🌿🌺﷽🌿🌺
#_پندآموز
« یه روز یه کوهنوردی تصمیم به فتح یه قله میگیره .
بعد از اینکه بار سفر میبنده واسه اینکه این افتخار تنها نصیب خودش بشه , تنها راه می افته .
با تجربه ای که داشته و چون عجله ام داشته سر شب به نزدیکی قله میرسه . و چون میخواسته بین مردم بیشتر محبوب بشه که یه شبه قله رو فتح کرده و قهرمان دلیر مردمش بشه , شب رو هم به راه خودش ادامه میده . شب بود , فقط سفیدی کمرنگ برف رو میشد دید و صدای زوزه ی باد و سوزش سرما بود و دگر هیچ !
مرد به خودش دلداری میداد که دیگه چیزی نمونده , الان دیگه میرسم که یکدفعه پاش سر خورد و از اون بالا پرت شد پایین .
وسط آسمون و زمین بود که دونه دونه خاطراتش اومد جلو چشمش که خداحافظ ای زندگی ناگهان بی اختیار چشماش رو بست و فریاد زد خدایا کمکم کن ,
یکدفعه احساس کرد که کسی دستش رو دور کمرش حلقه کرد و اون رو بین آسمون و زمین نگهداشت .
دوباره فریاد زد خدایا کمکم کن ,
تو همین لحظه از آسمون یه صدایی اومد که آیا تو ایمان داری که من کمکت خواهم کرد ؟
مرد گفت ... آری ایمان دارم که آن
صدا دوباره گفت پس طنابی که از آن آویزانی را پاره کن , ولی مرد خیال کرد که خیالاتی شده و طناب رو پاره نکرد .
فرداش تو همه روزنامه ها نوشته شد که امروز جسد یخ زده مردی که به یک طناب آویزان بود و فقط یک متر با زمین فاصله داشت , در قسمت پایینی کوه پیدا شد »
👌طناب نگرانی هایت را پاره کن ،
همون طنابی که نمیزاره خودت و تو آغوش
خداوند بندازی و تو رو در تاریکی و ناامیدی آویزون نگه داشته .. .💕
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهدای_کرمجگان
@srdarha