی، در حالی که لبخند میزد ســلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم.
آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟!
ابراهيم خنديد و گفت: بله.
بنده خدا خيلی دست پاچه شد. مرتب اصرار میکرد بفرمایید داخل. ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص میشويم.
ابراهيم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمیکرديم.
ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. میگفت: ببين دوست عزيز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوی
ديگران! ميدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بیحجاب شما به گناه
میافتند!
يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرفهای زشت يا شوخیهای نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشيد!
شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسي است که جلوی کار غلط رو بگيره.
بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.
آن آقا هم اين حرفها را تأييد میکرد.
ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست.
آقای رئيس يکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد.
ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرفهای من فکر کن! بعد خداحافظی کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم.
از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه میکرد.
گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت.
خنديد و گفت: ای بابا ما چيکارهايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثير ندارد.
مگر نخواندهای، خدا در قرآن به پيامبرش میفرمايد:
اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم.
٭٭٭
يکی دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده. حتی خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه میکند!
ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکسالعمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.
اما من هيچ شــکی نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود.
كلام خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را متحول کرد.
#سلام_بر_ابراهیم
@srdarha